شهره عاصمی
من گاهی وقت ها یک چیزهایی را پشت سرم جا می گذارم، دروغ چرا.
ولی امروز هم عینک را جا گذاشتم و هم تلفن همراه را، که سابقه نداشته.
امروز صبح خیلی بهم ریختم،
قلبم شکست.
من اگر جای مسئولان نظام بودم عرق شرم از سراسر بدنم فرو می ریخت.
این روزها خبرهایی که از وطن بیرون می آید قلب هر ایرانی را می شکند.
دیگر اجازه بدهید تکرار مکررات نکنم.
خودمان همه بدبختی های وطن را می دانیم.
امروز آقای عیسی سحرخیز پستی در فیس بوک گذاشته بودند که حالم را خیلی دگرگون کرد.
ایشان یکی از روزنامه نگاران باشرف و با سابقه مملکتمان هستند
که هر چند وقت یکبار بجای تشکر و قدردانی از ایشان،
برای جرمی که نکرده،
به زندان می فرستند.
برای تحمل گناهی که مرتکب نشده اند.
این روزها پاداش انسان های باشرف زندان است.
چرا باید یک روزنامه نگار با تجربه و با شرف در این سن و سال فعلگی بکند؟
خاک بر سر من که در انقلاب 57 شرکت کردم
که کشور من امروز به جایی برسد که تمام منابعش در خارج از مرزها خرج شود،
نه در داخل و برای مردمش. خاک بر سر من.
استتوس عیسی سحر خیز:
در عهد ماضي، خوانده بوديم و شنيده بوديم كه در اروپاي شرقي پزشك از سر نياز شيشه پاك مي كند و وكيل رفتگري، اما گمان نمي برديم كه در شرايط فعلي روزنامه نگار مستقل مجبور شود در نيمه مرداد، در وسط تابستان، صلاة ظهر فعلگي كند!!
نگام ؛ ناگفته های ایران ما