بعداز ماجرای رستوران میکونوس و رأی دادگاه برلین در محکومیت برخی از سران جمهوری اسلامی در اواخر دهه نود میلادی، آقای خامنهای به نشانهی اعتراض تمامی سفرای جمهوری اسلامی در اروپا را فراخواند و سطح روابط دیپلماتیک را به کاردار تقلیل داد. بلافاصله از طرف اتحادیه اروپا فشارهای زیادی به کشور تحمیل شد که تقریبا شبیه مشکلات اقتصادی و سیاسی همین روزها بود.
بعضی از شهرهای حاشیه نشین کشور دچار آشوب و تنش شدند بحدی که به نقل از “سعیدحجاریان” در مثلا اسلامشهر به وسیله دوشکا با مردم مقابله شد. اوضاع بازار و اقتصاد کشور هم با تورم بسیار زیاد و تأثیر مستقیم بر روی نرخ ارز و دلار، شدیدا نابسامان و غیر قابل کنترل بود.
“حمید بقائی” که در همان دوران از کارمندان رده بالای وزارت اطلاعات بود، چند ماه پیش فاش کرد “محسنی اژهای” معاونت وقت وزارت اطلاعات، شرایط را بحدی بغرنج و خطرناک میدیده که به زیر دستان خود توصیه اکید کرده بوده مطلبی ننویسند که بعدها به ضررشان تمام شود چون «جمهوری اسلامی بزودی به پایان خواهد رسید!»
در همین اوضاع و احوال، آقای خامنهای در دیدار با سفرا و کارمندان وزارت خارجه از سیاست “نرمش قهرمانانه” خود رونمائی کرد و تمامی سفرای جمهوری اسلامی را بصورت چراغ خاموش به اروپا بازگرداند. اما برای ضمانت بقای نظام کارهای دیگری نیز باید انجام میشد.
همان سال “محمدجواد اردشیر لاریجانی” معاون اسبق وزارت خارجه در زمان ولایتی و رئیس وقت مرکز پژوهشهای مجلس با “نیک براون” یکی از مدیران کل وزارت خارجه انگلیس، بصورت مخفیانه دیدار کرد و از او خواست تا از دولت مطبوعش بخواهد همراه با دیگر کشورهای اروپائی فعلا فشارها را از نظام ایران بردارند تا در انتخابات سال آیندهی ریاست جمهوری، کاندیدای نظر کرده ای روی کار بیاید و خواستهای غرب را اجابت کند و روابط ایران با دنیا بصورت حسنه در بیاید! مذاکراتی که با انتشار آن توسط حامیان سیدمحمدخاتمی، رسوائی بزرگی به بار آورد.
با تمام این احوال، انتخابات دوم خرداد و روی کار آمدن سیدخاتمی، علیرغم میل باطنی نظام، و تغییر سیمای نظام در دنیا، ضامن بقای نظام بدون نرمش قهرمانانه ای در آن برهه خطیر شد. بصورتیکه آقای خامنهای هم شادمانی خود را از این اتفاق بزرگ کتمان نکرد و بلافاصله بعداز اعلام نتایج از « آغاز دوران جدیدی در جمهوری اسلامی » خبر داد. اما خاتمی باید در نقش مهره برای نظام ایفای نقش میکرد، اتفاقی که نیفتاد و خاتمی در مواجهه با خواستهای مردمی که تازه توانسته بودند اعتراض مدنی و سیاسی کنند رسما اعلام کرد که بعضی ها میخواهند او یک “تدارکاتچی” برای اجرای اوامر باشد. بازی نکردن خاتمی در نقش “حاجب الدولهی دربار” سیاست جدیدی را کلید زد. نزدیکترین یاران خاتمی بعنوان منافق، خودفروخته و ضد ولایت فقیه مورد بدترین هجمه ها و هتاکی ها قرار گرفتند و در کنار سیاست داخلی سختگیرانه و سرکوب هر صدای مخالفی، نظام در زیر زمین بدنبال سیاستهای ابقائی خودش از طریق رسیدن به انرژی هستهای برای رویاروئی قدرتمندانه با غرب میگشت تا بتواند رفتار انقلابی و ماجراجویانهی خود را در دنیا ادامه دهد.
در گیر و دار همین یکه تازیهای نظام با سیاستهای رادیکال و انقلابی اش که اعتبار خاتمی در جهان “حاشیهی امنیتی” برایش بوجود آورده بود، افشای تحرکات هستهای نظام که به طریق بسیار ناشیانه ای از بازار سیاه اوکراین و با دراختیار گرفتن “عبدالقادرخان پاکستانی” در حال انجام بود، توسط سازمان مجاهدین خلق، کافی بود تا دوباره کشور را در آستانه بحران بزرگی قرار دهد. رودرروئی ناگهانی دنیا با نظامی که سالها هر فعالیتی را انکار کرده بود تا اینبار هم آقای خامنهای مجبور به رجوع به سیاست قبلی خود یعنی نرمش قهرمانانه شود و تیم برجستهای از دیپلماتهای کشور بلافاصله مأمور مذاکراتی شدند که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی و در چنین سطحی انجام میشد. اینبار “قرارداد سعدآباد” با نظارت مستقیم رهبر و زیر نظر دبیر شورای امنیت ملی “حسن روحانی” که منصوب مستقیم رهبر بود تنظیم و امضا شد و آقای خامنهای در دیداری با روحانی و اعضای تیم مذاکره کننده از دقت و شجاعت و وطن پرستی آنها تقدیر و تشکر فراوانی کرد اما همان موقع، وقتی “علی لاریجانی” که بتازگی دوره مدیریتش در صداوسیما تمام شده و با حکم رهبر عضو شورای عالی امنیت ملی شده بود، گفت که در قرارداد سعدآباد «ما دُرّ غلطان را دادیم و آبنبات گرفتیم» پرده از سیاست دوگانهی آقای خامنهای کنار رفت.
با نزدیک شدن به پایان دوره خاتمی، آقای خامنهای که از روی کار آمدن دولتی همسو و مورد نظر خودش اطمینان کامل داشت، و مراکز زیرزمینی کشف نشدهی دیگری را راه انداخته بود، دستور رفع پلمپ از مراکز هستهای را صادر کرد تا عملا قرارداد سعدآباد به شکست بینجامد.
دوران احمدی نژاد، سیاستهای هستهای نظام با سرعت زیادی پی گرفته شد و در سیاست خارجی هم بدون لحاظ کردن منافع کشور و امیدوار برای رسیدن به سلاح هستهای که ضامن بقای نظام خواهد بود، سیاستهای ماجراجویانه و انقلابی/تخیلی نظام آغاز شد. اما گزارشهای غیرکارشناسی احمدی نژاد در تعداد روزهای لازم برای رسیدن به فناوری هستهای که همیشه از یک شش ماه یاد میکرد، هم مقامات ارشد نظام و هم کشورهای غربی را دچار اشتباههای راهبردی اساسی کرد تا اسرائیل بتواند از اشتباهات استراتژیک نظام بهترین بهره را ببرد و برای خود هم پیمانان جدیدی را در راستای دشمنی با ایران و اتخاذ تحریمهای فلج کننده بیابد و هم سران نظام در رویای رسیدن به انرژی هسته ای و کره شمالیزه شدن ایران، به اجلاس شورای امنیت سازمان ملل و گزارشهای آژانس بعنوان کاغذ پارههائی نگاه کنند که باید بزودی در برابر ایران هستهای به زباله دانی انداخته شوند.
بعداز وقایع سال هشتادو هشت و زیر سئوال رفتن مشروعیت نظام، موقعیت جمهوری اسلامی باز در شرایط خطرناکی قرار گرفت.
آقای خامنهای از یک سو با معترضان داخلی به کودتای انتخاباتی طرف بود و از سوی دیگر با دولتی که رئیس نظر کرده اش در حال به رخ کشیدن قدرت تقلبی خودش بود و دروغهای او در شش ماهه های نرسیدنی به انرژی هستهای داشت رو میشد.
شرایط اقتصادی دوباره بسیار سخت و خطرناک شد و شرایط اجتماعی هم بعداز سرکوب خونین جنبش سبز به آتش زیر خاکستری میماند که هر لحظه امکان شعله ور شدن داشت.
آقای خامنهای بازهم چارهای جز رجوع به سیاست پیشین خود نداشت. اما بی اعتمادی او به احمدی نژاد باعث شد تا “نرمش قهرمانانه” پشت درهای بسته دنبال شود. مذاکرات مخفیانه با نمایندگان بلندپایه دولت آمریکا در عمان به نامه نگاریهای مستقیم ایشان با اوباما انجامید که اینروزها و با افشای اسنادی از وزارت خارجه آمریکا مشخص شده اوباما برای نشان دادن حسن نیت خود اجازه داده است جمهوری اسلامی مبلغ هفتاد میلیون دلار را در عمان به یورو تبدیل نماید!
“احمدی نژاد” هم بتازگی در موج جدید بگم بگم هایش، فاش کرده که در جلسه ای بین سران عالی نظام ( وقتی متوجه شده که در بازی جدید مذاکرات با آمریکا قرار نیست آدم حساب شود ) پیشنهاد داده حاضر است زن و بچه اش را گروگان رهبری کند تا اجازه بگیرد که با سیاستهای اقتصادی ظرف شش ماه، اوضاع کشور را به حالت عادی برگرداند اما با احتساب تجربهی وعدههای شش ماهه و پوچ او برای رسیدن به فناوری هستهای، نظام به او اعتنائی نکرده است.
انتخابات بعدی مجالی برای وزن کشی دیپلماتهای نظام جهت انجام سیاست مذاکرهای آقای خامنهای بود و “حسن روحانی” با فیلم پنج دقیقهای “سیدمحمدخاتمی” و بعنوان کاندیدای مورد حمایت “هاشمی رفسنجانی” که بعداز انتخابات هشتاد و هشت، وجهه خوبی بین مردم بدست آورده بود، توانست سکاندار دولت و پیشگام مذاکرات شود. اما نرمشهای آقای خامنهای در اواخر دولت احمدینژاد بحدی زیاد بود که به گفته “علی اکبر صالحی” وزیر خاجهی سابق و رئیس سازمان انرژی اتمی، وقتی برای روحانی از گفتگوهای مستقیم رأس نظام و آمریکا در عمان پرده برداشته، روحانی با ابراز بی اطلاعی شدیدا تعجب کرده است.
در هر حال ، پس از روشن شدن تکلیف ریاست جمهوری، دوباره آقای خامنهای، اینبار با صدائی بلندتر از قبل سیاست قدیمی خود را اعلام کرد: “نرمش قهرمانانه” و برای تکمیل این سیاست با صدور فتوای حرمت سلاح هستهای، راه را برای مذاکره باز نمود.
با تمام کش و قوسهای اتفاق افتاده پیرامون بزرگترین توافقنامه بین المللی که به “برجام” معروف شد، شخص آیت الله سیدعلی خامنهای برای رسیدن به این اتفاق از هیچ کمک و همکاری ای در پشت پرده دریغ نکرد اما همیشه و در تمام دلواپسیهای بخشی از افراطیون هم ایشان هیچوقت مستقیما و از پشت هیچ بلندگوئی وارد میدان نشد. چراکه با تمام شدن مذاکرات پیرامون برجام و با امضای نهائی آن، آقای خامنهای در تصور اینکه میتواند با بسیج کردن تمام ارکان حکومتی، دوباره رئیس جمهوری مورد نظر و با نظری نزدیکتر به خودش روی کار بیاورد، تا دوباره سیاستهای همیشگی را پیش بگیرد، احتیاجی به روحانی و تیمش نمیدید. اما آخرین انتخابات ریاست جمهوری دقیقا برعکس محاسبات رهبر و حامیانش رقم خورد! بر مبنای همین تکیه بر احتمال برد قطعی بود که “سردار فدائی” رئیس جدید بازرسی بیت رهبری اعلام کرده بود (روحانی برای پیشبرد اهداف نظام در برجام و برای یکدورهی چهارساله خوب بود و حالا باید حکومت بسیج شود تا او دیگر نباشد چون تاریخ مصرفش تمام شده!) اما دقیقا مخالف این بسیج شدن کامل حکومت برای نیامدنش، او آمد.
شداید روزگار فقط به رأی نیاوردن کاندیدای مورد نظر ختم نشد، روی کار آمدن ترامپ هم در تشدید وخامت اوضاع و جلوگیری از پیشبرد اهداف انقلابی تأثیر زیادی داشت. حالا و بعداز خروج ترامپ از برجام، شرایط کشور دوباره به شرایط حساس کنونی بازگشته است. شرایطی که روحانی هم در آن بی تقصیر نیست! چراکه او تمامی تخم مرغهای سیاستش را در سبد برجام چید و با نابود شدن این سبد توسط آمریکا، اجرای سیاستهای غلط اقتصادی و عمل نکردن به وعدههای انتخاباتیاش، باعث شده در ضعیف ترین شرایط سالهای ریاست جمهوری اش قرار بگیرد.
بدون تعارف برای نظام هم این شرایط بسیار خطرناک است. از یکسو مشروعیت داخلی نظام بعداز حوادث دی ماه گذشته، شدیدا زیر سئوال رفته و از سوی دیگر فتوای آقای خامنه ای درباره حرمت سلاح هستهای دست و پای او را برای رسیدن به تضمینی بنام سلاح هستهای بسته است.
اما آقای خامنهای با اجرای سیاست یک بام و دو هوای همیشگی، اینبار نیز سعی در تبرئه کردن خود از دست داشتن در هرآنچه مربوط به برجام میشود، اعم از مشارکت در تهیه، نظارت بر آن، دستورات حکومتی برای تصویب و اجرا یا شکستش دارد. یک بام و دو هوائی که اینبار قطعا جواب نخواهد داد.
با اینکه آقای خامنهای در گرماگرم مذاکرات هستهای از اشتباهات محرز سپاه برای هوا کردن موشک با شعار نابودی اسرائیل بر روی آن، هیچ انتقادی نکرد و اینروزها هم دست افراطیون و دلواپسان رادیکال را برای حملات همه جانبه و آتش به اختیار علیه روحانی و تیم مذاکره کنندهاش باز گذاشته تا بتواند طرفداران تندروی خود را حفظ کند اما اینبار شرایط بر خلاف تمام سی سال گذشتهی رهبری ایشان، بسیار سخت و سنگین است و این سیاست برای از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن دیگر جواب نمیدهد. نه راه پیشی مانده نه راه پس. اگر قرار به نرمش قهرمانانه در برابر آمریکا باشد باید با اجرای شروط دوازده گانهی پمپئو انجام بپذیرد که قطعا انتهایش فروپاشی و براندازی از داخل خواهد بود! اگر با همراهی اروپا هم اتفاقی بیفتد (که بعید است) تمام اعتبار آن برای روحانی خواهد بود و نه رهبری!
باید منتظر ماند و دید با توجه به بالا رفتن سن آقای خامنه ای و کمبود فرصتی برای تدارک یک سیاست نرمش قهرمانانهی جدید، آیا آقای خامنهای جام زهر را سر میکشد یا ترجیح میدهد بجنگد و در نبردی جانانه و به تبعیت از الگوهای دینی/ تاریخی به شهادت برسد!
گرچه اگر تطابق تاریخی و مشابهتهای دینی هم مطرح باشد، نظام میتوانست با صداقت و تحمل منتقدین و همراهی با عموممردم، از الگوی صلح حدیبیه استفاده کند که بعداز یکسال توسط کفار زیر پا گذاشته شد اما وحدت مسلمین و خباثت مشرکین باعثی شد تا به پیروزی اسلام ختم شود، عاقبتی که متاسفانه از نظام جمهوری اسلامی بدلیل عدم صداقت با مردمانش، فاصلهی بسیار زیادی دارد!