✍️ رضا بهشتیمعز
در گفتوگوهایی که با دوستان داخل ایران میشود و اخباری که میرسد، هیچ رغبتی برای شرکت در این انتخابات دیده نمیشود، جز اندکی که به هر روی قایل به اصالت تکلیفند: تکلیف شرکت!
به نظرم گزینههای اختیاری هر شهروند برای رویگردانی از سیاست و مشارکت چندتاست:
۱. حس بیهودگی شهروندی (از هویت تا وظایف)
۲. زوال مفهوم فردیت
۳. تکوین اراده تغییر تاریخی
۴. تصمیم به فراموشی گذشته
۵. بیاعتمادی به طبقه حاکم و خاموشی چراغهای گفتگو
۶. تغییر رژیم مصرف (سیاست یه مثابه کالای مصرفی و صندوق رای به عنوان نماد گفتگو)
بیاعتنایی رهبران نظام سیاسی به مشارکت شهروندان و صندوق رای هم با وجود ادعا و تظاهر به “ضرورت اصل مشارکت” برای حفظ ظاهر نمایش، میتواند با انگیزههای زیر همراه باشد:
۱. بیاهمیتی یا بیهودگی افکار عمومی
۲. شکاف اعتماد در سطوح بالای حاکمیت (شکاف میان گردانندگان نمایش و انتخابشوندگان)
۳. ناتوانی دستگاههای تصمیمساز مشارکتی
۴. چرخش ایدئولوژیک حاکمیت و انتظار خانهتکانی ایدئولوژیک
۵. تصلب ساختاری پر هزینه (زور انتخابات به ترمیم نمیرسد)
۶. انباشت بحرانهای سنگین ولی خاموش در نتیجه فرسایشهای مکرر
۷. ناتوانی مطلق شهروندان محصول گسست بافتهای اجتماعی/سیاسی
٨. احتمال و ظرفیت شورش و اهمیت آمادگی تدابیر فراصندوق
برخی از موارد بالا میتواند باهم جمع یا درهم ضرب شود، مواردی را هم میتوان افزود، اما نتیجه آنکه قهر با سیاست و صندوق رای همیشه به عنوان یک انفعال سیاسی نمیتواند تلقی شود که گاه با خاموشی چراغهای گفتگو و حذف وساطتهای رسانهای معتبر و حقیقی صاحب نفوذ، یک فاز فعال از اقدام عملی برای تغییر اوضاع است که با همه نسبیت (تفاوت گونههای رژیم سیاسی) میتواند نظام سیاسی را خشنتر اما شکنندهتر سازد.
فرار از صندوق، نوعی کنش واگرایانه است که اگر به همگرایی منجر نشود میتواند به بیماری رضایت مصنوعی شهروندان دامن زده و اوضاع را دشوارتر کند. در این مرحله احیای پیوندهای بریده برای بازسازی بافتهای آسیب دیده اجتماعی مهم است. اگر اعتماد و تعاون میان شهروندان ناراضی مستقر شود.