✍️روحالله جلالی
یکی از بستگان فرهیخته و دلسوز با ناراحتی گفت که همیشه به روحانیت هجمه و حمله بود، اما اکنون شدیدتر است. حتی بچههای مذهبی به شدت به روحانیت میتازند.
معتقدم که طبق معدل افکار عمومی روحانیت ابدا در جایگاهی که باید باشد نیست. گفتم دلایل خارج از حیطه روحانیت اینهاست و شمردم.
اما این وضعیت به طور خلاصه چند دلیل داخلی(در حیطه عملکرد روحانیت) دارد:
1- مطالبهگر یا پاسخگو؟
روحانیت بعد از انقلاب، گلوگاههای مدیریتی و نظارتی کلان حکومت را در اختیار داشته است. پس حق ندارد ادای “مطالبهگرها” را در بیاورد و فرافکنی کند، روحانیت باید “پاسخگوی” مردم و مبین وضعیت موجود باشد؛ درحالیکه خودش نقش مطالبهگر را بازی میکند. مطالبهگری زمانی اولی است که مسئولیت کلان به عهده ما نباشد.
2- مغز یا گوش و زبان؟
قرار بود روحانیت “مغز” باشد(با سلاح علم، تقوا و منطق و شعور)، نه دست و پا و گوش و زبان!
قرار بود او دین را بفهمد و از منابع عظیم و غنی و لایتناهی دینی، دردهای انسان را بفهمد و راهکار ارائه دهد، نه اینکه در سیاست و …، عملا گوش به دهان دیگران و زبانش در خدمت دیننشناسان و دست و پایش در مسیر سایرین باشد در حالیکه تصور میکند تولیدکننده است و خط میدهد اما در عین تأثیرپذیری و انفعال است.
3- متمرکز بر خود یا درمان؟
برای مغز بودن، روحانیت باید متمرکز بر افزایش توان خود در شناسایی و درمان دردها و آسیبها میشد تا بیش از این ملجأ و مرجع مردم باشد. در حالیکه بخش بزرگی از انرژی خود را متمرکز بر دفاع و حمله نموده و به کنشگری اجتماعی خود ادامه داده است.
4- نظارت یا مداخله؟
به قول بهشتی، نظارت حداکثری و دخالت حداقلی زیبنده روحانیت است.
روحانیت در جایی که دخالت و اثری هم ندارد، خود را دخیل نشان میدهد. اصل حضور علمی و معنوی روحانیت در هر مرکزی شفابخش است، اما خیل کثیری از این حاضران، از جایگاه روحانیت، فقط عبا و عمامه آن را دارند، پس طبیعتا در مواجهه با مسائل، کم آورده و از قلدری دینی بهره میبرند.
5- ابلاغ یا اقناع؟
جامعه تشنه معرفتافزایی است. حتی بسیاری از آنانکه فحش میدهند، اگر منطق و فهم ببینند شیفته میشوند. قانع میشوند.
هزار نفر هم لج کنند، صدها نفر میپذیرند. قانع کردن سخت است، سواد و زحمت میخواهد، اما ماندگار است.
ابلاغ آسان است. حکومت و تریبون و پلیس لازم دارد.
روحانیت قبل از انقلاب دستش از قدرت خالی بود. پس مفتح و طالقانی و بهشتی و مطهری و هاشمینژاد و باهنر و … نماد حوزهها و تنویر جامعه بودند. بعد از انقلاب، بودجه و سازمانها و نهادها و قدرت آمد و استاد فلانی و حاجآقا فلانیها تلوزیون و منبر و تریبونها و … را تصرف کردند.
اگر قبلا فرخ نگهدار و طبری و فلان تئوریسین بزرگ از سواد و بیان بهشتی و مطهری و … و باز شدن مشت خالیشان میترسیدند، الان تریبونداران ما خودشان هم میدانند که بعضا از پس اقناع یک گروه ساده هم بر نمیآیند و باید به دنبال مشتری ثابت خودی باشند و فقط نظراتشان را ابلاغ کنند.
6- سیاستزده یا سیاستدان
روحانیت قرار نبود نیروی ستاد انتخابات باشد. تمام سرمایه برخی تایید یکی و تخریب دیگری است. سیاستدان شدن با چنددهه مطالعه روشمند و تمرین و تحلیل به دست میآید. در یک جمله سیاستدان کسی است که اندیشمندان و اهالی علم سیاست، به نظرات او به دیده کلاس درس مینگرند. حالا سیاست منبعث از مفاهیم و منابع اسلامی که شاخ غول شکستن است.
7- مبین یا مخرب؟
نظام اسلامی افتخارات بزرگی دارد. مسئولان معمم نیز در کنار معایب، خدمات بزرگی داشتهاند. وقتی به دلیلی دعواهای انتخاباتی، تمامی روسای معمم، بیش از حد تخریب شوند و هنرها گفته نشود، عملا روحانیت بایستی بجای بعضا افتخار، پاسخگوی جنایتهای نکرده هم باشد. هرچقدر حاشا کنیم، همه در یک کشتی هستیم. به مراتب برخی از روحانیون مدعی انقلابی، توفیق بیشتری در سیاهنمایی رجال و تاریخ انقلاب نسبت به تمام نیروهای مجاهدین خلق دارند.
8- همسو یا موثر؟
طبیعت حکومتِ پردشمن، همسوطلبی و قهر با منتقد است. کم شدن آستانه تحمل روحانیون فاضل و موثر اما کمترهمسو، از سوی حکومت، موجب نفاق و یا بالا آمدن و تریبون گرفتن سطحیترها میشود. آنگاه نازلها نماد حوزه میشوند.
9- روحانی یا معمم؟
مردم به دلیل ریشه مذهبی، به آخوندی که در سه مولفه “سواد و تقوا و منطق”، نمره قابل قبولی کسب کند، خیلی اقبال دارند. اما مشکلات متعدد آموزشی، معیشتی، سیاسی و … موجب شده است که بخشی از روحانیت در یک یا هر سه این مولفهها لنگ بزنند و چون محل رجوع مردم و تریبوندار هستند، لنگ زدنشان خیلی برجسته شود.
روحانیت پایگاه قدرتمندی دارد اما سرعت تحول جامعه و خصوصا نسلهای جدید را نباید دستکم گرفت.