✍️نصرت الله محمود زاده
تاریخ پر است از فرهیختگانی که پس از یک راه طولانی، اما بی نتیجه، این سوال را از خود و همقطاریهای خود میپرسند:
«چه باید کرد؟»
گاهی نمیشود، نمیشود، که نمیشود.
چرا پرونده «گفتگوی بین تمدنها» را بایگانی میکنند، اما «ستیز با دشمن فرضی» را ترویج میدهند؟
چرا اولین مخالف برجام اسرائیل است، اما تیر خلاصش به دست خودیهای تندرو شلیک میشود؟
چرا مصر شرقی، غربینما میشود و ایران غربی، شرقینما؟
چرا تاوان جنگ سرد شرق و غرب را کشورهایی میدهند که چراغ راهنمای غرب زدند، اما به سمت شرق پیچیدند؟
چرا هر جا که مردم حضوری پررنگ داشتند، جریانی این ماجرا را به شکست میکشاند، اما هرجا که مردم حضوری کمرنگ دارند، آنرا یک افتخار ملی قلمداد میکنند؟
چرا زمانی انقلاب به فکر قربانی کردن فرزندانش میافتد که یک جریان انقلابینما در پشت پرده با سلاح تزویر مهیای ورود به صحنه است؟
چرا شریعت دین را با جهل مقدس ذبه میکنند، اما سیاست را با آن روی سکه همان سیاست؟
چرا سالهاست که جریان اصلاحطلبهای بدون برنامه با بد دفاع کردن از اصلاحات، آب به آسیاب انقلابینماها میریزند و متقابلا، اصولگراهای بدون برنامه با بد دفاع کردن از دین و انقلاب، آب به آسیاب لیبرالنماها میریزند؟
چرا بسیاری از فرهیختگان فرار مقدس را در مسیر «سکوت درام» پیشه کردند؟
به راستی، چرا عافیت طلبی این همه رونق دارد؛ عافیتطلبانی که روزگاری فریادشان گوش فلک را کر میکرد؟
خدایا، بیدارمان کن، اما نه پس از مدتی که اصحاب کهف بیدار شدند.