✍️ عباس عبدی
اين روزها خبر توافق راهبردی با چين موضوع بحث و جدل فراوان شده است. البته، برخب از مخالفان براساس شايعات اظهارنظر میکنند. عدهای نيز برحسب ذهنيت تاریخی كه از اين قراردادها دارند، آن را رد میکنند. برخي نيز طرفدار بیچونوچرای بلوک غرب هستند و هر توافق غير از آن بلوک را به صورت پيشفرض رد میکنند.
بنده نيز مخالفم، ولی از زاویهای دیگر و بدون آنكه از جزييات آن مطلع باشم. این مخالفت درباره کلیت آن است و برای نقد جزییات باید متن نهایی را مطالعه و سپس اظهارنظر کرد. ضمن اینکه هنوز معلوم نیست نگاه چینیها در این ماجرا چیست.
پيش از بيان علت مخالفتم، بهتر است نگاه مثبت خود را به اين رویکرد کلی بيان كنم. ايران پس از انقلاب، همواره بهنحوی رفتار كرده كه گويي تافته جدابافتهای است و بهجز توافقهای محدود با برخی از كشورها، از ورود به توافقهای راهبردی پرهيز كرده است.
شايد یک علت آن بیاعتمادی به ثبات و پايداری سياستهايش است. حكومتی میتواند وارد معادلات راهبردی شود كه با تغيير دولت يا مجلس آن، اين توافقات به فراموشی سپرده نشود.
اين ثبات مشروط به اين است كه مديريت جامعه با مشاركت نسبی عموم نيروها انجام شود. هنوز فراموش نمیکنم زماني را كه مجلس ششم برنامه چهارم توسعه را كه یکی از بهترين برنامهها بود، تصويب كرد؛ ولی به محض تغيير آن مجلس و سپس دولت، آن برنامه به زبالهدان قوانين! سپرده شد.
بنابراين، تنها میتوان اميد اندکی داشت كه اگر توافق با دستور و حمايت عالیترين مقام كشور منعقد شود، واجد حداقلی از پايداری خواهد بود. هرچند در اين حالت نيز شلختگی رفتاری و بینظم بودن عوامل اجرایی و تقنینی چنان است كه هيچ تضمینی برای انجام آن نيست.
بنابراين، نفس ورود به اين توافقات بهمنزله رویکرد جدیدی در كشور است كه از وضعيت تافته جدابافته بودن خارج ميشود و اين نكته مهمی است. حتی آغاز آن با چين نيز مشکلی ندارد. هم به لحاظ امكانات و تواناییهای چين و هم به لحاظ سوابق نسبی مثبت در روابط ميان دو كشور اين اقدام مطلوب است.
البته مشروط بر اينكه اين رويكرد محدود به چين نباشد، با بلوک غرب و روسيه و هند و همسايگان جنوب و ساير قدرتهای منطقهای و اقتصادی نيز میتواند و يا بهتر است گفته شود كه میبايد انجام شود.
ولی چرا مخالفم؟ یک علت آن را در بالا گفتم. فردگرایی و عوامگرایی غالب بر فرآيندهای سیاسی داخلی ايران چنان گسترده است كه مانع از ثبات سیاستگذاری و پایبندی به هر نوع توافق بلندمدتی میشود.
شكاف درون ساختاری نيز مزيد بر علت ميشود. در حوزه روابط خارجی هيچ نوع وحدت نظری وجود ندارد. در مجموع، شرايط براي رسيدن به هيچ توافق راهبردی با كشورهای ديگر فراهم نيست و اگر به هر دلیلی و با فشار و دستور از بالا اين توافق رخ دهد، پايدار نخواهد ماند. در نهايت هزينههايش را میدهيم؛ بدون آنكه از منافعش بهرهمند شويم.
علت دوم مخالفتم اين است كه اين رويكرد بايد شامل همه كشورهایی شود كه میتوانند و میخواهند وارد اين نوع توافقات شوند. و اگر قرار است كه فقط با یک كشور قدرتمند رخ دهد، نتيجهای جز وابستگی نخواهد داشت.
ولی علت سوم مخالفتم مهمتر است. فارغ از اينكه جزييات این توافق چيست و از چه زمانی اين توافق مطرح شده؛ اكنون بدترين زمان برای نهایی كردن آن است.
در واقع، محدوديتهای مالی كشور انگيزه اصلی برای ورود به چنين توافقی است. اين محدوديتها موجب میشود كه انگيزه اصلی توافق را جبران كسر بودجه بدانیم.
با توجه به ناكارآمدی و فسادی كه در تخصيص منابع وجود دارد، هرگونه ورود سرمايه به ايران در شرايط كنونی جز اتلاف آنها و بدهكار كردن كشور نتيجه دیگری نخواهد داشت.
کافی است كه بدانيم در دوره طلایی اصولگرايان يعني احمدینژاد (۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲) ۷۰۰ تا ۸۰۰ ميليارد دلار درآمدهای نفتی را اتلاف كردند و هيچ اشتغالی نيز اضافه نشد.
اكنون هم اگر هزار ميليارد دلار پول چینیها وارد ايران شود، هيچ اتفاق مهمي رخ نخواهد داد؛ جز آنكه برخلاف گذشته، كه آن ۸۰۰ميليارد را از منابع زيرزمینی خوردند، اينبار هزار ميليارد بايد بدهكار چين يا هر كشوری ديگری میشويم.
بدون اصلاحات سياسي داخل كشور هيچ اقدام خارجی نمیتواند مفيد باشد. علت شكست برجام منحصر به بدقولی آمریکاییها نمیشد، بلكه ضعف پیريزیهای سیاسی داخلی آن هم بود.
بنابراین، فارغ از اینکه این توافق با چین باشد یا کشوری دیگر و فارغ از اینکه جزییات آن چه باشد؛ در شرایط کنونی و با وجود ضعف عمومی و نیز وضعیت ناپایدار سیاسی، هر نوع توافقی از اینگونه به زیان کشور است و ابتدا باید اصلاحات جدی داخلی را ایجاد کرد و سپس به مسائل خارجی پرداخت.