✍️ مهران ارژنگ
روشنفکر ایرانی تحث تاثیر گفتمانهای غالبِ آکادمیک و ادبیات دینیِ رایج، فیلسوف مشرب شده ، زبانی آکادمیک یافته، و در این راه چندان پیش رفته که امروز زبانش – و گاهی مشکلاتش – با متوسط افراد جامعه متفاوت است. بیشتر به دلیل اینکه مرز باریک اما مهمِ روشنفکر و آکادمیسین بودن دیده نمیشود .
اگر به روشنفکرانِ تحولآفرینِ دنیا توجه کنیم، آنها خاستگاه واحدی ندارند و شکل طرح مسالهشان،بنا به رویکردهای زمانی و مکانی مردم، سطح عمومی سواد، میزان مقاومت جبهه مقابل، و … با یکدیگر متفاوت بوده. اگر چه کارل مارکس فیلسوف بود، اما افکارش بصورت مستقیم برای طبقه کارگر قابل فهم نبود و صدها روشنفکر ، دیلماج او برای ترجمه افکارش به زبان کارگران شدند. گاندی، مصدق ، جواهر لعل نهرو و آبراهام لینکلن، حقوقدان بودند. لخوالسا و مهدی بازرگان مهندس، سونیاتسن ( ملیگرای چینی) پزشک، مارتین لوترکینگ و دالاییلاما مبلغِ مذهبی، و نلسون ماندلا انقلابیِ حرفهای. هرکدام از آنها زبان خاص خودشان را ( که الزاما فلسفی یا دینی نبود) برای گفتگو با مردمشان انتخاب کردند.
در هر دورهای، گفتمانی خاص به فضای جنبشها حاکم میشده که مبنای آن یکی از نظریههای ضد استعماری، عدالتخواهانه، ضدنژادپرستی، ضدامپریالیستی، مشروطه طلبانه یا ملیگرایانه بوده و کمابیش آبشخور آکادمیک داشته ، اما روشنفکران جنبشهای کامیاب، آموخته بودند چگونه دستاوردهای محک خورده آکادمیسینها، و ضرورتهای اجتماعی را برای مخاطبان خود ترجمه و به زبانی محسوس و ملموس بازتولید کنند.
مثلا اگر جامعهای ایدئولوژی زده شده بود و رهبران آن از عینیتهای اقتصادی و فرهنگیِ جامعه بدور افتاده بودند، آکادمیسین به نقد ایدئولوژی و رخنه در کاستی و نتایج آن میپرداخت، و روشنفکر دعوت به حیاتِ زمینی، ملموس، برای آدمیانی که قهرمان نیستند و از پوست و گوشت و خون ساخته شدهاند میکرد. روایت روشنفکر از مساله و راهکار ارائه شده، به هسته خود وفادار میماند، و برای مردم قابل فهم است.
روشنفکر ایرانی به شکل مراکز عمده تولید اندیشه درآمده. امروز با قوتِ نسلِ چهارمِ اندیشهوزانِ ایرانی چون سروش، شبستری، ملکیان ، عبدالکریمی … ،فضای روشنفکری کشور نیز رنگ فلسفی گرفته و نقل قولهای ویتگنشتاین، هگل ، هابرماس، اسلاوی ژیژک و فلسفه رواقی … ترجیع بند مقالهها شده.
دوستی میگفت : ” ادبیات و سینمای ایران نیز، تحت تاثیر همین فیلسوف مأبی تلخ و سیاه شده. چندی پیش مجموعه داستان های کوتاه دولت آبادی را می خواندم، از تلخی چنان به جانم شرنگ ریخت که با وجود زبان فاخر و گرانقدرش، ناتمام رهایش کردم. فیلم های مان هم بسیار تلخ و سیاه است. من واقعا حسرت فیلم ها و سریال هایی را دارم که مثل «خانه کوچک» آمریکایی یا «قصه های جزیره »کانادایی، به مردم کمی امید بدهد و ادب زندگی و احترام به همنوع و حقوق برابر انسان ها! را بیاموزاند، حتی اگر کمی سانتیمانتال و دور از واقعیت باشد! این ها کارهایی است که واسطه ها باید انجام بدهند و مردم را برای دموکراسی و مدارا تربیت کنند.”
نیازی نیست ادیبی بزرگ مانند دهخدا فقط فرهنگنامه بنویسد، از قضا چرند و پرند، نسیم شمال، توفیق یا گلآقا به زبان مردم نزدیکتر است و کیومرث پوراحمد و رشیدیه لازمتر .
در کنار فیلسوفانی که قدر و ارج جبههگشایی و بتشکنیهاشان به جای خود باقی است، نیازمند روشنفکرانی هستیم که به زبان مردم و درباره زندگی روزهمره، اقتصاد، آینده فرزندانمان، آزادی … سخن بگویند ، شادی و امید بیافرینند و میهن دوستی غیرابزاری تولید کنند.
عارفی کو که کند فهم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد