پایگاه خبری / تحلیلی نگام _ ۱۴ شهریور ۱۳۶۲: ۳۷ سال پیش در چنین روزی ربابه مرادووا در باکو درگذشت. میگفت: “خنجر نقرهای روزگارم را سیاه کرد”.
ربابه مرادوا اشراقی (Rubaba Muradova) در سال ۱۳۱۲ در اردبیل زاده شد.
پدرش قرآنخوان بود اما با موسیقی غیر مذهبی هم میانه خوشی داشت و سد راه پیشرفت فرزندانش نشد و میگفت: “خداداده را نباید رد کرد، باید پروراند”.
او صدای خوشی داشت و هشت ساله بود که در تعزیهها نقش زینب را میگرفت و خوش میخواند.
۱۳ ساله بود که در کنسرتی برای سران فرقه دموکرات آذربایجان ترانه خواند و در همان سال پس از شکست فرقه و فرار آنها از ایران با خانواده به شهر بایراملی آذربایجان شوروی پیشین مهاجرت کرد.
۱۶ ساله بود که او را “شوهر دادند”. اما با وجود وظایف خانوادگی در تئاتر شهر نقشآفرینی میکرد و میخواند.
۱۷ ساله بود که به تشویق استاد آواز علیعسگر علیاکبروف به باکو رفت و در کالج موسیقی “آصف زینالی” رشته موسیقی آوازی اپرا خواند.
۲۳ ساله بود که در باله و تالار اپرای شهر، کارش را آغاز کرد و سالهای سال در نقشهای “لیلی” و “اصلی” در اپراهای “لیلی و مجنون” و “اصلی و کرم” درخشید.
آگاهان موسیقیشناسی، موفقیت و محبوبیت او را در سوز و اندوه صدایش میدانند.
در حالی که برخی این سوز و اندوه را ارث پدرش میپندارند، بیشتر کارشناسان و آشنایان به زندگی و روحیه او از اندوه دوری از میهن میگویند که آوازش را حُزنانگیز و گیرا کرده بود.
او بیش از هر خواننده آذری همزمانش در مایه دشتی که به موسیقی ایرانی نزدیکتر از آذری است اجرا کرده.
در کوههای اردبیل گلی به نام “خنجر نقرهای” هست که میگویند اگر کسی آن را بکَنَد، بدبخت میشود و او همیشه میگفته که در کودکی این گل را کنده و دیگران او را از خاکش کندهاند:
“هرچه میخوانم در فراق اردبیل است. من نقش لیلی را اجرا نمیکنم، این بهانهای است تا بخت و اقبالم را اجرا کنم”.
شاید اشتیاق سرخورده او به این خاطر شدت گرفته بود که مقامات شوروی از سفر هنرمندان ایرانیتبار به کشورشان جلوگیری میکردند.
میراحمد عسکرلی مرزبان شوروی نوشته که او میکوشید کنسرتهایش را در شهرهای شوروی با ایران برگزار کند تا به اردبیل نزدیک باشد و عسکرلی یک بار با وجود خطر اداری، مرز آستارا را گشوده تا او یک بار خود را به اردبیل نزدیکتر حس کند.
ربابه مرادوا در ۵۰ سالگی در پایتخت آذربایجان درگذشت.