علی سنبلی ، جوان ۱۸ ساله ای که روز جمعه اول مرداد در مونیخ دست به کشتاری تلخ زد، یکی از ما بود. نه فقط یکی از ما ایرانیان بلکه یکی از ما ایرانیان مهاجر. اما بهرام قاسمی سخنگوی وزارت امورخارجه ایران نخستین فردی بود که سعی کرد هویت ایرانی علی را انکار کند.
دولت ایران که همیشه به هنگام دستگیر کردن شهروندان دارای تابعیت های دیگر رسما اعلام می کند که ایرانیانی که از پدری ایرانی به دنیا آمده اند ـ در هر کجای دنیا که به دنیا آمده باشند ـ نمی توانند شهروند کشوری دیگر باشند، این بار اصرار دارد تا علی را آلمانی بنامد. همین سیاست رسانه ای در روزنامه ایران نیز دیده می شود که روزنامه دولت است. گزارش روزنامه ایران یک روز پس از ماجرا بر این نکته تاکید دارد که عامل کشتار مونیخ به هنگام حمله گفته است که من یک آلمانی هستم. سایت خبری باشگاه خبرنگاران جوان نیز می نویسد « جوان هجده ساله آلمانی- ایرانی بوده، لهجه غلیظ آلمانی داشته است. این فرد مهاجم بارها بر آلمانی بودن خود تأکید کرده بود.»
انکار ایرانی بودن علی، منحصر به دولت ایران نیست. بسیاری از ایرانیان نیز سعی کردند در شبکه های اجتماعی چشم خود را بر این واقعیت ببندند که علی یکی از ما میلیون ها ایرانی بود که ناخواسته ترک وطن کرده ایم. ایرانیانی که همواره افتخار می کند انسان های موفقی را از خود بدانند که در کشورهای دیگر زندگی می کنند و نیایی ایرانی دارند، این بار ترجیح دادند در برابر تبار ایرانی علی سکوت کنند.
علی سنبلی که پس از کشتن ۹ نفر و زخمی کردن گروهی دیگر به زندگی خود پایان داد، نه فقط پدر و مادری ایرانی داشت بلکه وقتی در فروردین ۱۳۷۷ به دنیا آمده، پدرش برای او از سفارت ایران گذرنامه ایرانی گرفته است.
پدر علی در سال ۱۹۹۰ یعنی ۸ سال پیش از تولد علی توانسته است موفق به گرفتن پناهندگی از دولت آلمان شود. او هم ایرانی ای است مانند بقیه ما که ناگزیر بوده برای ادامه زندگی خاک کشورش را ترک کند. راننده تاکسی است و دو سال پیش موفق شده بود خانه خود را از یک منطقه کارگری در حومه مونیخ به منطقه بهتری در شهر منتقل کند. برای نسلی از ایرانیان که در سال های پس از انقلاب ایران را ترک کرده اند معنای گرفتن پناهندگی نه ترک تابعیت ایرانی بلکه تن دادن به اجباری است که امکان زندگی در کشوری دیگر را فراهم می کند.
انکار واقعیت های تلخ در میان ایرانیان عادت تازه ای نیست. ما معمولا ترجیح می دهیم واقعیت ناخوشایند را نبینیم یا بر آن نامی واژگونه بگذاریم. یکی از پیامد های این عادت، نسبت دادن بدی ها و آنچه دوست نداریم به بیگانگان است. عادتی که میان مردم و دولت ها تقریبا به یک میزان جریان داشته است. یکی دیگر از پیامد های عادت نادیده گرفتن واقعیت های تلخ این است که معمولا گفت و گو در باره علل این واقعیت ها و تلاش برای یافتن راه حل بسیار دیر و به دشواری صورت می گیرد.
در مورد ماجرای کشتار مونیخ، روشن است که تاکید بر ملیت عامل این واقعه خونبار تاثیری در ارزیابی ما از آن ماجرا ندارد. همان طور که رسانه های آلمانی گفته اند علی تحت تاثیر آندره برویک راست گرای فاشیستی بوده است که ۵ سال پیش ۷۷ نفر را که بیشتر آنان کودک بودند در نروژ به روشی مشابه کشت. او همچنین از یک دانش آموز آلمانی الگو برداری کرده بود که ۱۴ سال پیش به دانش آموزان مدرسه خود حمله کرده بود. شاهدان گفته اند که او در مدرسه با تحقیرهایی از سوی دیگر دانش آموزان روبرو بوده و دو بار نیز توسط گروه های جوانان مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. حادثه هایی که پیچیدگی های اجتماعی و روانی را نشان می دهد که نوجوانان در جوامع مدرن و چند فرهنگی با آن روبرو هستند. اما این واقعیت که عامل این کشتار یک ایرانی است بیانگر موقعیتی است که نباید آن را نادیده گرفت. این موقعیت تازه ایرانیان را با این واقعیت روبرو ساخته است که جامعه ایرانی نیز چه بخواهد و چه نخواهد تحت تاثیر تحولات اجتماعی و امنیتی ای قرار دارد که جهان امروز را در بر گرفته است.
در این تحولات تازه، ایرانیان نه فقط می توانند قربانی یک کشتار بلکه می توانند عامل یک کشتار باشند. اقدام علی سنبلی بار دیگر به ما یادآوری کرد که ساده انگاری است اگر ایران و ایرانی را از تحولاتی مبرا بدانیم که ممکن است در هر جامعه ای رخ دهد که دارای تنوع فرهنگی و نژادی است و با بحران های اجتماعی و فرهنگی روبروست.
فرق نمی کند که علی در ایران زندگی کرده باشد یا در مونیخ به هر حال او بخشی از جامعه مهاجران ایرانی است و شرایطی مشابه با آنچه که او با آن روبرو بوده برای بسیاری از جوانان در جوامع ایرانی در خارج از کشور وجود دارد. شکل متعادل تری از این رفتار را می شد در میان برخی از ایرانیان در لندن دید در جریان رای گیری برای ماندن در اتحادیه اروپا یا ترک آن. این گروه از ایرانیان موافق جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا بودند با این استدلال که باید جلو مهاجرت از اروپای شرقی را گرفت. این گروه از ایرانیان خود را بیشتر بریتانیایی می دانستند تا بقیه مهاجران را. درست مانند علی سنبلی که فریاد می زد که من آلمانی هستم. خود را خودی می دانست و دیگر مهاجران را بیگانه.
کشتار مونیخ نشان می دهد که اندیشه های نژاد گرایانه و دیگر ستیزانه چگونه می تواند در شرایط گوناگون و به اشکال متفاوت ـ و گاه خشونت بار ـ بازتولید شود. بنا بر این همه جوامع ایرانی در خارج از کشور و حتی برخی از جوامع در درون مرز های ایران می توانند بستری برای بازتولید تنش های اجتماعی و فرهنگی موجود در جامعه میزبان باشند. دولت ایران نمی تواند با انکار واقعیت، سهم خود را در دامن زدن به دیگر ستیزی و بیگانه ستیزی در اشکال گوناگون نادیده بگیرد. ناظران تحولات اجتماعی و رهبران گروه های مختلف اجتماعی نیز نمی توانند نسبت به این شرایط بی تفاوت باشند.
شاید زمان آن رسیده باشد که ما ایرانیان دست به بازبینی اندیشه و فرهنگ خود از منظر نوع ارتباط با دیگران و بیگانگان بزنیم. اندیشه و فرهنگی که باید برای حفط پویایی خود پاسخ هایی برای پرسش های تازه بیابد.