نخبه در واژه، به “برگزیده” نمایان است: برگزیدهای که به یاری ویژگیهای فردی، سربرآورده و سرپیدا شده است. در زبانزد (اصطلاح) مردمان، نخبگان، انسانهایی هستند که از ویژگی هوش و فهمِ متمایز برخوردارند. از اینرو، نامگذاریهایی چون “سرمایه یا کالا، بر آنها نادرست است. نخبگان، انسانهایی هستند که یا دارای هوش سرشارند یا از پشتِ کارِ چشمگیری بهرهمندند و در پیروزی بر بنبستها و دشواریهای زندگی، با دیگران متمایزند: تمایز، بدین معنا که در اندازۀ دانش یا توانایی، در گذر از چالهها و دشواریها، درمیان دیگران برتر و چابکترند؛ اما در کرامت انسانی و حقوق طبیعی، نه تنها، برتری یا تقاوتی با همگونههای خود ندارند؛ بلکه با آنان برابر هستند؛ پس، چون نخبگان، پیش از هرچیز، در بایستگی جایگاه انسانی قرار دارند، در هنگام پرسش و مخاطببودن، با واژۀ “چیستی” پرسیده نمیشوند؛ بلکه کیستیاش را میجویند و میپرسند. به سخن دیگر، ویژگیهایی مانند نیرو و دانش و نیز بندها و استخوان و پوستِ اندامی انسان، چیستی میخواهد، نه انسانیت او که انسان، بلندجایگاه است و برتر از چیز یا شیئ. بهسخن دیگر انسان با “ای انسان” و “او” و “تو” خوانده (خطاب) میشود نه با “ای چیز” یا “آن” یا “این” که خود بیانگر تمایز انسان با دیگر موجودهاست.
انسان، چه نخبه باشد یا نباشد، گرامی است و برتری یا برجستگی او از جنس دانش و توانمندی در اندیشه و ویژگیهای همدردی و هماندیشی و دیگردوستی اوست. او، نه سرمایه است و نه کالا و همچون کالا خرید و فروش نمیشود. در دانشِ اقتصاد نیز، او سرمایه یا کالا، اِنگاشته نشده است؛ بلکه به نیروی بدنی و توانایی اندیشگی او نگریسته میشود و در دیدگاه دانشمندان اقتصاد، براستی که بهترین و بزرگترین سرمایه، نیروی اوست که به “نیروی انسانی” شناخته شده است، چه نیروی انسانی باشد که نابرجسته است و نان از توان بدنی خود میخورد و چه توانمندی انسانی که نخبه است و نان برتری ذهن و اندیشه میخورد و خود نان میرساند و فراهمکنندۀ امنیت جان و مال دیگران است. پنداشت (منظور) از نیرو، همان توانایی و کارایی دانش و بازدهی نیروی بدنی اوست، نه انسانیت او که فراتر از انسانبودن در آفرینش، ارزشی یافت نشود. انسان نخبه، خود آفرینندۀ سرمایه و ثروت است و هرگز انسانیتِ انسان به سرمایه و کالا فروکش (تنزل) نمیکند که سرمایه، برای اوست و از اوست.
تنزل انسان از انسانیت به کالا و سرمایه، تنزل رشد بشر از تکنولوژی و رویکرد به کرامت او به دوران بردگی است، دورانیکه بهزنجیرکشیدن و نادیدهگرفتن انسانیت آدمها را به نمایش درآورده بود.
بر خردمندان پوشیده نیست که نیروی فکری انسانِ نخبه، گرانترین و کاراترین و زایشترین است و در قرآن نیز با پیشکشاندن پرسشی پایهای که هلیستویالذین یعلمون والذین لایعلمون (زمر:9) “آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند برابرند؟!” تمایزِ [نه تفاوت] انسانِ اندیشمند را گوشزد کرده است؛ اما شوربختانه، گاهی کسانی، بدون بیادداشتن گرامیداشت (کرامت) جایگاه انسانی، به جای نیرو یا دانش یا ویژگیهای انسان، خودِ انسان را سرمایه میانگارند و با سرمایهخواندن انسانهای نخبه، خویش را نگران از دسترفتن سرمایههای کشور جلوه میدهند و خواهان ساماندهی آن سرمایهاند و بدینگونه در ژست، دلسوز و انسانِ بیدار، جلوهگر میشوند؛ درحالیکه خود، خواسته یا ناخواسته، کمککننده به گریختن نخبگانند(!) این کسان، ریشهیاب نیستند تا بدانند؛ چرا نخبگان از کشور کوچ میکنند؟!
باورمندانه، روشن است که ریشۀ کوچ بخش چشمگیری از نخبگان، به تهیبودن نگرش چنان کسانی باز میگردد که بر جایگاههای مذهبی و حکومتی، لم دادهاند: کسانیکه یا خویش ناآگاه از نادرستی گفتار خوداند و در سخن، از یادبردگانِ جایگاهِ برترِ انسانیِ نخبگاناند، یا زیرکانه و بدباورانه، مردمان را ناآگاهانی سستپندار به شمار آوردهاند و نخبگانشان را کالا و سرمایهای برای پنداشتها و فراوانخواهی خویش دانستهاند!
نخبۀ کشور، آنهنگام که میبیند برخی فرمانروایان مذهبی یا دولتمردان، کرامت انسانی و مالکیت او بر سرنوشت خویش و بر سرمایۀ ملی را بهرسمیت نمیشناسند و پشت بلندگوهای رسمیمذهبی و حکومتیِ کشور، جایگاه (هویت) انسانی او را نادیده و هستیاش را دراندازۀ سرمایه و کالا میبینند؛ چگونه بماند و اینهمه بیتفاوتی و توهین و کوچکشدن (تحقیر) را مدارا کند؛ درحالیکه دانش و خواستههای راستین او را نادیده میگیرند؟!
نخبه، فراسویی میخواهد آزاد وبیترس و بیدلهره تا بدور از تنگنظریهای خودبزرگبینانۀ شماری نشسته بر کرسی دین، شکوفا شود و زایش اندیشۀ کارآمد و گرهگشا و راهبَرِ خود را به نمایش گذارد و سنگی را از راه، بردارد و گرهای از ریسمان درهم تنیدۀ زندگانی همگونگان و شهروندان باز کنند.
نشستگان ناشایستی که بر تخت دین، دینفروشی میکنند و اسب مراد خویش را میرانند؛ اگر، نخست به جایگاه راستین خویش باز گردند و دست از آلودگیها بردارند و در سخن و رفتار، جایگاه انسانی و “حقوق طبیعی” او را به رسمیت بشناسند؛ همانا نخبگان خواهند ماند و بیشتر آنان نیز که رفتهاند، باز خواهند گشت و با کارایی خویش، سرمایه و کار و زایش را به چرخهای اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی کشور به ارمغان خواهند آورد؛ چراکه، پاسداشت جایگاه انسانی (کرامت انسانی) و حقوق طبیعی او بازگشت دینِ یگانۀ آفریننده و گردش سرمایه و سرزندگیِ زیستِ انسانی و سرشت است.
بیدل دهلوی در رسای پرهیز از فرومایهخواندن انسان به کالا و سرمایه، بر برجستگی جایگاه انسانی انسان در آفرینش و پژواک گونهگونگی اندیشۀ او فریاد کرده است و اینگونه میسراید:
آدمی فطرت است فطرت تام / نیست روشن مگر ز لطــف کلام
میدهد چرب و نرمی آواز / خبر از جوهر لطـافت ساز (بیدل،1344: ج4، 32).
و در بیت دیگری، باز، جایگاه انسان را افزون و برتر میداند و او را شرف آفرینش معرفی میکند:
این آدم و حوا شرف نسبت هستی است / بیدل نتوان پیش عدم، نام نسب برد (همو، ج2، 1359).
در قرآن بهویژه در آیه 70 از سورۀ اسراء نیز جایگاه و کرامت انسان پاس داشته شده است و مولانا با پیروی از آن آیه قرآنی، در تکریم چنان جایگاه برتری برای انسان، سروده است:
تاج کرّمناست بر فرق سرت / طوق اعطیناک آویز برت
تو خوشی و خوب و کان هر خوشی / تو چرا خود منّت باده کشی. (مولوی، مثنوی،بخش 151)
درپایان ،سرودۀ زیبا و رسای دیگری ازمولوی که همآوا با متن و روح چکیده است نیز زینتبخش یادداشت میشود:
…جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دِی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست… .
احمدرضا احمدپور، پنجم آبان 1395: قم.
برگرفته از کانال تلگرامی نویسنده
——————–
منابع:
1. قرآن؛
2. عبدالقادر بیدل، کلّیات بیدل، ج4، چ کابل: 1344ش؛
3. همو، ج2، چ کابل: 1359ش. مولوی،
4. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش 151 (گنجور)؛
5. مولوی، دیوان شمس: غزلیات، غزل 441 (گنجور).