کامران شریفی
چرا موسوی خوئینی ها در این روزها که هاشمی رفسنجانی در قید حیات نیست و دو سالی از فوت او میگذرد، سخن به نقد هاشمی رفسنجانی برداشته است؟
آیا نکاتی که در مورد هاشمی مطرح میکند ارجاع به آدرسی غلط در تحولات پیش روی حکومت فعلی ایران است یا به واقع برآمده از یک وضعیت طبیعی و سیاسی آقای موسوی خوئینی هاست؟ آنچه این تسخیر کننده ی لانه ی جاسوسی را به تحرک واداشته است چیست؟
برای درک موقعیت اصلی این پرسش ها و پرسشهای دیگری که به طریق اولی در دل همین مسائل نهفته است، بایستی در آغاز دید موسوی خوئینی ها از چه موقعیت تاریخی ای در تحولات سیاسی ایران برخوردار است. موسوی خوئینی ها اولین لیدر طرح تسخیر سفارت آمریکاست و از لحاظ نمادین اولین فردیست که موج حضور چپ گراها را در اول انقلاب ایجاد و از طرفی پروژه ی ضد آمریکایی شدن را رقم می زند. همان زمان، حتی برای انجام فعلش اعلام میکند، نیازی به تایید امام برای باقی عملیات نیست. او بعدها اگرچه در لایه ای از اصلاحات که گرایش به مذاکره ی مستقیم با آمریکا داشتند قرار میگیرد، اما به واقع نتوانست جایی از پروژه ی اصلاحات را به نفع سیاستهای خودش به پیش ببرد.
و گویی خوئینی ها در یک پاکسازی بین نیروهای روسی جدید و قدیم که با آمدن پوتین همراه شده بود، به بخش دیگری از تحولات وقت ارجاع داده میشود. رد پای تحرکات خوئینی ها را باید در اتفاقات کوی دانشگاه در سال 1378 رصد کرد. نیروهایی که او در برابر هاشمی طراحی کرده بود، مسیر عبور از هاشمی را رقم زده بودند. روزنامه ی سلام مستقیما خودش را به پروژه ی سعید امامی در همان زمانها نزدیک میکند و طرح نبش قبر سعید امامی اولین بار به واسطه ی روزنامه سلام مطرح می شود. روزنامه توقیف می شود و دانشجویان به حمایت ان فرایند تجمع می کنند و بعد هم اتفاقات پس از آن که برای همه مشخص است.
خوئینی ها در تمام گلایه هایی که از هاشمی میکند، تاکید بر تدبیر مهندسی کننده نزد وی را بیش از باقی امور مورد توجه و نقد قرار می دهد و از سویی تلاش میکند با حفظ گفتمان آزادی خواهی، که گفتمان پس از 76 وی هست، موقعیت سیاسی خود را به عنوان یک رفورمیست حفظ کند. اما او به همین بسنده نکرده و با ارسال چراغ سبزی به خامنه ای، می خواهد موقعیت جدیدی در سیاست را خلق کند. اوهمانطور که در کلامش، هاشمی را فردی مهندسی کننده در انتخابات 76 مطرح می کند، به همین تناسب شخص سید علی خامنه ای را فردی مدبر و متمایل به بالابردن مشارکت مردمی تصویر می نماید. چیزی که اگر صرفا جملات او را در سطح همان الفاظ معنی کنیم، یک تقابلی عقلانیست، در صورتی که در تفسیری متاثر از بستر تاریخی-سیاسی موجود نوعی واهی گویی سیاستمدارانه است.
بیشتر تحلیل گران این روزها تاکیدشان بر این است که موسوی خوئینی ها بر اساس بغض تاریخی موضع خودش را بیان کرده است و چنین می دانند که او قصد عقده گشایی شخصی دارد، اما اگر کسی اندک تحلیلی از تحرکات وی در این سالها داشته و به میزان خاکستری بودن نقش او در سیاست اشراف داشته باشد، می داند که چنین تحلیلی بیشتر از سربی تجربگی و کم دانشی سیاسی تحلیل گر صورت میگیرد که فردی فعال مثل خوئینی ها را؛ آن هم در عصر بازنشسته گی، فردی عقده گشا، تصویر کند.اما گره کار در کجاست. خوئینی ها روی دو مسیر مهمی در حال تحرک جدید سیاسی خودش است.
او از یک سو همان کلام عباس عبدی را که از دیوار آمریکا بالا رفته بود و بعدها به نوعی از فعل خودش شرمگین شد را با رویکردی که در نقد به هاشمی دارد، مطرح می کند، و گویی تلاشیست برای نزدیک کردن خود به عنوان لیدر یک جریان سیاسی به سوی آمریکا و از سویی دیگر می خواهد موقعیت جریانهای همسو با بیت رهبری را به سمت خود بکشاند و در این وانفسایی که نیروهایی، متمرکز بر روی جانشینی رهبری می اندیشند، از خود به عنوان یک پتانسیل فعال نزد آراء ایشان یاد کند تا از ته گنجه ی سیاسی بیرون آمده و به جای در سایه بودن نقشی عملگرا برای خویش ایجاد کند.
به نظر می رسد، تحرک موسوی خوئینی ها تلاشی برای جای دیگری در این صحنه ی سیاسیست. جایی بیرون از این بازی های متداول. جایی که محل برآیند جریانهای سیاسی در دل حکومت، در آینده ای نزدیک خواهد بود. به نظر می رسد با توجه به فشار های موجود از جانب آمریکا بر ساختار حاکمیت فعلی و به انتها رسیدن تمام برگه های روی میز جمهوری اسلامی برای بقا، مسیری که در آینده ی نزدیک به عنوان تنها آلترناتیو کاربردی و عملگرایانه ی موجود، روی میز فرماندهان سپاه خواهد بود، مسیر اصلاحات فرمایشی ای، کاربردی تر از آنچه تا به کنون بوده است، خواهد بود.
مسیری که موسوی خوئینی ها به عنوان مهمترین آلترناتیو این جریان در قبال نیروهای آمریکایی، خود را به روی صحنه ی سیاست روز ایران می کشد و در نقش یک سوپر قهرمان تلاش میکند تا بنا به مصلحت نظام و همان مکانیزمی که یار دیرینش طراحی کرده است(هاشمی رفسنجانی) ؛همان اصل بقای نظام به هر قیمتی، جان خود و مابقی اعضا و جوارح این ساختار هزاردستان را حفظ کند و به نوعی وجه المصالحه ای باشد برای طرفین دعوی روسی-آمریکایی. البته اینجا بر خلاف آنچه هاشمی کرده است، تلاش میکند، موقعیتی را برای تغیراتی بنیادی تر باز کند، اما نه تغییراتی که مطلوب آمریکایی هاست و این موقعیت و عملکرد او در این سالها نشان داده است که این پتانسیل نزد او بیش از پتانسیل موسوی و کروبی توانایی این همگرایی نیرهای داخل نظام را در دست خواهد داشت.
اگر چه روسها همواره در ایران تلاشی نافرجام برای بقای خود در ساختار قدرت داشته اند تا بتوانند موقعیتشان را به عنوان یک همسایه ی همواره مزاحم بر سر این ملت مظلوم هوار کنند، اما تجربه ی تاریخی نشان داده است، در شرایطی که ناچاری ایشان بالا می رود، اهل مذاکره یا ترک صحنه هایی هستند که سابق براین لیدری آن را بر عهده داشته اند، چیزی که در کل اروپای شرقی در پس از جنگ سرد یا در افغانستان شاهدش بودیم، حتی قبل تر در دوره ی روسیه ی تزاری و تسخیر تبریز. اگر موسوی خوئینی ها را با روایاتی که در بین سیاسیون و در نسبت با گذشته اش از او باب است، نیرویی متمایل به روس قلمداد کنیم، و بالارفتن از دیوار آمریکا به فرمان این عالیجناب خاکستری را فصلی آغازین بر سلطه ی روسها بر بخشی از ساختار قدرت ایران در نظر بگیریم، می توان تحرکی که اکنون موسوی خوئینی ها از خود به خرج داده است را نوعی عقب نشینی روسی خوانش کنیم که تلاشی برای احیاء آخرین فرصتها برای بقا در این ساختار همواره بحران زاست.