✍️گيسو فغفوري
ما که دوم خرداد 76 را به یاد داریم، خود را به اندازه پوسترهایی که چسباندیم و جلساتی که رفتیم و دعواها و چالشهایی که در دانشگاه و خیابانها داشتیم و رأیی که در صندوق انداختیم و … و پس از آن در شکلگیریاش، در موج اصلاحاتی که آغاز شد و … همه و همه و… سهیم میدانیم. در آن روزها، فارغ از آنچه سیاستمداران در حال انجامش بودند و رایزنیهایی که داشتند، ما بهعنوان «مردم»، بهعنوان «روزنامهنگار»، بهعنوان یکی از «20 میلیون» امیدها و آرزوهایمان را در انتخاب مردی میدیدیم که خوشحال بودیم جلسات سخنرانی رئیسجمهورمان با استقبال روبهرو میشود.
خوشحال شدیم که نظریه «گفتوگوی تمدنها» از سوی کشور ما در سازمان ملل پذیرفته میشود، خوشحال بودیم که در هنر و فرهنگ و … شور و شوق پدید آمده. خوشحال بودیم که نهادهای مدنی پروبال میگیرند و خوشحال بودیم که خیز اقتصادی برداشتهایم. هرچند خیلی زود و تنها دو سال بعد حادثه خوابگاه دانشگاه تهران رخ داد. اندکی بعدتر هم دستگیریها و بحرانها شکل دیگری به خود گرفت. هر سفر رئیسجمهور، با بحران داخلی روبهرو بود، اما امید به تغییر داشتیم و اینها را پلههاي تغییر میدانستیم، فکر میکردیم اگر مجلسی همدست شکل گیرد، مسیر هموارتر میشود و به امیدهایمان و به آرزوهایمان بهتر میرسیم. با همین امید بود که خرداد 79 اصلاحطلبان بر کرسیهای سبز نمایندگی مجلس نشستند تا شاید پشتوانهای برای امید شکل گیرد. لوایحی که با بنبستهای شورای نگهبان روبهرو میشد، خود ماجرایی دیگر بود. امید کمرنگ شده بود و خرداد دیگری از راه رسیده بود و ما بودیم و مردی که بار ديگر آمد و اعتبار و آبرویش را در طبق اخلاص گذاشت و ما دوباره در صف رأی ایستادیم تا نهاد نوپای دموکراسی زیر سؤال نرود که انتخاب کنیم و به انتخابمان ایمان و امید داشتیم و میدانستیم، شاید نتواند، شاید نشود، اما صدای خواستن را به گوش دیگران میرسانیم. رأی ما دوباره همان «سید خندان» بود که اکنون و در این روزگار، نه «لبخند»ش خریدار دارد و نه «تکرار»ش میتواند امیدبخش باشد. این چرخه با امیدواری ما ادامه پیدا کرد، ما امیدمان را از دست دادیم.
ما آمده بودیم که سختیها را بپذیریم، ولی ما فراموش کردیم، دلسرد شدیم و رها کردیم. ما یادمان رفت که تا آخر خط همراه باشیم. رها کردیم و عرصه را به دیگران سپردیم، وانهادیم و رفتیم تا دیگرانی بیایند و به یاد بیاورند چقدر راحت میشود جور ديگر رفتار كرد، صندوق ذخیره ارزی را خالی کرد و … كمي که گذشت، ترسیدیم و دوباره آمدیم و پشت مردی که آمده بود گفتمان را عوض کند، ایستادیم و خرداد 88 بود و صدای تغییر در خیابان به گوش میرسید…
اما حالا مایی که این سالها و انتخابها را پشتسر گذاشتهایم، خسته و ناامیدیم، همانند جوانانی که از دوم خرداد فقط نامی شنیدهاند؛ جوانانی که اکنون و با گذشت 23 سال از اهمیت آن «دوم خرداد» میپرسند و ما نه امیدی در کولهبار خود داریم و نه توانی برای امیدوارکردن دیگران.
حالا دیگر همه ما – مایی که حقمان دانستن بود و قرار بود در شکلگیری جامعه مدنی نقش داشته باشیم – انگار همهچیز را به دست تقدیر سپردهایم و امیدی برای بازشدن فضای سیاسی و تغییر گفتمان نداریم. ما در برابر جوانانی که پر از پرسش هستند و ناامیدی ما را به سخره میگیرند، دستمان خالی است. هیچ حرف مشترکی با یکدیگر نداریم و آنان مدام به ما یادآوری میکنند که از صحنه سیاست به اجتماع آمدهاند و امید به تغییر را در تغییرات اجتماعی جستوجو میکنند.