تقدیم به چشمهای نگران پارمیدای ۹ ساله و روح زخم خورده اش
چشمهایت را ببند عزیزم،گوشهایت را بگیر،این ناکسان می خواهند در دلت ترس و وحشت را بکارند
نگذار پدر در نگاه نگرانش لرزش چشم و دل و دستت را ببیند
پدر در بند می رود تا تو بزودی طعم آزادی را بچشی
پدر ایستاد و آزادگی کرد تا ایران ما و تو به آزادی برسید
پدر در مقابل دژخیم سر خم نکرد تا سربلندی ایران ما و پارمیدایش را به نظاره بنشیند
پارمیدا جان اینان کوچکتر از آنند که بتواند عشق را بفهمند
اینان عاطفه و مهر را نمی فهمند
اینان آمده اند تا جوانه های روشنی و امید را در دل تو بخشکانند
پس نترس دخترکم…
استوار بایست و به انتظار پدر لبخند بزن که بزودی پدر با نوید آزادی و عشق سر خواهد رسید
عزیزم این روزها را یادت بماند
یادت بماند آزادی و آزادگی جز با مجاهدت مردان و زنانی همچون پدرت و عباس واحدیان های آزاده طلب به دست نمی آید.
آنکه در مقابل چشمان پدرت تو را تهدید به کشتن پدر می کند هیچ بویی از عاطفه و مهربانی و انسانیت نبرده است
و آنکه در مقابل این جنایت سکوت کند با آن دژخیم بدسگال در یک جبهه قرار دارد.
باید از تو بنویسیم و فریاد مظلومیتت را به گوش جهان برسانیم
باید از روح زخم خورده و چشم های نگران پارمیدای ۹ ساله بنویسیم
تا مبادا آزردن و شکنجه دختربچه ها و کودکان سرزمینم به یک امر طبیعی تبدیل شود.
در دلم دردی است به وسعت چشمهای نگرانت
میخواهم فریاد سر دهم که باید پارمیداهای ۹ ساله و عباس واحدیان های آزادی خواه را دریابیم
هر چه سکوت کردیم و گذاشتیم تاریخ تکرار شود کافی ست
باید تاریخی بسازیم خالی از نگرانی و درد و تحجر
باید تاریخی بسازیم سرشار از آزادی و روشنی و آرامش
ایران ما نیاز به آرامشی دارد که در آن راه را بر نفس های پارمیداهای ۹ ساله نبندیم.