- ابراهیم ملکی
سلطان هندوستان به روایت ضیاء برنی چون بانگ نماز برمی خاست هرجا که بود می ایستاد ونماز را به جای می آورد وبعدازنماز مدتی به تعقیبات می نشست.وچون می خواست به اندرون حرم رود خواجگان را می فرستاد تا نامحرمان را از سرراه دور سازد که نظر اوبه نامحرم نیافتد .ابن بطوطه می گوید سلطان 9نفر را یک روز به جرم بی نمازی گردن زد ماموران ویژه دربازار ها می گشتند وهرکس هنگام نماز جماعت به مسجد نمی رفت سیاست می کرد .مامورین ویژه پرسشهایی ازمردم می کردند اگر پرسش درست داده نمی شد تنبیه می شدند.با اینهمه وشریعت خواهی به قول ضیاء برنی خون مسلمانان چون جوی آب به طریق سیاست می ریخت ومردم را به مجرد سوء ظن به تهمت توطئه یا حتی نیت بدخواهی وبداندیشی می گرفت .روزی هفته ای نمی گذشت که خون چندین مسلمان نمی ریختند .این جلاد سفاک که ریشه رحم وشفقت وعاطفه را دردل سنگ خود خشکانده بود .ودرریختن خون چنان گستاخ بود که به ندرت اتفاق می افتاد نعش کشته ای بر در سرایش دیده نشود، وی می گوید من بارها می دیدم که مردم را بردرخانه اوکشته وهمانجا انداخته اند : روزی به دربار می آمدم. ، اسبم رم کرد نگاه کردم چیز سفیدی روی زمین افتاده است گفتم :این چیست ؟ یکی ازکسانم گفت سینه مقتولی است که تن اورا سه تکه کرده اند، این پادشاه هرخلافی را چه کوچک وچه بزرگ مجازات می کرد واحترام احدی را ازاهل علم وصلاح وشرف نگه نمی داشت .وهرروز درمحضر او صدها تن ازمردم را درغل وبند می آوردند وعده ای را می کشتند وعده ای را شکنجه می کردند وگروهی را تازیانه می زدند .درعین حال با اصحاب دین وارباب عرفان دمخوربود وچهار فقیه درمحوطه قصر خود منزل داده بود که درباب مجازات متهمین فتوی بدهند
(کتاب حربه تکفیر وارتداد درادیان ومذاهب ابراهیم ملکی. ص16 و17 )