پایگاه خبری / تحلیلی نگام ؛ نیما علیاری، متولد سال 69 است و در شیراز زندگی میکند. مهندس مکانیک است و دو مجموعه شعر با نام های ” بی سرزمین” و ” شاید این درخت” را به چاپ رسانده است.
نیما حسنی در این مصاحبه میهمان من است
مصاحبه کننده: حامد تقوی
با التفات به وضعیت فعلی و مشکلات اقتصادی مردم، هنر و به طور مشخصتر ادبیات چه راهبردی می تواند در این راستا داشته باشد؟ جایگاه هنر در مبارزات سیاسی را چگونه ارزیابی میکنید ؟ آیا هنر می تواند نقشی در پیشبرد اهداف سیاسی داشته باشد؟
باید تاکیدمان را روی این مورد بگذاریم که ادبیات برای غنای غریزه زیبا شناختی است؛ اما این به این معنا نیست كه این تنها كاركرد آن هنر است. تولستوی میگوید، هنر، صرفاً تولید آثار دلپذیر نیست. مهم تر از همه، لذّت نیست؛ بلکه وسیله ارتباط انسان هاست برای دوام حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی. پس ضروری و لازم است؛ زیرا افراد بشر را با برانگیختن احساساتی یکسان، به یکدیگر پیوند می دهد.
نمی توان رابطهٔ میان هنر و جامعه را نادیده گرفت، زیرا که هنر، خود یک پدیدهٔ اجتماعی است: اول آن که هنرمند، هرچند تجربهٔ اولیه اش تجربهئی منحصر به خود او بوده باشد، باز موجودی اجتماعی است.
همانطور که میدانید، شعر امروز ما پیوند چندانی با جامعه ی زمانهاش ندارد، از منظر جامعهشناختی چه دلایلی میتوان برای این گسست یافت؟
کسانی که در هنر بهچشم یک فعالیت کاملاً بیدلیل یا بازی وار نگاه می کنند، یا کسانی که هنر را تجلی نهادیترین فردیت هنرمند میدانند، و نیز کسانی که میپندارند هنر قلمروی است مطلقاً مستقل که از هرگونه مشروط بودن شانه خالی میکند،
اگر هنرمند و جامعه هر دو به مناسبات اجتماعی هنر و جامعه علاقمندند، برای این است که فعالیت هنری یک فعالیت ذاتی انسان است. یعنی، هم ذاتی هنرمند است و ذاتی هواخواه هنر. ذاتی هنرمند است چون که او در آفرینش خود نیروهای ذاتی وجودش را تحقق میبخشد ، اما اتگر بخواهیم به گسست این دو اشاره کنیم عوامل متعددی باغث این گسست هستند. از تلوزیون و مراکز آموزشی تا گشترش فضای مجازی در این گسست نقش دارند.
فعالیت کانون نویسندگان ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا دستاوردی در راستای مقابله با سانسور داشته است؟
جامعه ايران و به خصوص نويسندگان و هنرمندانِ آن سالهاست که با پديدهی سانسور دست به گريباناند؛ و ظرف همین سالها اين پديده چنان دامنه ی گستردهای يافته است که جز قلع و قمع فرهنگی نامی بر آن نمیتوان نهاد. انبوه کتابهايی که ماهها و سالها در انتظار اخذ مجوز در ساختمان ارشاد بر روی هم انباشته میشوند گواه اين مدعاست، و اين در حالیست که متوليان سانسور مطالب بسياری از کتابهايی را هم که اجازه انتشار میيابند دستکاری و در آنها اعمال نظر میکنند. علاوه بر اين، سينما، تئاتر، موسيقی، وبلاگنويسی، سايتهای اينترنتی و ديگر عرصههای انديشه و بيان نيز از اين دستاندازیها که هر روز شديدتر میشود در امان نيستند. مجموع اين شرايط معنايی جز سرکوب خلاقيت و ممانعت از ابراز وجود نويسندگان و هنرمندان ندارد. دستگاه سانسور در حقيقت نه کلمه و تصوير، بلکه خودانگيختگی و ابراز آن را که حق طبيعی هر انسانیست سلاخی میکند و به اين ترتيب حق جامعه را برای برخورداری از ادبيات و هنرِ غيرحکومتی و پيشرو لگدمال میسازد.
متاسفانه در ایران، منحانی تلاشهایی که سید جعفر پیشوری در تبریز انجام داد و هر چند که به موفقیت نرسید، زبان مادری در سیستم آموزشی جایگاهی ندارد. از منظر شما این موضوع چه آسیبی میتواند در فرهنگ ادبیمان داشته باشد؟
زبان مادری كلید گشایش دروازه های میراث فرهنگی و جلوه های گوناگون آن و نیز زنده نگهداشتن این میراث است.
در اینکه ترویج و کاربرد زبان مادری حق هرکسی و هر جامعه هرچقدر کوچک هم باشند، هست، شکی نیست. یعنی هرجامعهای باید این حق را داشته باشد که زبان مادری خود را به ویژه در بخش ادبیات، آموزش دهد. اما اکنون چنین نیست. هیچیک از بخشهای جامعه ایران که با زبانی به جز زبان فارسی سخن میگویند، نمیتوانند کودکان را با ادبیات زبانی خود آشنا کنند یا آموزش دهند.
زبان مادری مثل معماری بومی است. آیا رواست ما همه خانههای روستایی یا ساختمانهای بومی مناطق مختلف و شهرهای تاریخی کشور را تخریب کنیم، به خاطر اینکه چرا معماریشان مانند معماری تهران نیست؟ اگر نه، پس چرا بر سر زبان مادری اقوام که میراث تمدنی و جزئی از ثروت هر جامعه است، چنین میآوریم؟
در طول سال ها هنرمندان بسیاری، به دلایل مختلف به خارج از کشور کوچ کردند، و بنا به دلایلی اجازه بازگشت به کشور ندارند. شما چه احساسی نسبت به این ماجرا دارید؟
البته هیچ گاه این عزیزان را سزاوار سرزنش نمی دانم و امیدوارم هیچ انسانی به خاطر نوع تفکرش مجبور به ترک وطنش نشود.