✍️ مهراب صادق نیا
… ما کوشک بودیم که قطعنامه پذیرفته شد، یادش بخیر! گردان حمزه. اوضاع تقریبا آرام بود ولی هنوز آتشبسی برقرار نشده بود.
یک واکمنِ کوچکِ آبی رنگ داشتم که با خودم برده بودم جبهه. بیشتر برای این که درسهای طلبگیام را گوش کنم و از درس و بحث عقب نیافتم.
لابلای درسها هم گاهی دزدکی آواز شجریان گوش میدادم.
آلبوم نوا را آنقدر شنیده بودم که حفظام شده بود.
میگویم دزدکی برای این که آن روزها مطربترین موسیقی مجاز برای ما “خجسته باد این پیروزی” گلریز بود.
شاید باور نکنید، ولی یک روز وقتی وارد سنگر شدم، واکمنام آش و لاش روی زمین افتاده بود.
پرسیدم چه کسی این کار را کرده است، یکی از دوستان با اکراه پاسخ داد “حاجآقا”! حاجآقا روحانیِ مبلّغی بود که به مناسبت محرم آمده بود جبهه؛ بار اولاش بود.
بیشتر داخل سنگر خودش و بود دعا میخواند.
نمیدانم از کجا شنیده بود که من زیرآبی میروم و موسیقی گوش میکنم.
با ناراحتی تکههای واکمن را برداشته و رفتم سراغش.
همین که چشماش به من افتاد کاستِ نوا را با دو انگشتاش جلوی من گرفت و گفت: نان امام زمان را میخوری و آهنگ گوش میدهی؟!
گفتم مطرب نیست، و به نظرم ایرادی ندارد!
صدایاش را قدری بلندتر کرد و با کمی عصبانیّت گفت: هنوز مانده است تا مجتهد شوی! کاسِت را به من داد و گفت نه طلبگی با اینکارها میسازد و نه جبهه! …
برخی آدمها از پیشه، حرفه، هنر، و حتّی جامعهای که به آن تعلّق دارند فراترند.
محمدرضا شجریان استاد بدون تردید آواز ایران بود؛ ولی بیگمان از آواز و هنر فراتر بود.
همنسلان ما خوشوقت بودند که در روزگاری زندگی کردند که شجریان هم میزیست!
خدایش بیامرزد!