من در بین چهره ها و شخصیتها بعضی را خیلی دوست دارم ولی نمی دانم چرا؟ مثل سقراط. واقعا دوستش دارم. با تمام وجود. بعضی برای من محترمند ولی نمی دانم چرا؟ مثل ابراهیم خلیل الله را هم دوست دارم و هم واقعا برایش حرمت قائلم. تمام قد برای احترام در برابر ایشان خواهم ایستاد ولی نمی دانم چرا؟ عیسی مسیح یک جورایی از اخلاق و منش و شخصیتش خوشم می آید. دوستش دارم. روش او را واقعا می پسندم ولی نمی دانم چرا؟
در میان چهره ها، شخصیت پیامبر اکرم محمد بن عبدالله(ص) برای من یک چیز دیگری است. با هیچ چیز و هیچ کس قابل مقایسه اش نمی دانم. برای من، او تافته ی جدا بافته ای است. اگر سرشت انسانها از گِل است سرشت او از گُل است. او قابل مقایسه نیست. یک تا است. بی نظیر است. کم چهره ای را در تاریخ بشریت می توان دید که این قدر مهربان باشد. شاید بشود با فاصله خیلی زیاد، بودا و زرتشت و عیسی را کمی و تا اندازه ای این گونه دید. ذاتش را با مهر ساخته اند و با مهر شکلش داده اند و راست قامتش با مهر ساخته اند.
مهربانی او پیش از بعثت و نیز دوره بعثت در مکه و نیز دوره هجرت در مدینه بر کسی پوشیده نیست. همه مهر و محبت او را در رفتارش با همسرش خدیجه کبری می توان دید. در دوره ای که زن کالا جنسی بود او همسرش را می ستود و هیچ گاه او را از یاد نمی برد. تا مدتها بعد از درگذشت همسرش به یاد او قربانی می کرد. دوستان همسرش را گرد هم جمع می کرد و یاد و خاطره او را گرامی می داشت. خدیجه فقط یک زن همراه او و یا کنار او نبود بلکه بخش عمده ای از تاریخ زندگانی او است. بلکه بخشی از نبوت است.
همه شخصیت آکنده از مهرش را می توان در تعامل گرم و پایدارش با دخترش فاطمه زهرا(س) دید. در برهه و دوره ای که دختران را زنده به گور می کردند. روزی به دامادش علی(ع) فرمود تحمل دوری او بر من چندان راحت نیست… و لحظاتی بعد علی(ع) را دیدند که وسایل فاطمه را بر دوش دارد… و اشک شوق بر چهره پیامبر جاری شد…
خانه پیامبر در مدینه هنوزه یاد آور ساعتها گفتگوی این پدر و دختر است. گفتگوهایی که نه پدر خسته می شد و نه دختر. اما همین ارتباط ساده پشت پنجره ای را نیز نتوانستند ببینند. پنجره را بستند. و دیوار، دختر را از پدر اندکی دور کرد. ولی دست تاریخ و طبیعت نتوانست این دوری حتی دیوار را بربتابد. چیزی نگذشت که پدر خفته در خاک مدینه، دخترش را نیز از علی بن ابی طالب تحویل گرفت.
در شگفتم او که سرتا به پایش رافت و رحمت بود و با همین مهربانی توانست در اندک زمانی دلها را تسخیر کند و فرهنگ و تمدن اسلامی را بنا کند و به بار بنشاند ولی چه شد که پیروانش هنوز آب کفنش خشک نشده، فضای آرام مدینه را به فضای پر تنش مبدل کردند. و به باز احیای فرهنگ عرب جاهلی پرداختند و هم اکنون نیز رسوبات ته گرفته عرب جاهلی، به باز احیای عروبت پرداخته و خشونت عرب جاهلی را با نام و عنوان دین محمدی وارد بازار مکاره روزگار ما کرده است. و راه اعراب جاهلی را در پیش گرفتند و شیوه آدم کشی و نسل کشی را به عناوین گوناگون پیشه خود ساختند. پیامبری که هم سیاه را گرامی می داشت و هم پارسی را بر صدر می نشاند و می فرمود فخری و فرقی بین عرب و عجم نیست. فرقی بین سیاه و سفید و زرد نیست… صد افسوس که این موهبت عظمای الهی را ترک گفتند و بعضا خود را بهتر و برتر عالم پنداشتند.
جامعه مسلمان عرب زبان باید بداند که تاریخ عرب به پیش از محمد و بعد محمد تقسیم می شود. اگر نبود پیامبر اکرم در جزیره العرب، فرهنگ و تمدن اسلامی کنونی، همان بود که در نهج البلاغه صحابی گران سنگ رسول گرامی اسلام، به تصویر کشیده و بیان فرموده است.
بایسته است فرهنگ نبوی را از فرهنگ عربی بازبشناسیم. رسوبات و بقایای دوره جاهلی را با دوره اسلامی در نیامیزیم. بلکه با دقت و مهارت تمام تمیز بدهیم.
فرهنگ اعراب بادیه نشین مکه، غیر از دین و آیین اسلامی است. پیامبر اکرم آیین رهایی بخش اسلام را در جزیره العرب آورد. شکل و قالب این دین و آیین زیان عربی است ولی گوهر تابناک آن ربطی به عروبت آن ندارد و باید تفکیک شود. عروبت را باید از اسلامیت آن جدا کرد و این مهارت بالایی می خواهد و کار دشواری است. باید سرسختانه تلاش کرد تا فرهنگ نوپیدای نبوی را از فرهنگ مندرس عربی بازشناخت.