پایگاه خبری / تحلیلی نگام – اگر افسانه آدم فضايي ها روزي به واقعيت بپيوند و سفينه آنها از آسمان باخرز و تربت جام و تايباد و صالح آباد عبور كند، از روي آهنگ هاي موزوني كه دوتار به آسمان فرستاده است، پي خواهند برد كه روزگاري در اين خطه نيز جان هاي شيفته و دلداده اي زندگي مي كرده اند كه خنيانگران دوران خود بوده اند.
تار مي نواخت، تار مي ساخت، با دوتار مي خوابيد، با دوتار بيدار مي شد و آخرين سفارش هاي او، در واپسين لحظات عمرش، در باره سرنوشت دوتاري بود كه با دستان خودش، استادانه ساخته و ارتقاء داده بود.
به گزارش نشریه کارخانه دار ، غلامحسين سمندري تمام عمرش را با «دوتار» زندگي كرد. در اتاقي كه دوتار پدرش از ديوار آن آويزان بود، زاده شد و در اتاقي كه به پسرش آموزش دوتار نوازي مي داد، چشمانش را بست و از دنيا رفت.
تمام زندگي او در پنجه اش خلاصه مي شد؛ چه زماني كه به عنوان شاگرد سلماني و آرايشگر، قيچي را به پنجه مي گرفت و چه زماني كه به عنوان نوازنده اي چيره دست، بر سيم هاي فلزي، پنچه مي كشيد. مرگ او هم از ناحيه همين پنجه اتفاق افتاد و وقتي كه به خاطر سكته دست و پنجه او از كار افتاد، سمندري هم به خط پايان رسيد.
در ميان اساتيد موسيقي نواحي و مقامي خراسان، استاد سمندري را بيشتر از بقيه ديده بودم و خاطرات ماندگار تري در ذهن دارم. در تابستان 1379 به دعوت يكي از دوستان در محفل هنري و ادبي شركت كردم كه در «باخرز» تشكيل شده بود و استاد سمندري هم دعوت بود.
صحبت از ظرفيت ها و محدوديت هاي موسيقي مقامي شد. در آن زمان يادم هست كه بيژن بيژني مجموعه اي از قطعات و آلبوم هاي «نهان خانه دل» و « نوايي نوايي» استاد پور عطايي را با سازهاي برقي اجرا و بازخواني كرده بود. انصافا كار قشنگي هم شده بود. براي استاد سمندري چنين كاري را مثال زدم كه چقدر استقبال شده است.
استاد حرف بنده را ضمني تاييد كرد اما ريشه اي نپذيرفت و توضيح داد كه جهت دادن به موسيقي، هميشه كار نوازنده و خواننده نيست و گاه آن جمعيت و جامعه اي كه هنرمند در ميان آنها، زندگي مي كنند نيز در اين امر دخالت دارند. او در حقيقت مي خواست بگويد كه ريتم موسيقي هر منطقه را، فضاي اجتماعي و علائق و احساسات و خاطرات مردم آن منطقه تعيين مي كند.
سپس براي اينكه نشان دهد همين ساز دوتار چقدر مي تواند قابليت و انعطاف داشته باشد، در پايان مجلس، يك قطعه متفاوت، زيبا و بياد ماندني را نواخت كه من هر گز تصورش را نمي كردم. خوشبختانه آن لحظه و آن قطعه، فيلم برداري و ثبت شده است. البته ضبط بر روي نوارهاي قديمي انجام شده و اميدوارم كه روزي بتوانم از آن، نسخه اي قابل انتشار تهيه كنم و در معرض استفاده همگان قرار دهم.
در هر صورت، غلامحسين سمندري، در كنار موسيقي افسونگرش، به لحاظ شخصيتي نيز، انسان گرم خوي و درويش مسلكي بود. سالهاي سال همكاري با ابراهيم شريف زاده، نشانه ديگري از هنر همكاري و همدلي او در عالم هنر بود؛ خصلتي كه حتي در ميان هنرمندان هم نسلش كمتر و در نسل هاي جوان، متاسفانه به ندرت يافت مي شود.
ارزيابي آثار به جاي مانده از سمندري بويژه آلبوم فاخر « خون پاش و نغمه ريز» نيازمند، مجال و مكان ديگري است اما در مجموع، نابغه اي بود كه شايد در زمان و زمانه مناسبي متولد نشده بود. من هنوز هم كه از جاده كنار شهر باخرز عبور مي كنم، احساس مي كنم كه صداي دوتار او در فضا طنين انداز است.
اگر افسانه آدم فضايي ها روزي به واقعيت بپيوند و سفينه آنها از آسمان باخرز و تربت جام و تايباد و صالح آباد عبور كند، از روي آهنگ هاي موزوني كه دوتار به آسمان فرستاده است، پي خواهند برد كه روزگاري در اين خطه نيز جان هاي شيفته و دلداده اي زندگي مي كرده اند كه خنيانگران دوران خود بوده اند.
شك ندارم كه قرن ها بعد، باستان شناسان از لايه هاي زيرين شهر امروز باخرز، يك « پنجه طلايي» كشف خواهند كرد، به آيندگان ياد آوري كنيدكه آن پنجه متعلق به «استاد علامحسين سمندري» است. هم او كه شاعر بزرگ قرن «اخوان ثالث» در باره اش سرود:
استاد بینظیر، حسین سمندری
پر از کدام چشمه و دریا کنی سَبُو؟
«سرحدی» عجیب تو «فریاد» قرنهاست
در آن دو تار گشته نهان، گرمهای و هو
ما و تو نسلمان به یکی اصل میرسد
یعنی به «عشق»، زنده بمانی پسر عمو
يادش گرامي
متن كامل شعري كه مهدي اخوان ثالث در وصف سمندري و شريف زاده سروده است را مي توانيد در زير بخوانيد:
قربان زخمههای تو خون پاش و نغمهریز/ «سبزپری» است این که زنی، یا «شتر خُجو»؟
تو با دو سیم محشر کبری بپا کنی / شش تار خویش من شکنم (یانه؟ هان بگو)
از پنجة تو زخم جگر، خون دلچکان / مضراب من برنجی و موی است سیم مو
تو زیر آب میبری و میدهی به دشت / دارد شتر خجوی تو حکم شتر گلو
استاد بینظیر، حسین سمندری / پر از کدام چشمه و دریا کنی سَبُو؟
«سرحدی» عجیب تو «فریاد» قرنهاست / در آن دو تار گشته نهان، گرمهای و هو
در پهلوی دو تار تو، شش تار بیگمان / چون کلّة انشتن باشد بر کدو
از من به «شیخ احمد جام» تو صد سلام / آن ژنده پیل، زنده صاحب آبرو
بیکوک تازه راه دگر میکنی، مگر / داری به ساز چند قناری نهان، بگو
ساز عزیز خویش شنیدم فروختی / کارزانتری از آن بخری، بر فلک تفو
آقا شریفزاده که همراه ساز بود / بودش صدا مناسب و اشعار هم نکو
آقای شهر و این همه خوش ذوق و اهل دل / لطفی کن و سلام مرا عرض کن به او
از موی «تار نازک» خود تا چه دیده است / کاینسان به درد بنالد، شیخی چو من دو مو
اطراف خواف بنده شنیدم که در سخن / ور او که تِل وزو مگَن و ایکه رادیو
آواز پیر و ساز تو دیگر به باد داد / هم وِرّ رادیو ره و هم وزّ تِلوِزو
وُ چیبزی نمانده بود مسلمان شویم باز / ز «الله» و «یار» گفتنِ آن پیر نیکخو
خنجر کشید بر جگرم زخمة تو مرد / این تیغ را که کرده، بگو، در دلت فرو؟
من زیر و بَم شنیدهام از این جهان بسی / زیر و بَم تو میدَرَد و میکند رُفو
ز آن زیرها به گوش من آمد نهیب / زور چنگیز بود یا دگر، آن ظلم زورگو؟
باران آب و نور روان بود چون جَلَه / خورشید و ابر گشته دوان از هزار سو
کاری هزار سازه کنی، با دو سیم، تو / رودی چنین بزرگ چهسان سازی از دو جو؟
دولّوی خوشگل تو بَرَد دست از همه / با خال و داغ چون جگر من هزار لُو
صد سمفونی به گَردِ دو تارت نمیرسد / اینک «کرُال» بتهوون و نیز صد چون او
باشد نوای «مسجد نور» تو چون دعا / حتی دعا مخوان تو، مگر پاک با وضو
پرواز میدهد «پرش جَل» دل مرا / تا عرش میروم چو دعا پاک و دوست جُو
هر چند مدتی است صبوحی نمیزنم / گوید پزشک نیست تورا زاین بَتَر عَدو
اشکی گرفتی این سرِ صبحی ز من تو، مرد! / کهم دست رفت بهر صبوحی، سوی سبو
پروانهام من و تو «سمندر» کز اتش است / معشوق و قبلة ما، سوزان و روبرو
ما و تو نسلمان به یکی اصل میرسد / یعنی به عشق، زنده بمانی پسر عمو