مطهره کاویانی
ما ایرانیان زندانی توهمات غلطمان در مناسبات میان ایران وامریکا در 30 سال گذشته هستیم و متاسفانه چپهای مارکسیستی، چپهای مسلمان، اصلاح طلبان و… از شهامت لازم برخوردار نبودهاند که اعتراف کنند بسیاری از کیفرخواستهای صادر شده آنان علیه امریکا در عالم واقع وجود خارجی نداشته است.
امروز نیز در ادامه فقر بینش سیاسی ، در حوادث پس از انتخابات سال 88 جناحی که خود را در انتخابات پیروز میداند معتقد است همه این اعتراضها را آمریکاییها به راه انداختهاند و افرادی که گوشت و پوست و خونشان حامی اصلی انقلاب بوده را یک شبه به عوامل آمریکا منتسب کردن.
هرگونه نگاه به روابط و مناسبات ایران و امریکا ظرف سه دهه گذشته بدون بررسی گذشته روابط ، درک نادرستی را به دست میدهد از این رو مجبوریم اشاره مختصری به نگاه ایرانیان و بهتر است بگوییم نگاه نخبگان سیاسی ایران به امریکا بکنیم.
در مجموع نگاهی بدبینانه ظرف یکصد سال اخیربر ایرانیان نسبت به قدرتهای بزرگ از جمله روسیه، انگلیس، فرانسه حاکم بوده است که این امر بیشتر برمیگردد به نوع مناسبات قدرتهای بزرگ درعصر قاجاریه که بیشتر به منافع خودشان در قراردادها و سلطه بر کشورهای دیگر توجه داشتند.
البته یک استثناء ایالات متحده امریکا بود که تا آن زمان این بدبینی درمورد وی حاکم نبوده است.
در آن زمان امریکا از سوابق استعماری واعمال نفوذ براساس منافع و قراردادهای استعماری یکجانبه برخوردار نبود از این رو حتی برخی از رجال سیاسی ایران پس از فضای به وجود آمده در دهه 20 خورشیدی یعنی بعد از حکومت رضا شاه که فضای سیاسی باز شد و احزاب جانی دوباره یافتند و به استفاده از این نیروی نوظهور در سیاست خارجی معتقدند شدند برخی رجال مانند علی امینی، احمد قوام السلطنه و درحوزه احزاب ، احزابی مانند جبهه ملی و … اگر نگوییم دید مثبتی داشتند باید بگوییم میخواستند از قدرت امریکا در برابر زیادهخواهیهای روس و انگلیس به عنوان یک نیروی سوم استفاده و از این طریق منافع ملی ایران را تامین کنند.
این دید مثبت و غیر خصمانه نسبت به امریکا کما بیش تا اواخر دهه 20 خورشیدی و جریان ملی شدن نفت و نهایتا تا قبل از سقوط حکومت ملی دکتر مصدق وجود داشت.
در ابتدای جریان ملی شدن نفت، امریکاییها سعی کردند بین ایران و انگلستان وساطت کرده و بحران میان این دو کشور را با طرحها و فرمولهای تدوین شده فیصله بدهند اما طرحهای امریکا در نهایت مورد تایید دولت مصدق قرار نگرفت و نهایتا تلاشهای میانجیگرایانه امریکا با شکست مواجه شد. از این رو امریکا متوجه شد که از یک طرف دکتر مصدق به هیچوجه حاضر به مصالحه نیست از طرف دیگر حزب توده به شدت دارد قدرتمند میشود، لذا امریکاییها از موضع بیطرفی خارج شدند و درنهایت کودتای 28 مرداد را رقم زدند.
اما ما به جریان کودتای 28 مرداد خیلی واقع بینانه نگاه نکردهایم اگر دکتر مصدق بعضی راهحلهایی را که با میانجیگری امریکا به وجود آمده بود میپذیرفت، امتیازاتی را ازاین طریق به دست میآورد از جمله این که در طرحهای پیشنهادی امریکاییها ملی شدن نفت در اساس مورد پذیرش واقع شده بود، از این رو این امر بسیار به نفع ایران بود که با مخالفت دکتر مصدق در نهایت یک نظام دیکتاتوری پلیسی بر کشور به مدت 25 سال حاکم شد.
اما کودتای 28 مرداد سال 1332 نقطه عطفی در نگاه ایرانیان بود به این معنا که امریکا جایگاه قبلی خود را به طور کامل در ایران از دست داد و تصویر امریکا در افکار عمومی ایرانیان از تصویر انگلیس و شوروی به شدت وخیمتر و منحوستر شد.
علاوه بر آن، نکته مهم بعد از کودتا آن است که تمام جریانهایی که نسبت به امریکا بی تفاوت و یا خوشبین بودند مانند نیروهای ملی یا ملی مذهبی همچون جبهه ملی و… بعد از کودتا موضع ضد امریکایی پیدا کردند و تمام نیروهای مسلمان غیر چپ به دنبال ادبیات چپ در این زمینه از جمله حزب توده رفتند و امریکا را مورد شماتت قراردادند. اما جالب این است که در دهه 30، 40 و 50 علیرغم این که حزب توده و چپ خیلی حضور پررنگ نداشت اما ادبیات این حزب مورد توجه نیروهای بعدی قرار گرفت.
در انقلاب سال 1357 ایران، ضدیت با امریکا ادامه یافت و امریکا در میان جریانات انقلابی ایران به عنوان نیرویی که تا دقیقه 90 در سرکوب مردم، پشتیبان رژیم شاه است مورد شناسایی واقع شد.
این اتهام جدید به کیفرخواست تاریخی ایرانیان علیه امریکا مثل اتهام کمک به شاه و تلاش برای کودتا برای برگرداندن وی بعد از انقلاب اضافه شد.
اما بسیاری از اتهاماتی که در دوران انقلاب و بعد از انقلاب به امریکا زده شده پایه و اساس ندارد و بسیاری از این اتهامات واهی هستند.
یعنی در واقع اتهام هواداران انقلاب مبنی بر حمایت امریکا تا دقیقه 90 از شاه یعنی تا قبل از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 ، یک باور غلط است
که حتی صادق زیبا کلام هم در کتابش بهنام مقدمهای بر انقلاب اسلامی به آنها اشاره کرده و گفته است : “دولت آقای جیمی کارتر اصلا از شاه برای کشتار، دستگیری و یا اعدام مردم ایران حمایت نکردهاند درصورتی که هواداران انقلاب معتقدند امریکا تا دقیقه 90 به حمایتی از این نوع ادامه داده است”
درمقابل روایت هواداران انقلاب، روایت سلطنت طلبها و طرفداران رژیم پهلوی قراردارد مبنی براین که امریکا از سلطنت شاه حمایت نکرده و اجازه نداده که رژیم پهلوی از همه امکانات خود از جمله دستگاههای انتظامی، نظامی، و امنیتی چه داخلی و چه خارجی برای سرکوب مخالفان بهره ببرد. از این رو امریکا از پشت به رژیم پهلوی خنجر زده و به طور مستقیم دستش در دست مخالفان شاه بوده است.
اما در حقیقت و واقعیت امر هر دو این روایتهای غلط ساخته و پرداخته ذهن ما ایرانیان است واقعیت این است که امریکاییها به هیچ وجه در دوران انقلاب ایران یک استراتژی مشخص، منظبط و اصولی نداشتند از این رو بخشی از دولت آقای کارتر که در راس آن برژینسکی مشاور امنیت ملی قرار داشت معتقد بودند باید از شاه حمایت کنند تا رژیم پهلوی با قدرت بیشتری مقابل مخالفان خود ایستادگی کند منتها با این شرط که به مرور زمان اصلاحات اساسی نیز صورت بگیرد.
دیدگاه دوم در دولت آقای کارتر در نقطه مقابل دیدگاه برژینسکی در وزارت امورخارجه به ریاست سایروس ونس قرارداشت که معقتد بود رژیم شاه و مانند او که همواره با سرکوب حکومت کردهاند دورانشان به سرآمده و زمان آن رسیده که به دلایل اخلاقی و بشردوستانه، این دست از رژیمها توسط امریکا مورد پشتیبانی واقع نشوند.
اما شاه پس از خروج از ایران و یا قبل از خروج از ایران در ملاقات با سفیر امریکا در ایران تاکید میکند که من نمیدانم امریکاییها چه میخواهند. یک روز نرمش و یک روز پیام قاطعیت برای من ارسال میکنند.
نکته بعدی اینکه هواداران انقلاب ورود رابرت هایزر به ایران را برای ایجاد زمینه کودتا توسط تندروهای ارتش و وفاداران به شاه میدانند و هواداران سلطنت ورود هایزر را برای ممانعت از کودتا و اقدام قاطع ارتش در مقابل انقلابیون ذکر کردهاند اما در واقع هایزر نه برای کودتا و نه برای جلوگیری از کودتا به ایران آمده بود.
هایزر خود در نوشتههایش تاکید میکند که مسافرت او به ایران برای ارزیابی نیرویهای مسلح و تسلیحات پیشرفتهای بوده که در اختیار آن بود و این که نقش شوروی در انقلاب ایران چه میتواند باشد.
علاوه بر نکاتی که ذکر شد موارد دیگری هم وجود دارد که صرفا نشات گرفته از توهمات ایرانیان است مثلا در تقویم به سالروز ماجرای طبس در سال 1359 به عنوان سالروز حمله نظامی امریکا به طبس یاد شده است. در صورتی که وقتی مقایسه میکنیم میان حمله نظامی امریکا به افغانستان و یا عراق آنگاه روشن میشود که مگر ممکن است بتوانیم به ورود و تجاوز دو فروند هواپیمای باربری و چند هلیکوپتر به ایران را حمله نظامی بنامیم؟
ماجرای طبس براین اساس صورت گرفت که کارتر در برابر فشار افکارعمومی امریکا میخواست بگوید که عملیات نجات گروگانها در ماجرای گروگانگیری را طراحی کرده و دارد کاری انجام میدهد. این درحالی بود که بسیاری از نظامیان بلندپایه امریکا و وزیرامورخارجه امریکا مخالف این عملیات بودند و امکان شکست آن را بسیار زیاد ارزیابی کرده بودند.
در واقع براساس این عملیات قرار بود نیروهای امریکایی در پشت بام سفارت امریکا در تهران نیرو پیاده و گروگانها را آزاد کنند بعد از آزادی گروگانها قراربود هلیکوپترهای نظامی به صحرای طبس برگردند و با هواپیماهای سی یکصد و سی به ناوگان امریکا در خلیج فارس بپیوندند که بر اثر طوفان شن عملیات امریکاییها شکست خورد.
یکی دیگر از تصورت غلط این است که امریکاییهای به عراقی ها دستور دادهاند تا به ایران حمله کنند. در صورتی که امریکاییها از این ماجرا خبرنداشته ضمن آن که بدشان نمیآمد عراق به ایران حمله کند زیرا گمان میکردند در چنین شرایطی، ماجرای گروگانگیری فیصله مییابد زیرا اولویت آنها در سال 59 آزادی گروگانهایشان در ایران بود. اگر امریکا دستور جنگ داده بود، بعد از فتح خرمشهر چرا ما جنگ را ادامه دادیم و چرا اصرار داشتیم جنگ را ادامه دهیم؟
استمرار این توهمات حتی تا به امروز هم ادامه دارد زیرا جناحی که خود را در انتخابات پیروز میداند معتقد است که همه اعتراضهای پس از انتخابات را امریکاییها به راه انداختهاند درحالی که گوشت و پوست و خون و استخوان بسیاری از افرادی که متهم به امریکایی بودن شدهاند، از حامیان اصلی انقلاب به شمار میروند امروز توسط قضاوت جناحی یک شبه به عوامل امریکا و کودتای مخملی تبدیل شدهاند.
اگر درستتر نگاه کنیم این شیوه برخورد ادامه همان فقر سیاسی است که متاسفانه دهها سال است که گرفتارش هستیم. زیرا به راحتی میگوییم که بعد از 28 مرداد امریکاییها درایران حاکم شدند و همه سرنوشت اقتصادی،سیاسی، نظامی، واجتماعی و فرهنگی ما رقم زدند که صددرصد این تصور غلط است زیرا در تمام اسناد مربوط به دوران شاه مشاهده نشده که حتی در یک مورد به شاه و یا زیردستانش گفته شده و یا نوشته شده باشد که در این سیاست رژیم پهلوی اینگونه باید عمل کند.
البته پهلوی طرفدار غرب و متحد آن محسوب میشد ولی بسیاری از تصمیمات آن رژیم در آن 25 سال تصمیمات درستی بوده که اکنون حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز دارد به همان سیاستها و تصمیمات عمل میکند. ازجمله حتی در اصلاحات ارضی که میگوییم به دستور امریکاییها توسط شاه انجام شد، ضمن آن که در دهه 40 مگر قدرت تولید کشاورزی ایران چقدر بود که امریکا بخواهد نسبت به تولیدات ایران احساس ترس کند و برای آن طرح نابودی بریزد؟ تا چه اندازه این تصور به عقلانیت نزدیک است؟
اما این که انتظار داشته باشیم یک شبه این جهالت تاریخی نسبت به امریکا و نقش امریکا از بین برود غیرممکن است. درعین حال علائم خوبی هم به وجود آمده از جمله این که بسیاری از کسانی که ضد امریکایی بودهاند و به خر
افات سیاسی در باره امریکا اعتقاد داشتند، متوجه شدهاند که این گونه نبوده و بسیاری از مطالب مطرح شده، ریشه درتوهمات ذهنی آنها داشته است.
اشخاص زیادی متوجه شدهاند بسیاری از کشورهای توسعه نیافته در نتیجه یک مجموعه سیاستهای اصولی و عقلانی توانستهاند از مدار توسعه نیافتگی خارج شده و به توسعه اقتصادی و مهمتر از آن توسعه سیاسی واجتماعی مانند ترکیه، مالزی، تایوان و …. دست یابند. به عبارت دیگر به این درک دست یافتهاند که امریکا در آن بالا ننشسته که یک عده را توسعه یافته ویک عده را فقیر کند.
و این تصورات مربوط به 30 سال گذشته بوده
در واقع بسیاری از مشکلات ما به امریکا ربطی ندارد زیرا مولود عملکرد خودمان است.
در واقع مهمتر از امریکا ستیزی بحث آزادی رسانهها، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، احزاب، جامعه مدنی و … است.
البته خوشبختانه امروزه در جامعه ما ضد امریکایی بودن در میان دانشجویان و تحصیلکردهها دیگر اعتباری ندارد زیرا امروزه مفاهیم بسیار مهمتری جایگزین آن مفاهیم شده است. بنابراین این روند همچنان ادامه خواهد یافت وامروز تنها بخشی از اصولگرایان تندرو هستند که خود را ضد امریکایی میدانند که قطعا درآینده افکار و عقایدشان کمرنگ شده و مجبور به دیدن بسیاری از واقعیات خواهندشد.