نمادینترین صحنهی امروز رد پای بازیکن مراکش بود روی تن امید ابراهیمی؛ زخمی که انگار روی تن تماممان هست. افسانهها همینطور ساخته میشوند. روزهای سخت ایران، سیاستمداران پرماجرا، تنهایی در جهان. تیمی که کمپانی نایک کفشهایش را از آن دریغ کرد. روح خسته از این روزگار و انگار ما به این جنگجوها نیاز داشتیم. به وحید امیری و نفس تمامنشدنیاش؛ به بیراوند و شیرجههای نابش. به پورعلیگنجی و اقتدارش، به روزبه چشمی که توپ از او رد نشد. به جهان بخش که یکتنه به قلب تیم حریف میزد و…
انگار غم وطن، غم روزگار را با جنگجوهایی که بسیاری امید چندانی به آنها نداشتیم برای لحظاتی فراموش کنیم. ما به قصهها نیاز داریم؛ ما به جان نیاز داریم، به خنده و حرکت. ما تنها نیستیم. با اشکهایمان هم را در آغوش میگیریم. ایران تنها نیست. فوتبال یک ورزش نیست، یک محاسبه و حسابگری ریاضی نیست. فوتبال میتواند زخمها را آشکار کند. میتواند حوالی هم فریاد کشید و فکر کرد و وجود داشت. همان که بورخس را بعد نابینا شدنش باز مفتون میکرد، همان که پاموک را وا میدارد اذعان کند شکستهای تیم ترکیه چه طور جهان را برایش رقم میزند.
امروز در شرایطی تیم ایران یک مسابقهی فوتبال بسیار مهم را برد که انگار ارواحی در زمین حضور داشتند؛ ارواح مردان و زنانی که نگران این کشور هستند، نگران مردمی که غم کم ندارند. من چهرههای تمام این پسران را به خاطر خواهم سپرد. چهرههایی که واقعا جنگیدند. جنگیدن همه چیز است در زمین فوتبال و آنها برای جنگیدن شأن پاداش گرفتند. پاداش دادند. برای هزارمین بار جملهی بیل شنکلی کبیر را بخوانید: «فوتبال مسالهی بین مرگ و زندگی نیست؛ امریست فراتر از آن.» حالا که این شور در این شب تعطیل آرام شود و دوباره به یاد آوریم لحظاتش را حس میکنیم همهی ما در عین تفرد به هم پیوند خوردهایم. پیوندی که هیچ بیلبورد احمقانه، سرود فرمایشی یا اراجیفِ تبلیغاتی تلویزیون نمیتواند رگ و پیاش را نابود کند و کسی یا تکهای از ما را حذف کند.
تیم فوتبال ایران نفس ما را چاق کرد. چه کسی میتواند منکر این باشد که چه قدر ما قصههای باشکوه کم داشتهایم در این سالها و مدام در حالِ مرور ناکامیهایمان بودهایم؟ این برد مال تمام زخمخوردگان است، نه هیچ مدیر موجسواری، نه هیچ کت و شلوارپوش کمدانشی، نه هیچ یقهدرِ خیابانگردی. ما قصهای را تماشا کردیم که کمی نور تاباند بر جانمان، بر روحمان. ما تنها نیستیم حالا. زخم پهلوی امید ابراهیمی خلاصهی ماجراست. ما همیشه به جهان باز میگردیم.
جمعه ؛ 25 / 3 /1397
ایران _ مراکش