✍️امیرحسین خالقی
در لطیفهای نقل میکنند که از اهل دلی میپرسند اگر وسط دریا گرفتار شود و کوسهای او را دنبال کند چه خواهد کرد، مرد رند پاسخ داده بود که بهسرعت درختی پیدا میکند و از آن بالا میرود. وقتی به او گفته بودند مگر وسط دریا درخت پیدا میشود که بشود از آن بالا رفت، در پاسخ گفته بود: مجبورم، مجبور! در فقره سیاستمدارانی که حرفهای بهاصطلاح اقتصادی میزنند هم قضیه خیلی متفاوت نیست، اهل سیاست هم مجبورند خیلی اوقات حرفهایی بزنند که شاید خیلی با واقعیتهای روی زمین سازگار نباشد، ولی به کار سیاستورزی میآید. فهم دلیل آنهم البته دشوار نیست، منطق عمل در سیاست و اقتصاد یکی نیست، در یکی حرف از کارایی و ثروت است و در دیگری غلبه و قدرت و چهبسا این دو در بسیاری موارد همسو نباشند، اگر در اولی حرف از بلندمدت است، در دومی بهویژه در جاهایی مثل خاورمیانه همهچیز خیلی کوتاهمدت است و به قول معروف «وای اگر از پس امروز بود فردایی!».
سیاستمدار در تحلیل نهایی همواره باید یک «مهندس» جلوه کند. او برای بقا در عرصه پرخطر سیاست باید نشان دهد که دستکم در شرایط مناسب و با در دسترس بودن منابع کافی میتواند کارستان کند و معیشت میلیونها آدمها را بهبود دهد، حتی اگر خود بداند که توانا به این کار نیست. او بنا به شغلش البته همکاری و رقابت در سطح خُرد و میان رقبا را بهخوبی میفهمد و تصور میکند کافی است هوشمندی سیاسی کافی داشت تا مصالحهای برقرار شود، ولی از پس فهم چگونگی تنظیم مناسبات تعداد زیادی آدم متفاوت با اهداف حتی ناسازگار در جامعهای بزرگ برنمیآید (بهتر است در مورد برخی از آنها بگوییم خیلی به صلاحشان نیست سر دربیاورند).سیاسیون دوست دارند اقتصاد را «اداره» کنند، «برنامه» توسعه داشته باشند، «سیاست» صنعتی تدوین کنند، با تورم «مبارزه» کنند، مافیاهای از خدا بیخبر و سلطانها را «مجازات» کنند و نقدینگی را «هدایت» کنند، ولی در سطح کلان در اقتصاد یک جامعه، رفتارها ناشی از تصمیمهای تعداد زیادی فرد و گروه است که حتی اگر بخواهیم هم امکان کنترل کامل آنها را نداریم.
در نگاه نخست با توجه به آمار بیش از دو هزار و اندی تریلیون تومان شاید برخی بپرسند اگر اینهمه «پول» در مملکت «خاک» میخورد، چرا آن را صرف این همه پروژه رویزمینمانده و کار اقتصادی موثر نکنیم و جوانها را سر کار نبریم؟ اما اگر اندکی تعریف رایج نقدینگی در اقتصاد و ترکیب آن را در نظر داشته باشیم درمییابیم که بخش عمدهای از این نقدینگی از جنس وام بانکی و «پول از قبل خرجشده» است نه اسکناس تانخورده در دست افراد که میتوان با آن طلا یا سکه یا ملک یا بیتکوین خرید یا در تولید سرمایهگذاری کرد! پس این سیل از پیش راه افتاده است و طبیعی است که در سر راه خود ویرانیها داشته باشد، هدایت نقدینگی «واقعی» یحتمل سلب مالکیت داراییهای افراد و استفاده از منابع بهدستآمده در راهاندازی فلان کارخانه و پروژه «ثروتآفرین» و «ارزشافزا» است که حتی به فرض امکان اجرا، راهحلی بدتر از مشکل نخستین است و حاصلش اگر جنگ داخلی نباشد، قحطی و گرسنگی و مصیبت است. یادمان نرود که این بهاصطلاح «هدایت نقدینگی» با بحث «هدایت اعتبار» البته متفاوت است و این دومی حرف بسیار جدیتری است.
اما اجازه دهید صریح باشیم و عاقبت اجرای آن منطق کلی مخرب را حدس بزنیم، از دل این ایده منحط «هدایت نقدینگی» چیزی جز این درنمیآید که دولت با وضع قانون و تبصره و… کاری کند که برخی حوزههای «خوب» برای سرمایهگذاری جذاب شوند و «نقدینگی» به سمت آنها برود که در کل به نفع مردم خواهد شد. اما بردن «سرمایهها» (نه پولها) به یک سمت به معنای نبردن آنها به سمت دیگر است و بسیاری اوقات در کل اوضاع تغییر چندانی نخواهد کرد، متاسفانه دولت، هر دولتی، انگیزه و دانش و توان کافی برای تصمیمگیریهای اقتصادی درست در اقتصادهای پیچیده را ندارد و هر مداخله مداخلههای بیشتری را طلب میکند و چنانکه امثال دیو دونالدسون در مورد سیاست صنعتی (بخوانید همین مداخله خیرخواهانه دولت برای رشد فعالیتهای تولیدی) نشان دادهاند فتحالفتوحی رخ نخواهد داد، چاره کار البته روشن است باید اجازه دهیم بازار و کنشگران واقعی اقتصاد کار خودشان را بکنند که کار آسانی نیست، والله اعلم