هنوز من و چند تایی از زندانیای، زندون وکیل آباد مشهد، تو حال و هوای، آن چه بر بند سیصدو پنج زندان اوین گذشت هستیم که- البته آن چه را که تلویزیون نظام مقدس، مخصوصا برنامه ی مقدس 20/30 بیان نمودند و از آن مهمتر و مقدستر، بیانات گهر بار جناب قاضی القضات، صدر قوه ی قضایه، یکی از چند لاریجانی، که دیگر تسامح و تساهل نمی کنند- ما را صدا زدند و گفتند، شما را قاضی ناظر زندان که معاون دادستان هستند و دستی در ورزش و اقتصاد دارند،- شنیدم که پدیده در حوزه ی مدیریت ایشان است- خواسته اند.
توفیقی بود به حضور ایشان شرفیاب شدیم و در نهایت قرار شد که بنده، بتوانم از کتاب خانه ی مرکزی استفاده نموده در ساعات اداری به آن جا مراجعه نموده و استفاده نمایم، البته ناگفته نماند که ایشان حدود سه ماه است که مکرر به مسئولان زندان پیغام داده اند که این امر مهم سامان پذیرد، که نپذیرفته است و هم چنین با توجه به وضعیت بلبشوی بند مشاوره ی 2 و این که بنده به اندازه ی کافی از شنیدن انواع ناسزا ها با گویش ها و آواهای مختلف لذت برده و محضوض شده ام، دستور فرمودند که به مشاوره ی 3 که گویا بهتر است و گویا کسی به کسی ناسزا نمی گوید، آرامش است، سکوت است، احترام است؟! …فرستاده شوم، آقایی که مسئول آن جا بود در حضور من احضار می شود، قاضی محترم حکم می کند و ایشان بر روی دیدگان می پذیرند و قرار می شود تا ساعاتی دیگر بنده به این بند منتقل شوم، که صد البته نمی شوم. چرا؟! عرض می کنم.
جانم برای شما بگوید، نتیجه ی رفتن به کتاب خانه به این جا می رسد، که آقای مدیر داخله زندان مرقوم می فرمایند که بنده در هفته دو روز به کتاب خانه مراجعه و کتابی دریافت کنم و بیایم و در بندی که بیشتربه لانه زنبورمی ماند و نظمی در آن نیست مطالعه کنم. این از کتاب و کتاب خانه و کتاب خوانی. اما مشاوره ی سه، بنده وقتی روز بعد می بینم خبری نشد، سراغ مدیر معزز داخله می روم، ایشان تا چشمشان به بنده می افتد، از جای خود بلند شده و به گرمی از حقیر استقبال می کنند و سپس کاغذی را نشانم می دهند، و افاضه می فرمایند که ببین فلانی من امضا کرده ام ولی مسئول محترم حفاظت داخله ی زندان گفته اند که چند روزی صبر کنیم، فعلا شما در همانجا باش، و ادامه می دهد که، یقینا بنده با رفتن شما به آن بند موافقم، اما چه کنم که دستم بسته است و الی آخر. من تشکر می کنم و باز می گردم به درون مشاوره ی دو، ودر تماسی با همسرم ما وقع را توضیح می دهم، چرا که آقای معاون دادستان خواسته بودند که اگر اقدامی صورت نگرفت، ایشان را مطلع کنیم.
ناگفته نماند که از روز زندانی شدن بنده که سومین ماه آن را پشت سر می گذارم، تمامی دوستان و حتی کسانی که نمی توان آنان را دوست نامید، اما می توانند دلسوز نظام باشند، پیگیر این مهم بوده اند، که بنده یا آزاد شوم یا به بند باز منتقل شوم یا به مرخصی بروم یا ….
من این قصه را به یاد می آورم که فردی به مالک خودرویی گران قیمت مراجعه نمود و ابتدا درخواست سواری با آن را داشت و در نهایت به این راضی شد که بوقی بزند و برود. والا ما که از این امام زاده ها چیزی نخواستیم، اما تلاش عزیزان دوست، ما را به این جا رسانده است.
در نهایت عرض می کنم، زندانی که برای معاون دادستان و قاضی ناظر بر زندان هم تره خورد نمی کند و به قول خود ایشان حساب و کتاب ندارد و باری به هرجهت است، بر سر زندانیان بی نوا چه خواهد آمد و بهتر است بگویم که چه آمده است. زندانیان که با هر کدام از آنان سخن می گویی، کوهی از ظلمی که بر آنان رفته است و می رود را بیان می کنند.
من مانده ام آن وقت که تساهل و تسامهی در کار بود این چنین است و بود و حال که قرار است به امر رکن رکین عدالت دیگراین دو واژه نباشد، چه خواهد شد.
دوستی که به یک قرن زندان محکوم شده است و از این عدالت در گذشته چشیده و در حال گذران یک قرن است، در گوشم زمزمه می کند که” از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، لطف نموده ما را مس کنید؟!