✍️سروش محلاتی
?زندانیان سیاسی در دولت علوی، زندانی سیاسی، دیده نمیشود، این بدان معنا نیست كه در حكومت حضرت، كسی مرتكب جرم سیاسی علیه حكومت نمیشد، بلكه به عكس، در آن دوره به دلیل فتنه خوارج، شورش طلحه و زبیر، و شرارتهای معاویه، اوضاع جامعه از نظر سیاسی بسیار ملتهب بود، به خصوص كه چون خوارج و اصحاب جمل، از میان یاران حضرت انشعاب پیدا كردند و با تبلیغات گمراهكنندهی ضدِ حضرت، عضو گیری میكردند، ارتكاب جرائم علیه حكومت فراوان اتفاق میافتاد، این گروهها، پس از شورش مسلحانه، با مقابلهی حضرت و جنگ رو به رو شدند، ولی قبل از آن، زندانی نداشتند در حالی كه برخی از آنها به حضرت دشنام میدادند، برخی دیگر به نشر اكاذیب و تشویش اذهان میپرداختند، برخی هم تجمعات علیه حكومت تشكیل میدادند و….
شگفت آور است كه در آن شرائط حادّ امنیتی و سیاسی، حتی نام “چند نفر” كه زندانی شده باشند، دیده نمیشود! در حالی كه مخالفان، افراد سرشناسی بودند و حبس آنها در تاریخ ثبت میشد، و شگفت آورتر آنكه در همان اوضاع، افراد متعددی از مسئولان دولتی به دلیل تخلفات خود، در زندان بودند!
?كثیر حضرمی، میگوید در مسجد كوفه، گروهی علیه امیرالمؤمنین صحبت میكردند و یكی از آنها قسم خورد كه حضرت را خواهد كشت، من او را گرفتم وخدمت حضرت آوردم، حضرت فرمود: آزادش كن! توقعداری كه قبل از اقدام به قتل، او را بكشم! گفتم: به شما اهانت میكرد! فرمود: تو هم به او اهانت كن یا رهایش كن.(مبسوط سرخسی، ج10، ص125)
حكومتها معمولاً، مخالفان را پیش از اقدام علیه حكومت دستگیر میكنند، تا فرصت اقدامات ضد حكومتی را از آنان بگیرند، ولی امیرالمؤمنین شیوهی دیگری داشت، مثلاً خرّیت بن راشد، سر به عصیان برداشت و خروج كرد، برخی اصحاب اصرار داشتند كه حضرت او را دستگیر كند و حتی در این باره به حضرت اعتراض كردند، ولی پاسخ حضرت این بود كه تا جنایتی اتفاق نیفتاده نمیتوان كسی را زندانی كرد، و الّا باید زندان را از متهمان پر كنیم: انا لو فعلنا هذا لكل من نتهمّه من الناس ملأنا السجون منهم (الغارات، ج1، ص335)
?سیرهی امیرالمؤمنین چنان بود كه در جریان جنگ جمل، اسیران را به پشت میدان جنگ فرستاد و آنها را كه دست به شورش مسلحانه زده بودند، زندانی كرد، ولی با پایان جنگ، آنها را آزاد كرد، لذا فقها دربارهی همین مجرمان هم فتوی دادهاند كه زندانی شدن آنها در مدّت جنگ و برای آن است كه به دشمن نپیوندند، ولی پس از آن آزاد میشوند.(شهید، الدروس، ج2، ص43)