✍️ علی زمانیان
مسئلهی علی، رستگاری بود و نه حکومت.
تاریخ ادیان بر این نکته انگشت تاکید نهادهاند که پیامبران برای هدایت مردم و رستگاری آنان، ظهور کردهاند و همت و بعضا جان خویش را بر سر رسالتشان نهادهاند. پیامبری، از جنس هدایت و راهنمایی خلق به سوی حق است. پیامبران آمدند و تلاش کردند تا عامهی مردم را به سوی خداوند برگردانند و جانشان را به سوی او رهسپار کنند، آنان نیامدند حکومت کنند، بلکه حاملان وحی بودند و میخواستند دست انسان را بگیرند و در دستان خداوند بگذارند. پیامبری، از جنس مدیریت این جهانی نبود.
عقل آدمیان در طول زندگی بشری کافی بود تا همین جهان را و زندگی آدمی را به گونهای آباد کند که از لذتهای آن بهره مند شود. عقل، برای حل مشکلات روزمره و باز کردن کلاف سردرگم زندگی، خود بسنده است. عقل، در مدیریت این جهان بر پای خود ایستاده است. اگر ما بودیم و زندگی در این جهان و بس، اگر آدمی بود و زیستن چندساله و تمام. اگر این چنین بود، با همین عقل هم میتوانست خود را اداره کند. سقف زیستن این جهان بر ستون عقل، پایدار است و ارکان زیستن را میتوان با عقلِ تنها، محکم کرد.
پیامبران هم که نمیآمدند، آدمی میدانست و میتوانست نان خویش را از طبیعت بیرون بکشد. جامعهاش را بسامان کند و ساختارهای اجتماعی را بنا نهد. می توانست به شکار بپردازد، کشاورزی کند و دامپروری نماید. میتوانست خانه بسازد و خود را از بیماری نجات دهد. پیامبران هم که نمیآمدند، عقل آدمی، کشف و اختراعش را فرو نمینهاد و علوم را پایه و اساس میبخشید. برای آن که دردهایش را درمان کند و تندرست باشد، پزشکی را خلق کرد، برای آن که از گزند باد و باران، در امان بماند، خانهای ساخت. برای آن که بتواند کنار یکدیگر و با امنیت زندگی کند، حکومت را پایهریزی کرد. و برای آن که زندگی جمعیاش را سامان دهد نهادهای چهارگانهی خانواده، اقتصاد ، سیاست و تعلیم و تربیت را به وجود آورد.
به راستی اگر زندگی ما در همین جهان پایان میگرفت چه نیازی به پیامبران داشتیم؟
اما گویی همهی داستان این نیست. آدمی دریافت که گرچه ازلی نیست اما موجودی ابدی است. قرار است با غروب عمرش در این جهان، زندگی جدیدش در سرای دیگر، طلوع کند. مرگ برای او مسئله شد و هنوز مسئله است. میاندیشد در آن وادی به چه چیز محتاج است. قاعدهی زندگی چگونه است و مناسبات آن جهان را چه کسی بنیان مینهد؟ آدمی در سپیده دم تاریخ، دریافت که باید نحوه ی زندگی در آن جهان را بشناسد و این جا و اکنون، خود را آماده نماید. او میخواست بداند چرا آمده است؟ آمدنش بهر چه بوده است؟ و میخواست بداند به کجا میرود؟ اضطراب بودن و رفتن، وجودش را در مینوردید و او را به خود مشغول میداشت. عقل را کفایت لازم برای پاسخ دادن نبود. عقل، البته دست او را در این جهان میگرفت، اما هنوز خود را در این جهان، تنها و غریب میدید. انسان، حکومت را خلق کرد، اما او نیاز به هدایت داشت تا از این ورطه جان سالم بدر ببرد. پیامبران آمدند تا دست آدمی را بگیرند و به او بگویند که در جهان دیگر، قرار است چگونه بزیند و چگونه با خالقشان مواجه شوند. پیامبران آمدند و هدایت را بر دوش گرفتند. آنها برای حکومت کردن نیامدند.
پیامبر اسلام نیز در غدیر، اتمام هدایتش را به گوش همگان رساند. او که برای حکومت نیامده بود که جانشین حکومتیاش را برگزیند. در آن روز بزرگ بود که ولایت معنوی علی(ع) را نشان داد. جفای بزرگی است اگر هدایت و ولایت را حکومت این جهانی تعبیر و تفسیر کنیم. کافی است نهجالبلاغه را ورق بزنیم تا نگرش امام را به حکومت دریابیم. درد علی این نبود که حکومت را از او ستاندند. او کالای نفیس هدایت را بر جانها میخواست. غدیر که آمد، مسلمین دانستند که با همراهی ولی معنویشان آسانتر میتوانند رستگار شوند. مسئلهی علی، رستگاری بود و نه حکومت.
غدیر، یعنی هدایت پیامبرانه، ادامه خواهد داشت. و ما تنها نخواهیم بود.