?رضا سلیمان نوری
انفجار یک مین در رمـلهای فـکه، ٢٠فروردین١٣٧٢ را به روزی خاص در تاریخ جمهوریاسلامی ایران تبدیل کرد. قربانی این انفجار کسی نبود جز سیدمرتضی آوینی؛ مردی که قلم و صدایش بیش از تصویر و اندیشهاش برای مردم ایران چه در آن زمان و چه اکنون شناخته شده است، زیرا او تهیهکننده، نویسنده و البته خواننده متن برنامه «روایت فتح» بود؛ برنامهای خاص که همزمان با شروع عملیات والفجر۸ متولد شده بود و حتی بعد از شهادت سیدمرتضی هم ادامه پیدا کرد.
روایت فتح از آن نظر خاص بود و تهیهکنندهاش را هم خاص کرد که دوربین آن تنها رسانه راه یافته به جبههها بود و بهصورت مستند از وقایع آنجا فیلمبرداری میکرد. این بیرقیبی و عطش همزمان مردم برای دانستن زوایای پنهان جنگ و دیدن تصاویر رزمندگان، باعث افزایش روزافزون مخاطبان روایت فتح و درنتیجه محبوبیت خاص تولیدکنندگان آن شد و بدینگونه نام مرتضی آوینی به برندی خاص در عرصه سینمای مستند تبدیل شد؛ برندی که بسیاری سعی کردند بهنوعی خود را همراه وی نشان دهند تا از مزایای این ویژه شدن استفاده کنند؛ امری که پس از شهادت سیدمرتضی بهشدت گسترش پیدا کرد، تاحدیکه به نام وی و بدون رضایت خانوادهاش موسسه فرهنگی ایجاد کردند تا بدینگونه سخنان و اندیشه خود را بهعنوان دیدگاههای آوینی به خورد مردمی بدهند که سیدمرتضی برای ایشان یک نماد شده بود و بدین ترتیب آوینی واقعی ذبح شد تا برخی به نان و نوایی برسند.
ذبح آوینی واقعی، وقتی علنیتر شد که فرزندان او کمی رشد پیدا کردند و شرایط جامعه به گونهای پیش رفت که همه بهسمت جستوجوی واقعیت نمادهای ایجادشده در سالهای نخست پس از جنگ رفتند و بدینگونه بود که آوینی دیگر سر برآورد؛ آوینیای که بسیار با آوینی ساختهشده از سوی یک خط فکری خاص فاصله داشت و به آوینی «روایت فتح» و صدالبته مستند «فتح خون» که ساخته پیش از آن سیدمرتضی بود، نزدیکتر بود.
اینگونه مشخص شد آوینی، بهیکباره سیدمرتضای روایت فتح که پس از رفتن روی مین اصرار داشت بگذارند در همان فکه بماند و شهید شود، نشده و سیروسلوکی داشته است که از کامران آوینی دانشجوی معماری، وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آغاز شده و به اینجا رسیده است؛ دانشجوی معماریای که البته اهل شعر و داستان هم بود و با غزاله علیزاده، شهرزاد بهشتی و امیر اردلان نشستوبرخاست داشت و به اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو و مهدی اخوانثالث علاقهمند بود. کامرانی که البته همین علاقهمندیاش به روشنفکران معترض آن روزگار، او را در ورطهای قرار داد که با فقر و ناداری مردم در سالهای قبل از انقلاب بیگانه نباشد و همین هم شد که در ماههای ابتدایی پس از انقلاب، احساس کرد معماری دیگر نمیتواند او را با مردم همراه نگه دارد و بدین ترتیب دوربین به دست گرفت و مستندساز شد؛ مستندسازی که «شش روز در ترکمنصحرا»، «سیل خوزستان» و «خان گزیدهها» را -که هرکدام به نوعی بیان ظلمهایی بود که به مردم نقاط مختلف ایران میشد- ساخت تا به «فتح خون»، «حقیقت» و سرانجام «روایت فتح» رسید و در این بین از کامران هم به سیدمرتضی تبدیل شد.
سیدمرتضایی که تا هنگام زنده بودنش، کامران بودن سابقش را انکار نکرد و همین باعث شد که برخی تلاش کنند او را غیرخودی جلوه دهند؛ حرکتی که بهناگاه از فردای ٢٠فروردین١٣٧٢ و شهادت سیدمرتضی تغییر ماهیت داد و بسیاری از مخالفان دیروز او، خود را نزدیکتر به وی از خانوادهاش نشان دادند تا بتوانند خود را از زبان سیدمرتضی به مردم، عرضه و قالب کنند اما بهگواه تاریخ، هیچگاه ماه برای همیشه پشت ابر نمیماند و اکنون چندسالی است که به همت خانواده و برخی دوستان سیدمرتضای پس از انقلاب و کامران قبل از انقلاب، واقعیت آوینی درحال شفافسازی است؛ واقعیتی که اگر بهدرستی تبیین شود، بسیاری از جوانان و نوجوانان کنونی را عاشق او خواهد کرد. یادش سبز!