نویسنده: سید محمد مهدی آقا میری / منبع: اقتصاد هنرآنلاین
“محمدرضا شفیعی کدکنی” را امروز کاریزماتیکترین مرد فرهنگ ایران و نظام آکادمیکش میدانم. پیرمردِ شلوارجینپوشی که موهایش سفید شد و هنوز دست بر نردههای چوبی دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران میکشد و پلهها را بالا میرود تا پرشورترین کلاسهای دانشگاهی چند دههٔ اخیر ایران را برگزار کند. اورا باید تافتهٔ جدابافتهٔ هر دو نظام آموزشی حوزه و دانشگاه دانست.
در نهسالگی وارد مکتب استاد ادیب نیشابوری، مدرس طراز اول حوزهٔ علمیه خراسان میشود تا سیوطی بیاموزد!
ادیب، استاد سختگیر خراسانی در یادداشتی برایش مینویسد
“نورچشمی؛ آقا رضای شفیعی”. در دانشگاه هم توانست خشنودی بدیعالزمان فروزانفر را به دست آورد. پای نامهٔ استخدامی شفیعی کدکنی را بدیعالزمان فروزانفر امضا میکند و مینویسد: احترامیست به فضیلت.
شفیعی کدکنی آثاری درخشان مینویسد. کتابهایش مرجع همهٔ دانشجویان و اهل تحقیق میشود. بد نیست نکتهای را یادآوری کنیم. معیار جایگاه علمی این روزهای ایران، مقالات آی اس آی و چاپ آن است. اما معیار دقیقتر و حقیقیتر از آی اس آی وجود دارد و آن تعداد دفعات ارجاعِ به آثار شماست. اینکه چه تعداد پژوهشگر و مؤلف به آثار و مقالاتتان ارجاع دادهاند. شفیعی کدکنی پرارجاعترین استاد حوزهٔ فرهنگ و ادبیات ماست. او سالها بعد برای پژوهشهای ادبیاش پای در معتبرترین مراکز علمی جهان چون هاروارد، آکسفورد و پرینستون گذاشته و از نزدیک با ساختار و نظام علمی روز جهان آشنا میشود. دعوت به استادی آنجا را رد میکند و به ایران برمیگردد.
شاید اشارههای مختصری که در بالا داشتم این نکته را روشن سازد که تا چه میزان میشود روی تحلیلها و تبیینهای این استاد تراز اول ایران حساب کرد.
او در این سالها درشتترین حرفها و تیزترین نقدها را حوالهٔ نظام علمی و آموزشی ایران کرده است که خبرسازترین و جنجالیترین سوژههای فرهنگی روزنامهها و محافل خبری شده است.
شفیعی کدکنی میگوید ساختاری بر نظام دانشگاهی ما حداقل در فضای علوم انسانی حاکم شده که نه تنها تولید اینفورمیشن نمیکند و از نظامِ معرفتی جهان عقب است، بلکه تحقیقات و ویترین علمیاش از رونویسی و انشانویسی پر شده است. عاید این مکانیسم، خیل انبوه استاد و دانشجو و شبهفضلا و روشنفکرانیست که در سکرات وهم به سر میبرند. “افعال مثبت آثارشان را میتوانیم منفی کنیم و آب از آب هم تکان نخورد.”
او یادداشتی در رثای استاد فاضلش عباس زریاب خویی دارد که او را از نوادر استادان فاضل ایران میداند. در آنجا به خوبی تحلیل و موضع خود را در قبال نظام علمی ایران مشخص میکند. کاش آن یادداشت را بخوانیم. مینویسد: «دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارز شناور. در این سیاهیلشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهیلشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید چندین کشور پیشرفتهٔ دیگر و جهل مرکب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانهٔ خویش میدانند. کَفاهم جهلُهم.”
او ادامه میدهد: “اگر از همهٔ رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خُبرهام و میدانم که محیط دانشگاهی ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران “حُسن و قبح عقلی” در پایان قرن بیستم.”
شفیعی کدکنی از متولیان میپرسد چرخهٔ علمیای که در “کارخانهٔ قند فریمان” هم شعبه زده و لیسانسیهٔ ادبیات بیرون میدهد چه عایدی در توسعهٔ حقیقی و علمی ایران داشته است؟!
میگوید: «نمیدانم اینهمه فوقلیسانس و دکتر ادبیات فارسی را برای چه تربیت میکنند؟ مصرف مدارک تحصیلی در کجاست؟» و نگاه کمیتمحور و آمار و گزارشدرستکُن آقایان متولیان را بلای جان نظام دانشگاهی میداند. انگار از کسی هم هراسی ندارد. اردیبهشت پارسال بود که در کلاس، نگاه دولت به علم را عین نگاه به مرغداری دانست و فیلم آن در فضای مجازی دست به دست شد. در آنجا گفت: “نیست که دولت مبعوث بازاره، نگاهش به علم عین نگاهش به سالن مرغداریه. یه جایی یه زمینی پیدا کنه و چند اتاق. همونجور که فکر میکنه اینجا میشه سالن مرغداری درست کرد و جوجه و تخممرغ تولید کرد و اینها، خب دانشگاه هم میزنن. تصوّر برنامهریزهای دانشگاهی و وزارت علوم این است که پولی میگیریم و ثبتنامی هم میکنیم. کاغذی هم دست بچهها میدیم، ولی…”
او در جای دیگری از این اتفاق به “فاجعهٔ فرهنگی” یاد میکند. فرهنگی که اساس پیشرفت صنعتی اروپا بوده است.
میگوید: “من این فاجعهٔ فرهنگی را در مصر دوره سادات به چشم دیدم. بعد از آن شکست اعراب و آن صحنه “بطلالعبور” به هر دکان بقالی قاهره که میرفتی شاگرد بقال میگفت: دو تا فوقلیسانس دارم. و از عجایب اینکه، یکی ازین دو مدرک، مدرک فوقلیسانس ادبیات فارسی بود، چیزی که در مصر کمترین مصرفی ندارد.”
دامنه نقدهای او قلمرو خودش را هم دربر میگیرد. از دانشگاه تهران شروع میکند که نماد آموزش عالی است. هرچند انگار استاد روی آن تعصب دارد. این را از آمد و شد پنجاه سالهاش به این دانشگاه میتوان فهمید هرچند این پدر و شناسنامهٔ دانشگاه تهران را اهل خانه راه ندهند و در ورودی ۱۶ آذر دانشگاه طلب
کارت شناسایی کنند. او در جای دیگر علاقهاش را به این دانشگاه آهسته بروز میدهد. در مجلهٔ بخارا ضمن معرفی اثر تازهاش تذکرةالاولیاء مینویسد:
“دانشجویان دکتری دانشگاه تهران که با فاصلهٔ چشمگیری نسبت به اقران خودشان در دانشگاههای دیگر قرار دارند و به راستی برترین استعدادهای عصر و نسل خویشاند.”
شفیعی بر فضای علوم انسانی ایران تسلط دارد و میگوید کمکاری دیگر نظام دانشگاهی نداشتن تحقیقات بنیادین و تیمی است. به یاد دارم در کلاسش ابراز داشت: «امروز دیگر کدام یک از محققان گذشته و گردنکشانی چون نیکلسون، پا به تحقیقات بنیادی میگذارند. کدام یک از آن بررگان میآیند و نسخهای جامع و مانع از آثار بزرگان ایران چونان فردوسی، مولانا، سعدی و رودکی و انوری ارائه میدهند. کسی که میخواهد شاهنامه تصحیح کند باید کار تیمی کند. کار کامپیوتری و آماری کند. برود لهجههای پیران طوس و طابران را روی کاغذ بیاورد. همهٔ نسخههای موجود روی کرهٔ زمین در اختیارش باشد. چیزی که در آنور هست و در اینجا نیست. باید امکانات و پول برایش مهیا باشد تا بتواند دقیقترین تصحیح شاهنامه از خامهاش تراوش کند. شما هزار مقاله هم بنویسید وقتی تحلیلتان از روی متنیست که ناتندرست است و نیاز به تصحیح دارد اعتبار آن پژوهش هم روی هواست.» او بارها گفته است شناخت ما از متون علمی و شاهکارهای ادبی و فرهنگی نیازمند “تور” است که با مطالعه دقیق رشتههای مرتبط و روز جهان ساخته میشود. و ما به قاعده و قوارهٔ “تورمان” از متون بهره میبریم. او میگوید: “حال پرسش اینجاست دانشجویان دکتری و فوقلیسانس ما ازین “تور” چه بهرهای دارند؟”
فریاد دیگر شفیعی بر نظام دانشگاهی ایران، نگاه عجیب و خندهآور رتبهبندی دانشگاهیست. معیار سستی که بر اساس تعداد مقاله و کتاب میخواهد جایگاه علمی و سواد استاد را معین کند. حال آن کتاب چه مایه تولید اطلاعات داشته باشد مهم نیست. او در کتاب با چراغ و آینه میگوید: “اگر شما به شوخی در یکی از روزنامهها مکتبی عرضه کنید که صاحبان آن مکتب “موسیقی شعر” خود را با طنین بال پشهها تنظیم میکنند، بعد از چند روز در دانشگاههای ایران معلمان جوان بیتجربه در باب مکتب pashaism مقالاتی خواهند نگاشت تا از تحولات ادبی عصر و مدرنیسم زمانه عقب نمانده باشند. وزارت علوم هم به استناد چنان مقالاتی آنان را به رتبهٔ استادی ارتقا میدهد. بسیاری از مراجع غیر دانشگاهی ایران نیز متأسفانه دست کمی از این معلمان جوان دانشگاهی ندارند که الجاهلُ امّا مفرطٌ أو مفرِّط.”
نگاه شفیعی با واقعیت همخوانی دارد. واقعیتی که میگوید آمار را بالا ببر. در روزنامهها شلوغش کن و رزومهات را پربارش کن که رتبهٔ دانشگاهیات بالاتر برود. شفیعی اینجورش را در کشورهای دیگر انگار ندیده است. در کتاب شعر معاصر عرب بعد از تبیین ساختار دانشگاه پرینستون و پژوهشگران آنجا میگوید: “وقتی میبینم فلان محقق فرنگی برای نوشتن یک فقره از یک مقاله، تا چه شعاعی حوزهٔ وسواس و دقت و کمالطلبی خود را توسعه میدهد، دلم میخواهد یکهزارم آن را رعایت کنم، و آنگاه میبینم باید در تمام عمرم، فقط یکیدو فقره بیشتر مطلب ننویسم.”
خاطرهای در کلاس گفتند از ناراحتی رییس کتابخانهٔ پرینستون بعد مراجعه استاد شفیعی و نبود نسخهای در آن کتابخانه. شفیعی میگفت چند روز بعد رییس کتابخانه مرا خواست. به دفترش رفتم. آنجا بعد گفتگو و خوشآمد و پذیرایی به من گفت که ما شرمندهایم که شما مراجعه کردید و این نسخه را در کتابخانهمان نداشتیم. من فوراً با دوستم در فلان کشور تماس گرفتم. او نسخه را تهیه کرد و برایم فرستاد. اینک این نسخه در اختیار شما.
حال مقایسه کنید با وضعیت ما و پرباری کتابخانههای دانشگاههایمان برای تحقیقات بنیادی و میزان همکاری اهالی آنجا.
تیغ نقد او اما به پر و بال بعضی استادان و همکارانش نیز گرفته است. از بعضی همکارانش دل خوشی ندارد. بعضی استادانی که با این مکانیسم خندهآور بالا آمدهاند و گاهی “از روی مقالات خودشان نیز نمیتوانند بخوانند و اگر مصالحی در کار نبود نشان دادن آن کار دشواری نیست.”
تکرار و تکرار آفت دیگر نظام پژوهشی دانشگاهی است. شفیعی خطابش به مؤلفانیست که در عالیترین سطوح دانشگاهی از دزدی بیشرمانه کوچکترین پروایی ندارند و کسی هم نیست که جلوی آنها را بگیرد.
فریاد میزند که “دانشگاه ما پر شده است از مخترعان دوچرخه برای بار دوم و هیچکس به فکر جمعبندی انتقادی نسبت به کار دانشگاهی نیست.”
البته او ریشهٔ این فاجعه را در آموزش و پرورش میداند و نحوهٔ تربیت و یاددهی فرزندان ایران. به شدت از محتوای کتابهای درسی ناراحت است و میگوید “فارسیهای مدارس بچههای ما نقض غرض است و بهترین راه برای گریزانکردن بچهها و جوانان از فرهنگ ایرانی.”
بچههایی که با سختکوشی، عادت به مطالعه و پرسشگری، بیگانهاند. تمرین نمیکنند و عاید نظام آموزش و پرورش دانشجویانی میشود که به طرز وحشتناکی بیسوادند و تهی هستند از آرمان اجتماعی.
در فصلنامهٔ هستی مینویسد: ” به راستی وای بر فرهنگ ما اگر از ترکیب ساحتهای سهگانهٔ آن، آرمان اجتماعی سربرنیاورد و ما همچنان در این تهیِ بیکرانه چشمانتظار فردای نامعلوم بمانیم. فردای بیانتظار”
شفیعی اما به دنبال چه دانشگاهیست؟
از منظر او دانشگاه ایدئال، مرکزیست که در گام نخست، میراثبرِ ساختار و دادهای باشد که آموزش و پرورش به او حواله کرده است. خمیرمایه را آنجا باید ورز داده و تحویل دانشگاه بدهند. بعد از آن، باید ساختار و مکانیسمی را در درون خودش حاکم کند که دانشجو بسیار بخواند، بسیار بیندیشد و از انبوه خواندهها و دانستههای خویش منظومهای عقلانی و منطبق بر نظام معرفتی جهان در خودش بپرورد و سپس به سراغ تبیین مفاهیم و مقولات محوله به خودش برود. دانشجویی پرورانده شود که “نگران فرهنگ پیرامون خویش باشد.” این نگرانی، او را همدوش اقتصاد، روزمرگی، صنعت، و معیشت مردم راه میبرد. واکنش ایجاد میکند. بهبودی و توسعه میآورد.
شفیعی راست میگوید.
راه دیگری نیست. معجزهای هم رخ نخواهد داد. انقلاب فرهنگی همین است که گفته شد. به نظرم میرسد این مکانیسم اگر در فردی نباشد او را به تکرار، مزخرفگویی، و حرفهایی وا میدارد که نظام علمی جهانی برای او تره هم خرد نمیکند. هزاران شاعر و نویسنده داریم که متوهمانه گمان میبرند شاهکار بشری خلق کردهاند و مترصدند تا نوبل ادبیات را به آنها بدهند. آن منظومهٔ عقلانی و پشتوانهٔ مطالعاتی و فرهنگی که دانشگاه برایمان ساخته، به زعم شفیعی کدکنی شما را وا میدارد تا “کلیاتی را از هبوط آدم تا جنگ جهانی دوم به هم نبافید و بعد از آن نگویید صادق هدایت عقدهٔ اُدیپ داشته است.” ساختار کژی که سنّت دانشگاهی ما نشود و نگوید چه بیمایه است فردی که نتواند “هزاران صفحه در تفسیر “اتل متل توتوله” با پارادایمهای ابنعربی و یونگ شرح بنویسد”.
ساختار ایدئال او میتواند ارزآوری، کمک به اقتصاد ملی و اشتغال دانشجویان آبدیده و پرمایه را فراهم آورد. محصول چنین ساختار ایدئالی، دانشجوییست که نخست، خود را در باتلاق و سیاهیلشگر رقبای تقلبی نمیبیند. بعد از آن، صاحبان مشاغل او را بهتر پیدا میکنند. دستش را که بالا بگیرد میبینندش. او هم راه را از آن خود میبیند و با نیروی جوانی خودش میتازد و فعالیت درخشانی را رقم میزند.
آنچه مسلم است شوق به یادگیری و انگیزهٔ سرشار جوانان ایرانیست. این ظرفیت عظیم با آدرس غلط نباید هرز برود. باید برای فرهنگ هزینه کرد. مگر کشورهای پیشرفته هزینه نمیکنند؟! هزینهای که سرمایهای انسانی را به وجود خواهد آورد که در آیندهای نه چندان دور آن سرمایه به سودآوری خواهد رسید. هرچند در علوم انسانی دولت نباید چشمانتظار بازگشت پولش باشد. توسعهٔ عقلانی فرهنگ، اساس رشد و توسعهٔ صنعتی همه کشورهای تراز اول دنیاست. رنسانس و سرگذشت غرب در چهارصد سال اخیر را از یاد نبریم. تغییر عقلانی فرهنگ و نظام فرهنگی آنها را چهارنعل به سوی توسعه رهسپار کرد. توجه به اشتغال اهل فرهنگ زمینهساز قدکشیدن نهال پیشرفت و کارآمدی نظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسیست.
فکر میکنم زیاد نوشتهام و همین مقدار اشارت اهل بشارت را بس باشد.