در این چند روز پرالتهاب شمارش آرا در انتخابات آمریکا، بسیاری از کارشناسان ایرانی در فضای مجازی یا صداوسیما پیشبینی کردند که شورشهای انتخاباتی آمریکا را فرا خواهد گرفت، حتی از فروپاشی و آشفتگی آمریکا و اینکه ترامپ آخرین رییس جمهور خواهد بود سخن راندند؛ برخی حتی فراتر رفته و به مقامات آمریکایی توصیه کردند از نظام حکومتی ایران و شورای نگهبان الگوبرداری کنند….. اما هیچ یک از این پیش بینی ها که با قطعیت تمام هم ارائه میشد جامه عمل نپوشید، قدرت به نحو مسالمت آمیز منتقل شد و زیاده خواهیهای ترامپ به جایی نرسید. چرا؟
برای یافتن پاسخ به این سوال باید به انگلستان سیصد سال قبل بازگردیم، اندیشمندی به نام جان لاک، که برخی او را پدر لیبرالیسم می نامند در مجموعه آثارش به ویژه کتاب “دو رساله در باب حکومت” که دقیقا ۳۳۱ سال قبل به صورت ناشناس آن را نگاشت، تغییری شگرف در فلسفه سیاسی جهان پدید آورد.
سوال پایدار فلسفه سیاسی تا زمان جان لاک چنین بود: “چه کسی باید حکومت کند و شایستگی آن را دارد؟” هر اندیشه ای می کوشید شایسته ترین فرد برای حکومت را معرفی و به قدرت برساند. اما واقعیت زندگی چند هزار ساله بشر نشان داد که در بیشتر مواقع کسانی که به حکومت رسیدند، فاقد شایستگیهای لازم بودند و در موارد اندکی که شایسته ها به حکومت رسیدند، به واسطه سرشت سیاست در نهایت خود آنها یا نزدیکانشان دست هایی ناپاک یافتند.
بزرگترین دستاورد جان لاک آن بود که این سوال چند هزارساله را تغییر داد، او پرسید: “چگونه باید حکومت کرد؟” ایده او این بود که به جای تاکید بر شخص حاکم، ساختاری ایجاد کنیم که هر کسی که حاکم بشود نتواند ره به فساد، استبداد و خودرایی ببرد؛ در واقع به جای فرد، سیستم و ساختار قرار گیرد تا سرنوشت جامعه به ویژگی های حاکم گره نخورد. در این مسیر او ایده حکومت قانون را ابداع کرد و اولین گامهای تفکیک قوا را برداشت؛ او با طرح ایده قرارداد اجتماعی، نظریه الهی حکومت را کنار نهاد و حکومت را امری عرفی و متعلق به مردم هر سرزمین دانست. راه او را بسیاری دیگر از اندیشمندان ادامه دادند و میراث دموکراسی کنونی را شکل دادند.
از زمان اعلامیه استقلال آمریکا در سال ۱۷۷۶ که از اتفاق تحت تاثیر کتاب جان لاک تدوین شد، ۲۴۴ سال می گذرد، این میراث جاافتاده از دموکراسی اصلی ترین بنیانی است که دولت و جامعه آمریکا بر آن استوار شده است: برابری، آزادی، اصل انتخابی بودن تمامی ارکان حکومت، چرخشی بودن ریاست جمهوری، استقلال قوای مقننه، قضاییه و مجریه، استقلال ایالتها، حکومت قانون، مهمترین اصول این دموکراسی هستند. این میراث نه مقدس است، نه ثابت و نه کامل. در طول این سه سده از اشتباهات تدریجا درس گرفته و تکامل یافته و خود را اصلاح کرده و این خوداصلاحی ادامه خواهد داشت.
زمانی آدام اسمیت -بنیانگذار اقتصاد نوین- دست نامرئی بازار را معرفی کرد، دستی که بازارهای اقتصادی را کنترل می کند و تعادل را در آنها برقرار می سازد. با تبعیت از او میتوان از دست نامرئی قانون در سیاست آمریکا سخن گفت. در حکومتی که قائم به فرد نیست، ترامپ ره به جایی نمیبرد و زیاده خواهی او به جایی نمیرسد؛ چرا که ارتش مطیع فرد نیست، فدایی هیچ فردی هم نیست، تابع قانون است. قضات دیوان عالی حتی اگر بر حسب اتفاق منصوب رییس جمهور هم باشند، وابسته یا تابع او نیستند، چرا که قانون بر همه حکومت میکند. این همان دست نامرئی است که آمریکا را اداره میکند.
بسیاری از ما ایرانیان به واسطه آنکه چنین شکلی از حکومت را هنوز تجربه نکردهایم، در فهم و تحلیل مسائل آمریکا ره به خطا میبریم؛ اینکه عموما بر این باور هستیم که گروهی مافیایی در آمریکا وجود دارند که تمام سیاست و اقتصاد آن کشور را اداره میکنند، به دلیل ناتوانی ما در فهم دست نامریی قانون در اداره آن کشور است.