پایگاه خبری / تحلیلی نگام – ✍️رحیم قمیشی
امروز برای کاری رفته بودم خیابان انقلاب، روبروی دانشگاه. صدای نوحه سراییِ بلندی شنیدم که صدا دائم نزدیک میشد، اما دستهای دیده نمیشد!
کمی بعد پنج شش ون سبز رنگ مسافرکش را دیدم که روی هر کدام چند بلندگو نصب کرده بودند، و همه همزمان یک نوحه را پخش میکردند.
رانندههای ونها بیخیال، رهگذران خیابان بیحوصله، ترافیک مختل، هیچکس یک همراهی کوچکی با بلندگوها نکرد!
چند میلیون پول در نهادی باد کرده بود، ردیف بودجهاش تبلیغات برای امام حسین بوده، و حالا نانی شده بود برای رانندههای ونها و چند دلال و کارمندی که سر ماه گزارشی مفصل بدهند؛ ما برای امام حسین آن پول را خرج کردیم، پول نفت را. پول این ملت درمانده را.
نمیخواستم بگویم چند دقیقه قبل از آن، از جلوی داروخانه ۱۳ آبان، خیابان کریمخان رد شده و جمعیت گرفتار و انبوه را انجا دیده بودم. دختری که پلاستیک بزرگ دارو را گرفته بود و با چنان شتاب و اضطرابی از لابلای ماشینها میگذشت که میتوانستی با همه وجود حس کنی چقدر پدر یا مادر بیمارش را دوست دارد.
پیرمردی که همسرش را همراهش اورده بود و یخدانی در دستش، تا دارو را بگذارد داخل آن، خنک برساندش بیمارستان.
دلم گرفته بود. و حالا ماشینها و بلندگوها شده بودند عزاداران حسین و حلال مشکلات!
شده بودند غصهای بر غصههایم، دردی بر دردهایم.
هزار و سیصد سال از شهادت حسین میگذرد، کجا حکومتی جرأت کرده بگوید من وارث و عزادار حسینم. جز آنکه بخواهد آبروی او را ببرد.
من دلم برای همان امام حسین خودم تنگ شده.
امام حسینی که اگر میشنید مردم گرفتار بیماری مهلکی شدهاند به خود میپیچید و از مردم حلالیت میخواست، اگر سهمی اندک داشته در بیماری آنها.
امام حسینی که اگر با امیرالمومنین یزید ساخت و پاخت میکرد دُر و گوهر بود که به پایش ریخته میشد. اما او نخواست لعنت ابدی همراهی ظلم را نصیب خودش کند.
امام حسینی که به یارانش میگفت آنها با من کار دارند، شما بروید، مبادا کشته شوید!
امام حسینی که فقرا دوستش داشتند و او فقرا را
آخر آن حسین چه ربطی به حکومت دارد!؟
من حسینم را میخواهم، همان حسین کودکیهایم را که با یک شمع میشد برایش عزا گرفت.
من حسینم را میخواهم، همان که بدون رادیو تلویزیون، بدون بلندگوهای گوشخراش، بدون نعرههای مداحان، دلمان را میبرد.
من همان حسینم را میخواهم، حسینی که هیچ انس و الفتی با حکومتگران نداشت، حتی اگر حاکم ادعا میکرد وارث پیامبر است!
آن حسین را به من پس بدهید.
حسین را از زندان حکومت در بیاورید. شالهایی را که به اجبار گردن سربازها انداختهاید دربیاورید، چرا نمیفهمید این حسین شما آن حسین ما نیست.
حسین شما آبروی حسین ما را هم برده!
چرا نمیفهمید حسین با خطاکارانِ قدرتمند اصلا میانهای ندارد…
حسین ما، همدم آن پیرزنی است که واکسنش نرسیده و میداند بودجه واکسن او و بودجه دارویش رفته خرج موشک شده. جوانش را نمیگذارد بیرون برود میترسد کرونا بگیرد. میگوید تو نباشی من چه کنم!
حسین ما همدرد آن پیرمردی است که میدود از این داروخانه به آن داروخانه، دارویش نیست اما همه به او گفتهاند بگردی پیدا میشود، التماس کنی شاید بدهند! حسین ما با او به گریه نشسته.
حسین همخانه آن سرپرست خانواده بیکاری است که نمیداند به چه کسی باید نفرین کند، این سرنوشت بدش را.
حسین ما از بوی تفرعن و تکبر شما بدش میآید.
حسین ما اصلا هم آوازی حاکمان بیدرد را نمیخواهد.
حسین را مظلومیتش، عاشقمان کرد
همان حسین را پس بدهیدمان
حسین را نگیرید از ما
بگذارید در تنهاییمان
در بیکسی و درماندگیمان
او را داشته باشیم!
بگذارید با او بگوییم؛
آخرش که مرگ است
مرگ با عزت، هزار بار بهتر است
از زندگی با ذلت
مداحهای حکومتی!
مردان سیاسی کار!
دین فروشان به دنیا!
حسین را بگذارید برای ما بماند
حسین ما را پس بدهید
ما حسینمان را میخواهیم...