سال جاری ایام زاد روز پیامبر اکرم با سالگرد بزرگداشت مولانا جلال الدین رومی بلخی مصادف گشته ، از همین روی در این نوشتار ابتدا با توجه به شرایطی که دنیای اسلام با آن مواجه است یعنی به فراموشی سپردن اخلاق که اصلی ترین هدف بعثت پیامبر اکرم می باشد ، و همین بی توجهی باعث انحطاط و واپس گرایی و خونریزی فراوانی در تعداد زیادی از بلاد اسلامی گردیده است .
در ادامه نوشتار نیز نگاهی کوتاه به اخلاق و سیره پیامبر اکرم نموده و با آن چه که امروز در سرزمین های اسلامی می گذرد مطابقتی گذارا خواهیم نمود و در نهایت اشاره خواهیم نمود که تنها راه نجات کشورهای اسلامی بلکه کل دنیا از این بلایا همانا استوار کردن پایه های جوامع بشری بر محور اخلاق می باشد و در پایان نیز با نیم نگاهی به پیامبر در آثار مولانا نوشتار خود را خاتمه خواهیم داد.
نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام
یکی از شاخصه های پراهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسان ها بود، این اخلاق نیکوتا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایی داشت که عمده ترین آن اخلاق پیامبر بود.
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) در پیشرفت اسلام و جذب دل ها تصریح شده است، آن جا که می خوانیم: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر; ای رسول ما! به خاطر لطف ورحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشته ای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکنده می شدند، پس آن ها را ببخش، و برای آن ها طلب آمرزش کن، و درکارها با آن ها مشورت فرما.»
آیاتی از قرآن در مورد اخلاق نیکوی پیامبر
سوره قلم آیه 4
يکي از اوصافي که از جمله ممتازترين اوصاف پيامبر اسلام در بين آيات قرآن بيان شده، خلق عظيم مي باشد. در سوره مبارکه قلم خداوند پيغمبرش را اين گونه مي ستايد: “وَ إِنَّک لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ؛(1) تو اي پيامبر داراي اخلاق بزرگي هستي.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان ذيل آيه “وَ إنَّک لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ” نوشته است: کلمه “خلق” به معناي ملکه نفساني است، که افعال بدني مطابق اقتضاي آن ملکه به آساني از آدمي سر مي زند، حال چه اين که آن ملکه از فضائل باشد، مانند عفت و شجاعت و امثال آن، و چه از رذائل، مانند حرص و جبن و امثال آن، ولي اگر مطلق ذکر شود، فضيلت و خلق نيکو از آن فهميده مي شود
و اين آيه شريفه هر چند به خودي خود حسن خلق رسول خدا(ص) را مي ستايد، و آن را بزرگ مي شمارد، ليکن با در نظر گرفتن خصوص سياق، به خصوص اخلاق پسنديده اجتماعي اش نظر دارد، اخلاقي که مربوط به معاشرت است، از قبيل استواري برحق، صبر در مقابل آزار مردم و خطاکاري هاي اراذل و عفو اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اينها.آنچه ممتاز شدن رسول خدا(ص) در بين مردم حتي شگفتي براي غيرمسلمين ايجاد کرد، رفتارهاي کريمانه او، صفات پسنديده و سجاياي اخلاقي او بود تا مشمول اجر بي حساب گردد
سوره احزاب آیه 21
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْاَّخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً
قطعا براى شما در (اقتداء) رسول خدا سرمشقى نيكوست : براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى كند.
چرايى اسوه بودن پيامبر
مى توان گفت رمز پاسخ به اين پرسش ، در جامعيت شخصيت پيامبر صلى اللّه عليه و آله نـهـفـتـه اسـت كـه ايـشـان را در مـسـنـد عـبـوديـت وانـسـان كامل نشانده و به مقام خاتميت رسانده است
بـنـابـرايـن ، هـدف آفـريـنـش هنگامى تاءمين مى شود كه انسان و پرى ، بنده خاص خداى خـويـش شـونـد، جـز بـه خـدا نـيـنـديـشـنـد، جـز بـراى خـدا عـمـل نـكـنـنـد و جـز رنـگ خـدايـى نـپـذيـرنـد. بـه عـبـارت ديـگـر در انـديـشـه و عمل و اخلاق ، خدايى شوند و از رنگ تعلق به غيرخدا آزاد گردند؛
چـنـيـن انـسانى شايستگى خلافت الهى مى يابد و به نيابت از خدا طلايه دار خلايق و مـسـجـود مـلايـك مـى گـردد
بدين ترتيب ، خليفه الهى ، همان انسان واقعى است كه آفرينش را با عبوديت ـ به معناى واقـعـى كـلمـه ـ هـدفـمـنـد مـى كـنـد و خـواسـت و اراده الهـى را جـامـه عـمـل مـى پـوشـانـد و قـدر مـتـقـيـن آن هـم انـبـيـاى الهـى و اوليـاى مـعـصـوم او هـسـتـنـد كـه رسول اعظم (ص ) سر آمد ايشان است ؛
قرآن مجيد از دين اسلام با وصف تمام و كمال ياد كرده ، مى فرمايد:
الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاءَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً
امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را آيين (جاودان ) شما برگزيدم .
بـه هـمـيـن دليـل ، آورنـده ايـن ديـن نـيـز، شـخـصـيـتـى تـام و كـامـل است و كمترين نقص و عيب و آلودگى به حريم مقدسش راه نمى يابد. او انسان كاملى اسـت كـه در هـمـه كـمـالات بـه نـقـطـه اوج رسـيـده و جـامـع و كـامـل كـنـنـده همه خوبيها شده است..
امـام صـادق عـليـه السـلام بـا كـنـار هـم نـهادن آيه ياد شده و آيه اى ديگر به نتيجه اى بسيار عالى مى رسد كه اصل حديث و ترجمه آن چنين است ؛
اِنَّ اللّه عـَزَّوَجـَلَّ اَدَّبَ نـَبـِيَّهَ فـَاَحـْسـَنَ اَدَبـَهُ فـَلَمّا اَكْمَلَ لَهُ الْاَدَبَ قالَ ((اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ)) ثُمَّ فَوَّضَ اِلَيْهِ اَمْرَ الدّينِ وَالْاُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبادَهُ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: ((ما اتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهيَكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)) وَ اِنَّ رَسُولَ اللّه صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه كانَ مُسدَّدا مُرَفَّقا مُؤَيَّدا بِروحِ الْقُدُسِ لايَزِلُّ وَ لا يُخْطِى ءُ فى شَىْءٍ مِمّا يَسوُسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَاَدَّبَ بِآدابِ اللّهِ
هـمـانـا خـداونـد بـزرگ ، پـيـامـبـرش را تـربـيـت كـرد و چـون تـربـيـتـش كـامل شد فرمود: تو داراى اخلاق بزرگى هستى . آنگاه سامان دهى دين و ملت را به او وا گـذاشـت تـا بـنـدگـانـش را راهـبـرى كـنـد. از ايـن رو بـه مـردم دسـتور داد. هر چه پيامبر فرمانتان داد انجام دهيد و از هر چه بازتان داشت ، خوددارى كنيد.
رسـول گـرامـى اسـتوار، موفق و مؤ يد به روح القدس بود و هرگز در اداره امور مردم ، خطا و اشتباه نمى كرد، چرا كه پرورش يافته به آداب الهى بود
راز اسـوه حـسـنـه بـودن پيامبر اعظم در همين نكته نهفته است كه او مستقيما تحت تربيت پروردگارش قرار گرفت ، به گونه اى كه علاوه بر تغذيه روحى ، تغذيه جـسمى او بدون واسطه و به دست خداوند متعال انجام گرفت تا سراسر وجودش آنگونه كه خدا می خواهد
آیه ۱۵۹ سوره آل عمران
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.
فرمان عفو عمومى!
این آیه ناظر به حوادث احد است، زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد، کسانى که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر را گرفته و ضمن اظهار ندامت، تقاضاى عفو و بخشش مىکردند.
خداوند در این آیه، عفو عمومى آنها را صادر کرد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.
نخست اشاره به یکى از مزایاى فوق العاده اخلاقى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله کرده، مىفرماید: «در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراکنده مىشدند» (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ).
سپس دستور مىدهد که «از تقصیر آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش کن» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ).
بعد از فرمان عفو عمومى، براى زنده کردن شخصیت مسلمانان و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مىدهد که باز هم «در کارها با آنها مشورت کن و رأى و نظر آنها را بخواه» (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ).
سپس قرآن در ادامه مىافزاید: «اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توکل کن، زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد» (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ).
همان اندازه که به هنگام مشورت باید، نرمش و انعطاف به خرج داد، در موقع اتخاذ تصمیم نهایى باید قاطع بود. بنابراین، پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتیجه مشورت، باید هر گونه تردید و دو دلى و آراء پراکنده را کنار زد و با قاطعیت تصمیم گرفت و این همان چیزى است که در آیه فوق از آن تعبیر به «عزم» شده است و آن تصمیم قاطع مىباشد.
ضمنا از این آیه استفاده مىشود که توکل باید حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امکاناتى که انسان در اختیار دارد قرار گیرد
اخلاق هدف بعثت پیامبر
در حدیثی از پیامبر اکرم تکمیل مکام اخلاقی و استوار کردن ستون های جامعه بر اساس اخلاق به عنوان هدف بعثت از سوی ایشان معرفی شده چنانکه حضرت می فرماید:
إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ؛ به راستی که من برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شده ام
پیامبر که خود دارای کاملترین صفات اخلاقی و عادات پسندیده و آداب برجسته انسانی بودند برترین هدف بعثت را چنین زیبا به تصویر کشیده است هدفی که متاسفانه پس از پیامبر به فراموشی سپرده شده است
اگرنگاهی گذرا به روش پیامبر اکرم درمواجهه با مردم بنمائیم، تفاوت آشکاری با رفتار برخی از مدعیان پیروی از پیامبر رحمت می توان یافت.
در ادامه این نوشتار به چند نمونه ازسیره کریمانه پیامبر اکرم اشاره مینمائیم، رویهای که حکایت ازچهره رحمانی دین مبین اسلام دارد؛ همان چهرهای که:«و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» و تو میبینی که مردم دسته دسته به دین خدا وارد میشوند، اما متاسفانه رفتارخشونت آمیز وغیررحمانی امروز بسیاری از حاکمان کشورهای اسلامی که خود را پیرو واقعی پیامبر اکرم و آینه تمام نمای اسلام و دین نامیده اند، درکنارجنایاتی که در دیگراقصی نقاط جهان ازمدعیان دروغین اسلام حقیقی هم چون داعش، طالبان، القاعده و بوکوحرام سر میزند، آنچنان چهره ی غیرواقعی از اسلام را درمنظرجهانیان به نمایش گذاشته، که گاه دفاع از اسلام واقعی را دشوار نموده، و تصویری نازیبا ازاین دین رحمت را به نمایش گذاشته است، و گاه باعث بیدینی و بیاعتقادی بسیاری ازمسلمانان یا گرویدن آنان به دیگر ادیان، به واسطه گریزاز رفتارمدعیان دروغین دینداری شده است که دراین شرائط بایستی برای مظلومیت اسلام حقیقی، خون گریه نمود.
پیش از ذکر چند داستان تاریخی از اخلاق رحمانی پیامبر اکرم ، مناسب است به این حدیث از امام صادق علیهالسلام اشارهای داشته باشیم. آن حضرت میفرمایند: كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ، با غیرزبانهایتان مردم را دعوت کنید(یعنی با رفتارعملی)، دربرخی ازاین حکایات به وضوح میتوان گرویدن بسیاری از مردم را به سوی بزرگان دین، تنها با دیدن رفتار و سیره آن بزرگواران مشاهده نمود، بدون آنکه برای اثبات حقانیت دین، دلیل و برهانی اقامه نموده و یا حتی کلامی بر زبان جاری نموده باشند، بلکه صرفا رفتارعملی ایشان، باعث علاقمندی مردم به حقانیت معصومین علیهم السلام و دین مبین اسلام شده است، اما متاسفانه امروز مشاهده میشود که بالعکس، حاکمان کنونی کشور، درکنار گروههای تندرو دردیگر نقاط عالم، دینداری و دعوت مردم به دستورات آن را فقط لقلقه زبان خود ساخته اند، اما دررفتارآنان، اثری ازاسلام حقیقی و رحمانی به چشم نمیخورد،
و اینک اشارهای به جلوههای رحمانی و با عطوفت ازسیره پیامبر اکرم با ذکرچند حکایت تاریخی:
– داستان مشهوری از آن شخص یهودی نقل است که با پیامبرصلی الله عليه و آله و سلم عداوت و کینه داشت، خاکروبههای خانه اش را نگاه میداشت. هرگاه پیامبراز زیرخانه آن شخص عبور میکرد، آن را بر سرمبارک پیامبر میریخت. روزی ازقضا این شخص(یهودی) مریض شد، چند مرتبهای که پیامبر از آنجا عبور کرد، کسی خاکروبه را بر سرمبارک ایشان نریخت. وقتی سراغ او را از اصحاب گرفتند که چرا آن فردی که همه روزه بر خاکروبه خود را بر سر ما ریخت، چند روزی است که از او خبری نیست، اصحاب ازبیماری او خبر دادند. وقتی آن حضرت متوجه بیماری او شدند، به عیادت او رفته و داخل خانه وی شدند. آن شخص با دیدن پیامبراشک از دیدگانش جاری شد و با صدائی گریان، بلند فریاد زد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله… ، او آنچنان از رفتارخود شرمنده بود که حتی به سیمای نورانی پیامبر نمیتوانست نگاه کند، پیامبر او را تسلیت و بشارت داده و برایش دعا کردند.
– خواهرعدی بن حاتم که به وسیله مسلمانان اسیرشده بود، به دستور پیامبر(ص) آزادشده و برادرش را مجاب میکند که به ملاقات پیامبر برود. او خطاب به عدی میگوید: من صلاح تو را درآن می بینم که هرچه زودتر خود را به او برسانی و با او پیمان بسته و بیعت کنی، زیرا اگر او به راستی پیامبر خدا باشد که تو درایمان به وی سبقت جستهای و اگر داعیه سلطنت و پادشاهی هم داشته باشد که پیمان بستن با او ازشخصیت تو چیزی نخواهد کاست و ازسایه قدرتش بهره مند خواهی شد. عدی بن حاتم گوید: سخنان او درمن اثر گذارد، رأی او را پسندیدم و به مدینه سفر نموده و نزد آن حضرت رفته سلام کردم، فرمود: کیستی؟ گفتم: عدی بن حاتم هستم. وقتی پیامبر مرا شناخت برخاست و مرا به سوی خانه برد، در راه که می رفتیم پیرزنی سر راه او آمد و درباره کاری که داشت با آن حضرت سخن گفت، من دیدم پیغمبر اسلام با فروتنی به مدت طولانی درکنار آن پیرزن ایستاد و با کمال ملاطفت با او سخن گفت و پاسخش را داد. پیش خود گفتم: به خدا سوگند چنین مردی داعیه سلطنت و پادشاهی در سر ندارد که با پیرزنی این چنین به مدت طولانی و با حوصله و ملاطفت سخن بگیوید، و چون وارد خانه آن حضرت شدم دیدم تشک چرمی خود را که لیف خرما درآن بود، و برای نشستن من پهن کرد و به من گفت: روی آن بنشین، و خود روی زمین نشست، من خودداری کردم ولی حضرت اصرار کرد و من به ناچار نشستم، آنگاه پیش خود گفتم: این دومین نشانه، به خدا این رفتار سلاطین نیست. سپس به من گفت: ای عدی بن حاتم مگر تو به آیین«رکوسیه»(آیینی ما بین مسیحیت و صابئی) نبودی؟ گفتم: چرا. فرمود: پس چرا از قوم خود یکچهارم درآمدشان را میگرفتی؟ درصورتیکه این کار درآیین تو جایز نبود. و همچنین یکی دو خبر غیبی دیگر به من داد، آنگاه با خود گفتم: این هم سومین نشانه، که او خبر ازغیب به من داد، و این مخصوص پیامبران است و نه سلاطین. اینگونه بود که دانستم او پیامبرخداست و فقط با مشاهده رفتار نیکویش، به او ایمان آوردم.
– سپاه اسلام مکه را فتح نمودند، درحالىكه«سعد بن عباده»رئيس خزرجيان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همينكه در برابر ابوسفيان قرار گرفت، خطاب به او اين شعر را سرود: اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة اليوم اذل الله قریشا؛ امروز، روز نبرد است، روزی که گوشتهای بدن شما با شمشیر قطعه قطعه خواهد شد، امروزجان و مال شما حلال شمرده مىشود، امروز روز ذلت قريش است. ابوسفيان تا چشمش به پيامبراکرم صلى الله عليه و آله و سلم افتاد، با ترس عرضه داشت:«پدر و مادرم به فدايت، آيا دستور داده اى قومت را قتل عام كنند كه سعد چنين شعار میدهد؟! درحالىكه تو مهربانترين افراد به مردم هستى. پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله و سلم ازشنيدن اين سخن سخت ناراحت شدند، و براى آنكه ياس و نااميدى درميان مردم مكه راه نيابد، بلافاصله فرمود: اليوم يوم المرحمة اليوم اعزالله قريشا اليوم يعظم الله فيه الكعبة؛ امروز روز رحمت است، امروز روزعزت قريش است، امروز روزى است كه خداوند به كعبه عظمت بخشيد. سپس سعد را ازمقام خود عزل كرد وعلى عليه السلام را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فورا به سوى سعد بشتابد و پرچم اسلام را از او بگيرد. وبدين ترتيب ارتش نيرومند اسلام با ده هزارنيروى مسلح با پرچمدارى على عليه السلام و با شعار رحمت، وارد مكه معظمه شدند. ابوسفیان با اینکه درطی 20 سال گذشته بزرگترین ضربهها را براسلام و مسلمین وارد ساخته بود، درعین حال پیامبررحمت هنگام فتح مکه چنین فرمود:«ابوسفیان میتواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بیطرفی خود را اعلام کند و یا درخانه اش را ببندد و یا به خانه ابوسفیان پناه برد ازتعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. » ابوسفیان پیام پیامبر را به مردم مکه رساند و پیامبر نیز فرمود: «فتح مکه بدون خونریزی صورت گیرد». پیامبررحمت با ورود به مکه، همگان، حتی وحشی قاتل عموی گرامی خود حمزه وهند جگرخوار را مورد عفو و بخشش خود قرار دادند. دراین روزعلی علیه السلام ، پای بر دوش مبارک رسول خدا نهاد و آن مکان مقدس را با شکستن بتها، از وجود هرگونه شرک پاک نمود..
در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکی از اسیران، صفیه دختر حی بن اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آن ها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولی هنگام آوردن آن ها اصول اخلاقی رارعایت نکرد، و آن ها را از کنار جنازه های کشته شدگان یهود حرکت داد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیده ای و این گونه خاک آلود و افسرده هستی؟! » صفیه ماجرای عبورش از کنارجنازه ها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانی و خلاف اخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود:«ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین علی قتلی رجالهما; ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آن ها را از کنار کشته شدگانشان عبور می دهی؟! چرابی رحمی کردی؟» جالب این که پیامبر اکرم (ص) برای جبران رنج ها و ناراحتی های صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتی های اورا به طور کلی از قلبش زدود.
در ماجرای جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء دختر حلیمه که خواهر رضاعی پیامبر (ص) بود، با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامی که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبت های او و مادرش در دوران شیرخوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پیش روی اوبرخاست و عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آن نشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوال پرسی کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی…» (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود)شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفه اش را آزادسازد، پیامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودم را بخشیدم، و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد می کنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به پیروی از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.» سیره نویس معروف ابن هشام می نویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوست داری تو را از نعمت ها بهره مند می سازم و به سلامتی به سوی قوم خود بازگرد؟» شیماء گفت: می خواهم به سوی قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خودادامه دادند
عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی ازجمله جاذبه های اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام «زید بن شعبه » داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت می کرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح می داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر یهودی بودن خود پافشاری می کرد و مسلمان نمی شد، عبدالله می گوید: روزی به مسجدالنبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و کتاب آسمانی تورات را می خواندم، وقتی که به آیاتی که در مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرف اندیشی آن را خواندم و ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگی ها که یکی از آنها«حلم و خویشتن داری » بود هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگی ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن داری او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند.» روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیه نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که محمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به اینجا آمده ام، خشکسالی و قحطی باعث شده که همه گرفتار فقر وناداری شده ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه می کنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنی.» محمد (ص) به حضرت علی (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزی نزد تو مانده است؟ حضرت علی (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو می دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزی به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت می کرد، سپس درسایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشه ای نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«ای پسر ابو طالب! من شما را خوب می شناسم که مال مردم رامی گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی و سستی می کنید، آیا می دانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» من با کمال بی پروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزی به آخر مدت مهلت باقی مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش.» عمرخواست با شمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد وفرمود:«نیازی به این گونه پرخاش گری نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدی، محمد (ص) به من دستور داد این زیادی را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیبای محمد (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
این ها چند نمونه از سلوک اخلاقی پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه ای شفاف ما را به تماشای جمال زیبای اخلاق نیک آن حضرت دعوت می کند، و یکی از راز و رمزهای مهم پیشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان می دهد.
در فرازی از گفتار حضرت علی (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنین آمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوش رو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحه گر نبود، هیچ کس از او مایوس نمی شد، و هر کس به در خانه او می آمد، نومید باز نمی گشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویی، و دخالت در کاری که به اومربوط نبود، او کسی را مذمت نمی کرد، و از لغزش های پنهانی مردم جستجو نمی نمود، جز در مواردی که ثواب الهی دارد سخن نمی گفت،در موقع سخن گفتن به قدری گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش می شدند
ضرورت تلاش اندیشمندان و نخبگان برای نهادینه شدن اخلاق در جهان
بعد از پشت سر گذاشته شدن جنگ ها و خونریزی های متوالی که پس از جنگ جهانی اول و دوم و نیز رویاروئی های خونبار در شرق دور از جمله جنگ آمریکا با ویتنام و هم چنین آخرین آن ها یعنی لشکر کشی ارتش سرخ به افغانستان و جنگ هشت ساله ایران و عراق و نسل کشی های بوسنی و هرزگوین ، در اواخر قرن بیستم و پیش از سال دو هزار میلادی ، جهان و منطقه داشت کم کم روی آرامش و صلح را به خود می دید .
ایده گفتگوی تمدن ها که جایگزین برخورد تمدن ها شده بود و به ابتکار و پیشنهاد رئیس جمهور وقت ایران آقای خاتمی به تصویب سازمان ملل رسیده و سال ۲۰۰۰ میلادی به همین عنوان نامگذاری گردیده بود ، فصل نوینی را از پایان جنگ و خونریزی و شروع جهانی عاری از خشونت ، و مملو از صلح و دوستی را نوید می داد.
در خاورمیانه با توجه به انتخابات پرشور ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ که با اراده ی مردم ایران منجر به انتخاب سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور شده بود و با عزم و اراده ی دیگر کشورهای همسایه ، فضایی مثال زدنی از تفاهم و دوستی شکل گرفته بود ، برگزاری کنفرانس سران کشورهای اسلامی این مودت و پیوند را بیش از پیش به نمایش گذاشت ، روسای جمهور و شخصیت های کشورهایی که تا آن زمان قرار گرفتنشان در یک اجلاس آن هم با فاصله ای دور امکان پذیر نبود ، زیر یک سقف و در کنار هم دوستانه نشسته و در فضایی آکنده از محبت ، شعار دوستی و برادری را سر می دادند .
در آن کنفرانس از ایران و عربستان به عنوان دو بال قدرتمند جهان اسلام نام برده شد که با کنار گذاشتن اختلافات گذشته می توانند پیکره ی تنومند کشورهای اسلامی را تا اوج عزت پرواز دهند ، دیدار رهبری با برخی مقامات کشورهایی که تا آن زمان هیچ گونه رابطه ی تعریف شده ای با آنان وجود نداشت و حضور سران کشورهایی چون فلسطین و اردن و مصر که از لحاظ دیپلماتیک ارتباطاتی با آن ها برقرار نبود ، همگی تصویری زیبا از جهانی پر از صلح و دوستی و منطقه ای آکنده از محبت و به دور از هر گونه جنگ و خشونت را در جلوی چشم همگان به نمایش گذاشته بود.
اما متاسفانه بازیگردانان دنیا که تداوم حیاتشان جز با جنگ و خونریزی میان ملل و کشورها رقم نخورده و تحمل صلح و دوستی را این گونه در منطقه بر نمی تابیدند با زبر دستی و طراحی پروژه های خطرناک ، آرامش کوتاه مدت منطقه را دوباره به سمت جنگ و خونریزی کشاندند.
یازدهم سپتامبر جرقه ی خطرناک اولین حرکت نامیمونی شد که بهانه به دست بازیگردانان دنیا داد تا با لشکر کشی به افغانستان و عراق به بهانه ایحاد صلح و دموکراسی ، خود باعث چند دستگی و خونریزی و سر آغاز اختلاف های جدیدی در این کشورها و در سطح منطقه شوند .
طبیعی است که در کشورهای توسعه نیافته ای که پس از چند دوره جنگ های متمادی ، اکنون با لشکر کشی بیگانه دچار بی ثباتی شده اند و زمینه ی مساعدی جهت ایجاد اختلاف های قومی و مذهبی میان مردمان آن وجود دارد ، بروز جنگ و نزاع و درگیری ها بر سر قدرت و نیز سایر مسائل اجتماعی سیاسی امری بدیهی خواهد بود ، اتفاقی که در عراق و افغانستان با ظهور طالبان و القاعده و نیز گروه های تندروی شیعه و سنی که ثبات و آرامش این کشورها را بر هم می زدند ، منطقه را وارد نزاع و جنگی دوباره نمود .
هر چند در مدت کوتاه صلح و آرامشی که به تدبیر و مدد حکمرانان با تدبیر وقت منطقه با در نظر گرفتن حد اقل حقوق و مطالبات و آزادی های مدنی اهل سنت در ایران و نیز توجه به حد اقل نیازمندی های مذهبی شیعیان و ساخت مدارس ویژه اهل تشیع در عربستان ، شکل زیبایی از رضایتمندی اقلیت های مذهبی و دینی و قومی در منطقه حکفرما شده بود ، اما متاسفانه پس از مدت کوتاهی این آرامش و صلح جای خود را به بروز اختلاف های مذهبی و کوبیدن بر طبل تفرقه و جدائی داد.
با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد در ایران و بی توجهی به مطالبات بر حق اهل سنت به ویژه در منطقه بلوچستان که با انتصاب استانداری که احساسات قوم بلوچ را تحریک می نمود ، این بی تدبیری مسبب ایجاد گروه تروریستی جند الله گردید که آرامش و امنیت به وجود آمده در دوره اصلاحات در آن دیار را به نا امنی و خونریزی بدل نمود .
بی تدبیری های دولت شیعه در عراق و حاکمیت ایران در به رسمیت نشناختن حقوق اقلیت سنی با روش هایی چون سرکوب و اعدام های عقیدتی ، بی توجهی به مطالبات اکثریت شیعه در بحرین ، فعالیت های تبشیری و داعش ساز حاکمیت ایران در منطقه سنی نشین رقه ، بی توجهی به مطالبات اکثریت اهل سنت در سوریه توسط سردمداران علوی آن ، کشتار شیعیان نیجریه و توجه ننمودن به مطالبات اقلیت شیعه در عربستان و کویت و برخی دیگر از کشورها ، در کنار نارضایتی های مردمی که در کشورهای عربی دیگر رخ داد و موجب ظهور بهار عربی در کشورهایی چون تونس و مصر و لیبی گردید ، همه و همه از جمله اتفاق هایی بود که در سال های اخیر فضای صلح و دوستی که در اوائل دهه گذشته بر جهان و منطقه حکمفرما شده بود را به جنگ و خونریزی بدل نمود.
در حالی که طرح ایجادمنطقه ای چون شینگن در خاورمیانه به منظور تردد بدون روادید اتباع کشورهای ترکیه ، سوریه ، عراق ، ایران و آذربایجان در حال شکل گیری بود تا علاوه بر ایجاد صلح و دوستی روز افزون میان ساکنان آن با ایجاد پولی واحد ، زمینه شکل گیری کشورهای قدرتمند اسلامی در منطقه را نوید دهد ، متاسفانه با بروز نا آرامی های سوریه ، عراق و ترکیه کاملا به فراموشی سپرده شد و امکان اجرایی شدن آن برای سال های طولانی آینده به تعویق افتاد.
و اکنون نیز متاسفانه پس از نا آرامی ها و اختلاف های داخلی در کشورهای منطقه ، فاز جدیدی از تقابل و رویارویی مستقیم دولت ها در حال شکل گیری است که آخرین نمونه ی آن اعدام شیخ نمر در عربستان و حمله به سفارت آن کشور در ایران توسط نیروهای سازمان دهی شده می باشد که در نتیجه بی تدبیری های حاکمیت ایران و عربستان به وقوع پیوسته است.
علیرغم پیشرفت هائی که در زمینه تکنولوژی و علوم و فنون و نیز افزایش آگاهی های عمومی و تفکر بشری در قرن بیست و یکم شاهد آن هستیم ، و انتظار می رود در عصر حاضر ، همگام با این پیشرفت ها ، دنیا با مسئله ای تحت عنوان اختیار و آزادی افراد در انتخاب تفکر و دین و مذهب کنار آمده باشد ، و هم چون قرون گذشته ، داشتن عقیده و مذهب و دین ، و یا تعلق به قومیت و نژاد خاص ، باعث آزار و اذیت و حتی گرفته شدن جان عده ای نشود ، اما متاسفانه هم چنان این جاهلیت ، در عصر حاضر هم ، گریبان گیر جوامع مختلف بشری بوده و هست .
نگاه و حس برتر بودن یک دین و یا یک مذهب نسبت به سایر ادیان دیگر ، فقط خاص منطقه خاورمیانه نبوده و در بسیاری از کشورهای دنیا ، جریان دارد و همین تفکر باعث ایجاد گروه های تبشیری فراوانی در تمامی نقاط دنیا شده ، تا در فضای مجازی ، یا به صورت مواجهه های حضوری ، و گاه مکاتبه ای و نیز ایجاد شبکه های تلویزیونی ، برای گرویدن پیروان سایر ادیان به دین مدنظر آنان ، تلاش فراوانی صورت گیرد و جهت نیل به این هدف نیز از مشوق های زیادی بهره گرفته شده و با سخنان زیبا و آراسته ، نسبت به تبلیغ دین یا مذهب خاصی از روش های مختلف تبلیغی استفاده می گردد.
هم چنین عده ای دیگر در مقابل ، با تحقیر و تخریب دیگر ادیان و مذاهب و پیروان ایشان ، و یا با استفاده از تعابیری چون منحرف ، گمراه ، رافضی ، جعلی ، دروغین ، تحریف شده ، و ….. ، پیروان سایر ادیان و مذاهب را تکفیر نموده و گاه با اعمال خشونت ، در صدد کشتار و نابودی آنان بر آمده و یا اقدام به بازداشت و زندانی نمودن آن ها می نمایند .
من لازم می دانم پیش از طرح مبحث اصلی ، اذهان شما را به واقعیتی انکار ناپذیر جلب نمایم ، که بدون شک بیش از نود و پنج در صد مردم دنیا ، معمولا پیرو دین و یا مذهب آباء و اجدادی خود هستند و در صد بسیار ناچیزی از آنان ، پس از رسیدن به بلوغ فکری ، با بررسی و تحقیق ، به دین یا مذهبی ، غیر از دین پدری خود روی می آورند ، پس نباید از این حقیقت غافل بود که چه بسا کسانی که امروز ، دین خود را برتر می شمارند و با اقدامات تبشیری و یا تکفیری ، در صدد اثبات حقانیت دین خود و باطل بودن سایر ادیان هستند ، اگر در خانواده ای دیگر متولد می شدند ، امروز خود نیز به همان دین گرایش داشتند ، لذا نبایستی هیچ کس را در دنیا ، به صرف داشتن عقیده یا تفکری مقصر دانست ، و یا گاه با تفتیش عقائد در صدد نابودی او بر آمد.
در نتیجه نباید از این حقیقت غافل شویم که تبشیر و تکفیر ، روش های منسوخ شده ای هستند که امروز کارکرد خود را از دست داده اند ، و بی شک فرجامی نداشته و نهایتا محکوم به شکست می باشند ، امری که امروزه با کمال تاسف ، حتی توسط برخی از مدعیان روشنفکری در بعضی از کشورهای پیشرفته دنیا ، با اقدامات تبشیری و صرف هزینه های فراوان ، با روش های مختلف تبلیغی و مشوق های گوناگون ، و نیز با استفاده از نقاط ضعف و کمبودهای پیروان دیگر مذاهب و ادیان ، جهت گرویدن ایشان به آئین مدنظر ، صورت می گیرد ، و در بسیاری از موارد ، این گرایش ها ، به دلیل همان نقاط ضعف ، به صورت مقطعی و کوتاه مدت بوده و تداوم نداشته و پس از گذشت مدت زمانی ، اگر چه ممکن است فرد تظاهر به آن دین نماید ، اما قلبا تمایل چندانی به آن آئین نخواهد داشت ، و حتی نمونه های بسیاری مشاهده شده که برخی از افراد ، در همان ابتدا ، پس از دریافت کمک های مالی ، بلافاصله از آن دین رویگردان شده اند ، و هم چنین تکفیر و منحرف خواندن پیروان دیگر ادیان ، که امر مشمئز کننده ای بوده و جز جاهلیت بانیان آن ، نشان از هیچ چیز دیگری ندارد .
من معتقدم در عصر حاضر ، فارغ از داشتن هر دین و مذهبی که در حوزه خصوصی و اعتقادات شخصی به آن معتقد و پایبند هستیم ، تنها راه اصلاح جوامع بشری ، دعوت مردم به اخلاق و پایبندی به فضائل و دوری از رذائل است ، که همانا هدف اصلی تمامی ادیان ، و ارسال رسل نیز جز این نبوده است .
واقعا در عجبم از افرادی که تمام تلاش خویش را معطوف به دعوت دیگران برای گرویدن به دین و مذهب خود نموده اند ، و یا افرادی که دیگران را به واسطه اعتقاد به دین و مذهب دیگر ، نکوهش نموده و حتی گاه آنان را مستوجب مرگ می دانند .
پس چرا با وجود ادیان و مذاهب متعدد ، جوامع بشری هم چنان از بی عدالتی و ظلم و ستم و ….. رنج می برند؟ و در همین دهه های اخیر شاهد وقوع انواع جنایات ، توسط پیروان ادیان مختلف در کشورهای گوناگون بوده ایم ؟ ، نسل کشی و جنایاتی که توسط صرب های مسیحی مذهب انجام گرفت و یا جنایاتی که توسط صهیونیست های یهودی مذهب صورت می گیرد ، و یا جنایات صورت گرفته توسط صدام حسین سنی مذهب و یا داعش مدعی مدهب اهل سنت و هم چنین بشار اسد علوی مذهب و حاکمان شیعه مذهب در ایران و عراق ؟!!!!! ، پس صرف گرایش به هر دین و مذهبی ، باعث مصون شدن افراد از خطا و جنایت نخواهد گردید .
لذا بدون تردید بایستی تلاش خویش را برای گسترش اخلاق در تمامی جوامع بشری معطوف کرده و سعی نمائیم انسانیت را وجهه همت مردم قرار دهیم و از هر گونه اقدامات تبشیری و تکفیری پرهیز نمائیم .
من مخالف بحث های علمی میان اندیشمندان ادیان و مذاهب مختلف نیستم ، چرا که بحث های علمی و نظری ، امری ضروری برای بالندگی و رشد و ارتقاء افکار مراکز علمی و دینی می باشد ، اما قطعا این مباحث ، بایستی میان علما و بزرگان ادیان و مذاهب و در محیط علمی ، با تکیه بر مدارک و مستندات علمی صورت پذیرد ، و نتیجه ی آن به آگاهی عموم برسد ، نه آن که این مباحث میان عوام و افراد نا آگاه از پیروان ادیان مختلف ، بدون توجه به مدارک و مستندات علمی و صرفا بر اساس شنیده های غیر قابل اثبات انجام شود ، یا به صورت تبشیری و تکفیری ، از سوی برخی ادیان ، برای گرایش دادن پیروان دیگر ادیان ، به سوی خود صورت گیرد .
فضائل و رذائل اخلاقی ، مفاهیم مشخص و مشترکی میان تمامی ادیان و مذاهب ، و حتی اقوام و ملل گوناگون بوده و در موارد بسیار ناچیزی ممکن است جابجائی هائی در آن مشاهده شود ، لذا بارها شده که در موارد مختلف می شنویم که فلان شخص با این که پیرو دین دیگری است ، اما انسان خوب و قابل احترامی است ، این که او انسان خوبی است به چه معناست ؟ یعنی این که او به فضائل اخلاقی پایبند است و از بدی ها پرهیز می نماید .
لذا نیاز ضروری عصر حاضر ، تلاش برای ایجاد جامعه ای بر اساس اخلاق ، صرف نظر از نگاه به دین و قومیت آنان است ، و بدون تردید برای دستیابی به این هدف ، تلاش اندیشمندان و نخبگان از هرگونه آئین و قومیتی ، برای نهادینه شدن اخلاق در تمامی جوامع امری ضروری و انکار ناپذیر است . که با داشتن جامعه ای مبتنی بر اخلاق به هدف اصلی تمامی ادیان نیز دست خواهیم یافت .
از این رو با توجه به رشد فزاینده خشونت ، فرقه گرایی ، و تعصب های کور مذهبی و قومی که در سال های اخیر دامنگیر منطقه و جهان شده و بی خانمانی ، مهاجرت و کشته شدن انسان های بیگناه فراوانی را در برداشته است ، بایستی با تبیین چهره رحمانی اسلام و سایر ادیان الهی ، دیدگاه های اندیشمندان برجسته مذاهب مختلف اسلامی مبنی بر لزوم دوستی و برادری میان مسلمانان و پیروان سایر ادیان را تبیین و همگان را با چهره رحمانی و مهربان و نورانی دین اسلام آشنا نمود..
پیامبر در اکرم در اشعار مولانا
میراث مولوي حامل پيامي است كه بيش از همه به آن گوش و آن دلي تعلق دارد كه بهتر بفهمد و بشنود. مثلا پيامبر ما که رسول عربي است اما تاريخ تمدن اسلامي نشان ميدهد كه صداي او در خارج از عربستان بهتر شنيده شده است تا در زادگاه او و در عين حال اين مطلب چيزي از افتخار عرب در عربي بودن رسول خدا (ص) كم نميكند. در عالم معنا، اينجايي يا آنجايي بودن
ملاكهاي ديگري دارد
گفت بوي بلعجب آمد به من همچنان كه مصطفي را از يمن
تا پيمبر گفت بر دست صبا از يمن ميآيدم بوي خدا
از اويس و از قرن بوي عجب مصطفي را مست كرد و پر طرب
مولانا معتقد است براي شناخت خداوند بايد حضرت محمد (ص) را بشناسيم؛ چرا كه خداوند عاشق پيامبر (ص) بوده و خلقت جهان به دليل وجود مبارك ايشان صورت گرفته است.
مولانا در بيت «از احمد تا احد يك ميم فرق است / دو عالم در همين يك ميم غرق است» و در بسياري از اشعار خود ارادت خود را به پيامبر اكرم (ص) نشان داده است.
جلالالدين مولوي چون ديگر عارفان مسلمان ، نبياكرم را نمونه كامل و تمام عيار اخلاقي و واجد تمامي صفات عالي انساني ميداند و از شخص حضرت محمد (ص) به مصداق آيه مباركه: «وانك لعلي خلق عظيم» و حديث قدسي «لولاك لما خلقت الافلاك» به عنوان انسان كامل و اكمل شفيع دو عالم و چهره ممتاز منحصر به فردي كه نظيرش تاكنون نيامده و نخواهد آمد و نه بوده و نه خواهد بود، چنين ياد ميكند:
بهر اين خاتم شدست او كه به جود مثل او نه بود و نه خواهند بود !
ختمهايي كه انبيا بگذاشتند آن به دين احمدي برداشتند
قفلهاي ناگشاده مانده بود از كف انا فتحنا برگشود!
او شفيع است اين جهان و آن جهان اين جهان زي دين و آن جا زي جنان
به قول مولوي، مدح كننده خورشيد، مداح خود است. خورشيد، نورافشاني و گرمابخشي را وظيفه ذاتي خود ميداند. هر كس دل و ديده و تن و جان به خورشيد نسپارد، خود زيان كرده و خسارت ديده است، نه خورشيد.
وقتي صحبت از مثنوي معنوي ميكنيم بايد بدانيم كه اين كتاب، يك كتاب تعليمي است. مولانا در بيش از 25 هزار بيت كه در قالب 6 دفتر، مثنوي معنوي را تشكيل دادهاند، از 2500 آيه قرآن بهره برده است. اين موضوع نشانگر آن است كه مولانا با مكتب اسلام آشنايي كافي داشته است.
ابعاد بسيار برجستهاي از پيامبر اعظم (ص) در مثنوي معنوي مطرح است. اولين نكتهاي كه به نظر ميرسد مولانا به آن توجه ويژهاي نشان داده است، بحث پيامبري حضرت محمد (ص) است. مولانا با اشاره به اينكه پيامبر در درجه اول يك انسان است، بيان ميكند كه پيامبر بر اساس رشد معنوي و تقوي توانست به مقام پيامبري نايل شود.
پيامبر در هيچ لحظهاي از عمر شريفش مشرك يا كافر نبوده است. حضرت محمد (ص) از ابتداي تولدش خداپرست بود.
مولانا در داستانهايش هنگامي كه سخن از پيامبر اعظم (ص) به ميان ميآورد، او را چنان به تصوير ميكشد كه گويي آنچنان پيامبر به خداوند نزديك است كه در آغوش او قرار گرفته است. سبك مثنوي، سبك قرآن است و از داستاني به داستاني ديگر ميرود و گاهي اشعار حكايتهاي اصلي بيشتر ميشود. در اين حكايتها مولانا گاهي مستقيماً و گاهي غيرمستقيم از پيامبر اعظم (ص) ياد ميكند و وقتي ميخواهد اسم پيامبر را بياورد، بيشتر از نام «احمد» استفاده ميكند.
پيام اصلي مثنوي كه در اشعار ني نامه، يعني هجده بيت اول مثنوي گنجانده شده، همان پيام اصلي پيامبر اعظم (ص) است و اين پيام را اين بيت بيان ميكند: هر كسي كو دور ماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش
چهره پيامبر در مثنوي وقتي به صورت آشكار نمايان ميشود كه مولانا به قرآن نزديك ميشود. مولانا اتكاي به خداوند را از پيامبر وام گرفته است. همچنين اين موضوع كه تمامي اعضاي جهان هستي در ارتباط با يكديگر هستند، محصول تأثيرپذيري مولانا از پيامبر اعظم (ص) است.
انسانيت، مكارم اخلاقي، شايستگي و تذهيب نفس پيامبر از موضوعاتي است كه در مثنوي فراوان مطرح شده است. همچنين سيماي پيامبر اعظم (ص) در مثنوي سيماي انسانيت است كه از قدرت و اختيار برخوردار است و كفه اختيار او سنگينتر از كفه جبر اوست.
در انديشههاي مولانا، پيامبر سمبل نور انسانيت و جلوه كمال انساني است. مولانا رابطه پيامبر با خداوند را جالب توجه ميداند. خداوند در منزلت او ميفرمايد: «لولاك لما خلقت الافلاك» (هر آينه اگر تو نبودي، من عالم را خلق نميكردم). سخن گفتن از چنين شخصيتي، كار چندان آساني نيست.