نگام ، سرویس گفتگو _ در نوبت گفتگوی امروز همکلام شدیم با علی گزرسز ( رها ) شاعر ، نمایشنامه نویس و تحلیلگر سیاسی پیرامون بحث سانسور در جمهوری اسلامی
نگام : لطفا در ابتدا توضیحی پیرامون بحث سانسور و آزادی بیان برای ما داشته باشید با شرح مختصری از تجربیات خود شما؟
رها : اجازه می خواهم قبل از وارد شدن به این بحث و جواب دادن به سوال شما اول ببینیم بیان چیست
انسان حیوان ناطق است و نطق در حقیقت همان بیان است و بیان بازتاب اندیشه و تفکرات ما است در تمام حوزه های انسانی، البته در طبیعت هر موجودی برای ابراز وجود وسیله ای دارد و توسط آن خود را باز تعریف می کند
در حیوانات و در طبیعت این ابراز وجود مختصر تر است و در انسان هم شکل های گوناگونی دارد وقتی به طبیعت بکر برویم با موجوداتی بر خورد می کنیم که علاوه بر اصرار بر بزرگنمایی خویش و نشان دادن خود بیش از آنچه هستند ابزار مختلفی را بکار می برند و خود را برای لحظاتی به شکل های دیگر در می آورند البته گاهی برای معشوق و گاهی هم برای رقیب ، مثلا شیر ها باد در یال هایشان می اندازند و در بیشتر پستانداران بقولی سیخ کردن موهایشان ابزار این کار است ودر پرندگان باز کردن بیش از اندازه پرها و گاهی بالها که این رفتار ها تماما حسی را نمایندگی می کند که می توان به آن تعریف از خود و یا خودنمایی گفت ، در انسان نیز گاهی همین رفتار وجود دارد که شامل انقباض عضلات و تغییر شکل صورت و کمک گیری از صدایش می باشد در کنار این ها انسان ابزار دیگری هم دارد که همانا تعریف خویش به یاری کلام و بیان آنچیزی است که به آن می اندیشد.
حالا به انسان هایی فکر کنید که در دوران غار نشینی زندگی می کردند و هنوز ابزاری برای ترجمه اندیشه هایشان به کلام اختراع نکرده بودند خوب پس آن ها چه می کردند !؟ آنچه ما امروز از آن دوران در دست داریم بیان روزمرگی آن ها است بوسیله نقاشی و کنده کاری و مجسمه سازی ، اما خوب برای آن ها امکان بردن این نقاشی ها به مکان های دیگر وجود نداشت پس نا خود آگاه به دنبال روشی بودند که خود را در لحظه بیان کنند و همین باعث اختراع زبان و داشتن هویت و نام بر هر چیزی شد تا کمبود و کسری موقعیت وحشتناک خود را برای زیستن کاهش دهند و همین چالش گفتگوی ساده ی اولیه را بوجود آورد البته بار این زبان در دوران اولیه بر حرکات بدن و دست ها بود و این مجموعه حرکات پایه و بنیان زبانی است که در آینده گهواره فرهنگ او می شود و در مجموع می تواند بوسیله آن انتقال تجربه نماید.
حالا ببینیم همین انسان در طول قرن ها چه یادگاری از خود بر جای گذاشته است در کنار نقاشی مجسمه سازی شاید بیشترین تولید او همان تولید نوشتاری است که خود به نوعی از بیان او ریشه می گیرد پس حالا با انسانی روبرو هستیم که در طی قرون فقط در پی بیان اندیشه های خویشتن بوده است و مهمترین کارش که به نظر من یک بار و مفهموم ژنتیکی دارد همان انتقال تجربه است به دیگران قبل از اینکه دنیایش را ترک گوید.
در این رابطه به پیر مردی که در یک پارک بر روی یک نیمکت نشسته است بیاندیشید ، او آرام در انجا نشسته و در انتظار جوانانی است که بطور اتفاقی در کنارش بنشینند ، اولین کار او پس از نشستن آن ها این است که بطریقی سر صحبت را باز کند و در مدتی کوتاه کوله بار تجربه اش را باز نماید و در آن گفتگوی کوتاه آنچه به نظرش در جهت کمک به او مؤثر باشد به او بدهد و برود، گاهی انسان فکر می کند که این یک امر اجباری برای پیرمرد ها و پیره زنان است که نتیجه و حاصل تجربیات خویش را در هر فرصتی بیان کنند و همین احساس باعث بوجود آمدن اینهمه کتاب و دفتر است در هر زمینه ای.
ترانه سرایان شروع به نوشتن ترانه های سیاسی کرده بودند و به نوعی ترانه هایشان اعتراضی بود به وضعیت حاکم و به نوعی دیکتاتوری ی دوران پهلوی ، شما بهتر از من می دانید که ما در دوران مشروطیت هم شاعرانی داشتیم که شعر های سیاسی و با مضامین اجتماعی می نوشتند و یکی از معروف ترین آن ها همان ترانه عارف است که می گوید از خون جوانان وطن لاله دمیده است….
با اینکه بعد ها در اوایل دوران رضا خان بگیر و ببند بسیار جدی شد و به نوعی با زور سرکوب و دار و درفش و زندان جلوی این نوع ترانه ها گرفته شد اما به هر حال کار یک شاعر و یا نویسنده در کل اعراض به وضعیت موجود جامعه است و او در مقابل قلم و جامعه اش مسؤل است به همین دلیل ما برای اولین بار در شعر شاعران آن دوران اعتراض را می بینیم و شاید سر آمد ان ها همان احمد شاملو بود که بعد ها موزیسین های ایرانی بربعضی از شعر های او ملودی ساختند و خوانندگانی مثل فرهاد و داریوش آن ها را خواندند اما بصورت یک کار مستمر ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری و تا حدودی اردلان سرفراز که هر سه از پهلوانان ترانه سرایی نوین ایران هستند این نوع ترانه ها را ساختند و شاخض ترین خواننده ی آن دوران هم که داریوش بود به نوعی شمیر اش رااز رو بست و چند کار ماندگار خواند که البته همان کار ها باعث نه ماه زندانی بودن او گردید .
من هم در آن دوران بر روی یک ملودی از پرویز مقصدی که براستی از آهنگسازان برجسته ی آن روزگار بود ترانه ای نوشتم ، البته داریوش بعد ها آن ملودی را با نام لالایی خواند که شعر بخاطر سانسور سلاخی شد و مخدوش گردید اما بالاجبار همان ترانه ی ناقص پس از دوبار بازنویسی به بازار آمد.
مثلا در متن ترانه جایی می گوید
مامان رفته به جاده ی تباهی الهی بشکنه قلبش الهی
و بعد در ادامه می گوید مامان رفته بجنگه با بدی ها / که سامونی بگیره آرزو ها
خلاصه شنوده تکلیفش روشن نیست که بچه ای که داریوش برایش لالایی می گوید مادرش به جاده تباهی رفته و یا یک زن انقلابی بوده ….
من بر روی همین ملودی این ترانه را نوشتم
زمستون شد هوا ابره دوبــــاره
شب این بیکسون سرده دوباره
شکسته شیشه ی درهای بستــــه
رو تاق کاهگلی سرما نشستـــــه
همه امید شون گرمای اشـــــــکه
دیگه اشکه چشا تو خون نشسته
خوب حالا فکر کنید که مسئول شعر و ترانه ی تلویزیون در دوران قدر قدرتی محمد رضا شاه این ترانه را گوش کند و بنا باشد تائید هم بکند ، خوب معلوم است که جوابش منفی است و حتما سانسور خواهد شد . این اولین تجربه ی کاری من بود .
بعد ها در دوران دانشکده هنرهای دراماتیک در سال سوم دانشگاه نمایشنامه ای نوشتم که قرار شد یکی از دوستان به نام فنائیان آنرا به عنوان کار پایان نامه اش در رشته کارگردانی تاتر کارگردانی کند ، استاد راهنمایش بازیگر معروف آن دوران و این دوران آقای انتظامی بود و قرار بر این شد که بعد از بازخوانی توسط ایشان و عوامل دانشکده اجرا شود ، بعد از چند هفته یکروز آقای انتظامی مرا در حیاط دانشکده دید و گفت می خواستم در مورد این نمایشنامه که شما نوشته اید نظراتم را بگویم و بعد ادامه داد که متاسفانه این کار توسط مسؤلین دانشکده قابل اجرا تشخیص داده نشد و شرط آن ها این است که متن را تغییر بدهید البته خودش گفت که من اگر جای شما بودم این کار را نمی کردم ، من هم جواب دادم که حتی حاظر نیستم یک کلمه اش را عوض کنم ، اما حالا ببینید که چرا جلوی کار را گرفتند ،آن نمایشنامه در مورد نویسنده ای بود که همسرش پس از اولین بار که شوهرش زندانی شده است بچه شان را از دست می دهد و حالا پس از اینکه چند سال از آزادی او می گذرد در اولین صحنه نمایش به او می گوید که عادت ماهانه اش عقب افتاده و گمان می کند که حامله است، نمایش بر محور وجود این بچه به دنیا نیامده می گردد و نویسنده سخت مخالف بدنیا آمدن او است و به خواهش و التماس های زن گوش نمی هد و از او می خواهد که بچه را سقط کند ، خلاصه ما در پایان کار وقتی زن برای انجام عمل سقط به بیمارستان می رود شاهد ورود ماموران امنیتی به خانه نویسنده هستیم که برای دستگیری و فرستادنش به زندان به آنجا هجوم می آورند و تازه متوجه می شویم که نویسنده می دانسته چه سرنوشتی در انتظار او خواهد بود.
بعد از این ماجرا هم می رسیم به دوران انقلاب و تعطیلی دانشگاه ها برای سه سال ، من بیست و چهار واحد نیمه تمام داشتم و می بایست سه سال برای گرفتن لیسانس صبر می کردم خلاصه روشنفکران مذهبی که رهبریشان به عهده آقای عبدالکریم سروش بود پس از سه سال دستور باز گشایی دانشگا ها را دادند و قرار شد هر دانشجو شانزده واحد مذهبی و دینی هم برای گرفتن لیسانس بگذراند که شامل حال من هم شد ، شش ماه طول کشید و من تصمصم گرفتم پس ازسال ها به عنوان یک دانشجوی رشته نمایشنامه نویسی برای پایان نامه ام نمایشنامه ای بنویسم چون در سال های پیش از آن برای مدت ها دانشجویان برای پایان نامه ، نمایشنامه های دیگران را نقدو بررسی می کردند ، اما کار به همین سادگی ها نبود ،استاد راهنمایم آقای بهروز غریب پور بود همان کسی که در سال اخیر چند کار نمونه و برجسه عروسکی انجام داده است که واقعا قابل تقدیر است ، من با او صحبت کردم و متوجه شدم که نوشتن نمایشنامه با موضوع آزاد امکان ندارد و حتما می بایست در سه مورد نمایش بنویسیم ، در مورد جنگ ایران و عراق ، در مورد سپاه پاسداران و ساواک شاهنشاهی .
من هر چه فکر کردم دیدم حد اقل در مورد ساواک یک تجربه شخصی دارم و آن بر می گشت به دوران سربازی ام در قوچان در سال هزار و سیصدو پنجاه و دو ، درآن سال ها دوران یکه تازی علی شریعتی بود و کتاب های بیشمار او که تماما از پیاده سازی ی متون سخنرانی هایش بصورت کتاب در آمده بود و به هر حال در آن دوران برای شستشوی مغزی بسیار اثر داشت و بر من هم همان اثرات را داشت و مثل بقیه متاسفانه گمان می کردیم که راه گریز ما و رسیدن به سر منزل نجات همان آویختن به مذهب است .
شهر قوچان شهر کوچکی بود و ما هم بچه های تهران که در هر بار سفر به محل خدمت با خود کتاب هایی می بردیم و بخیال خودمان برای اگاهی ی جوانان آن شهر در اختیار آن ها قرار می دادیم ، تا اینکه عاقبت سازمان امنیت قوچان متوجه شد و سه تن از ما را دستگیر کرد و به زندان وکیل آباد مشهد فرستادند و تازه پس از زندان ساواک بخاطر اینکه سرباز هم بودیم مدتی از طرف ارتش به زندان قوچان فرستاده شدیم و این ماجرا ها خود کمکی شد برای من که نمایشنامه ام را در رابطه با یک شکنجه گر امنیتی بنویسم.
در پایان اینرا هم بگویم که برای اجرای آن نمایشنامه به نام میلاد ( تولدی دیگر)در تالار مولوی کلی کلنجار رفتیم و عاقبت هم بعد سی شب با بهانه اینکه تاتری دیکر در انتظار اکران است کار را تعطیل کردند
نگام : سانسور چیست و چرا در جوامع بشری بوجود می آید؟
رها: به نظر من سانسور یعنی جلوگیری از ابراز نظر و اندیشه حال چه این نظر و اندیشه از جانب سانسور کننده درست و یا نادرست باشد، چون کسی که ذاتا به چنین تفکری بها می دهد اولین فکرش کشتن اندیشه است.پس تعریف دقیق ترش می شود قتل عام اندیشه های عملی و نظری بدون توجه به درست و یا غلط بودن آن
نگام : حالا ببینیم این درست و نادرست توسط حاکمانــ یک جامعه تا چه حد می تواند گسترش پیدا کند و آیا اصلا باید باشد؟
رها: من بطور کلی با هر نوع سانسوری مخالف هستم اما آیا این یک نگاه رئالیستی و واقعی به یک جامعه است ، امروزه انسان حق مدار که پیکر پاره پاره شده ، زخمی و درد کشیده خود را از دوران وظیفه مداری با خود حمل کرده است و به جامعه جهانی امروزی آورده ،در هر زمینه ای حق خود را می طلبد و برای او دیگر سانسور نمی تواند وجود داشته باشد ، اما اگر از همین انسان حق مدار بپرسیم آیا این درست است که فرزندان شما برای دسترسی به هر موضوعی آزادی کامل داشته باشند در وحله ی اول او را به تفکر وامی دارد و ترسی وجودش را فرا می گیرد و این در جوامع مختلف کم و زیاد دارد اما بود و نبود ندارد در صد زیادی از مردم یک جامعه خواهان کنترل موضوع های مختلف در رابطه با فرزندان خود هستند و نقطه عطف این کنترل هم مسایل جنسی است و در همین جا است که حکومت ها خود محور وارد کار می شوند و این کنترل نیم بند را به همه ی مسایل آن جامعه تعمیم می دهند وسانسور در هر موردی را محق جلوه می دهند و بار آن را بر گردن خود مردم می اندازند که ما باید در جهت خواست مردم قدم برداریم ، این یک شامورتی بازی و چشمبندی آشکار دیکتاتوران است که از ترس در صدی از مردم برای خویش راه گریزی از هر نوع تفکر منهای تفکرات و نظرات خود می سازند ، اما خوب این واضح است که جوامع دیکتاتور وبی قانون دیگر شرمی از سانسور نخواهند داشت و با شمشیری که خود مردم آن جوامع برایش آخته می کنند گردن آزادی ها را خواهند زد
فکر کنید در قرون وسطی سانسور اینگونه عمل می کرد که اگر کسی را بجرم بدعت گذاری چه شفاهی و چه مکتوب بر خلاف کلیسا و باور های آن ها محکوم می کردنددر آنصورت برای اولین بار تمام در ها را بر روی او می بستند و دست او را از تمام مزایای جامعه کوتاه می کردند در مرحله بعد او در دادگاه کلیسا محکوم به این می شد که اولا زن و بچه و خانواده او توسط کلیسا دستگیر و زندانی می شدند و خود او می بایست مثلا از محل اقامت اش در اسپانیا پیاده به ایتالیا می رفت و در تمام کلیسا های بین راه مراسم کامل روزانه مذهبی را بجا می آورد و هر کشیشی در هر کلیسا می بایست زیر نامه ای را که او با خود داشت امضاء می کرد تا او بتواند به کلیسای بعدی برود و این سفر گاهی دو سال طول می کشید و پس از اتمام سفر دوباره می بایست به اسپانیا باز می گشت و آن نامه را به مقامات کلیسا نشان می داد تا بتواند خانواده و زن و فرزندانش را آزاد کند و از آن پس هم به سختی زیر نظر بود و بدون هیچ مزایای شهروندی به زندگی ادامه می داد و اگر دوبار گناه او تکرار می شد آنوقت به بدترین شکلی او را به قتل می رساندند، مثلا با کندن دست و پاتوسط یک میزی که او را بر آن می بستند و یا اینکه او را در یک قالب انسانی قرار می دادند که از دو طرف میخ های بلندی در آن کار گذاشته شده بود و وقتی درآن قالب را می بستند تمام آن میخ ها به بدن مجرم فرو می رفت و او جان می داد.باورتان می شود همه ی اینها فقط بخاطر اینکه نظرش را در مورد دین جاری در جامعه اش نوشته و یا گفته است
نگام : چه چیزی امروز مسئله آزادی بیان و اعمال سانسور را مشگل و پیچیده می کند؟
رها : مهمترین مشگل امروز جوامع مدرن وجود تکنولوژی و احاطه بیش از حد فرزندان ما است به این تکنولوژی جدید ، تکنولوژی که بی هیچ تردیدی زندگی ی امروز ما را دگرگون کرده است البته شاید هنوز با اعمال فشار و سانسور های دیکتاتوران در کشور های جهان سوم نمودی چون کشور های پیشرفته ندارد اما مطمئنا این سونامی قابل کنترل نیست و تا چشم بر هم بگذاریم امواج غیر قابل کنترلش به همه جهان خواهد رسید و ان وقت است که همه ی قوانین بنوعی احتیاج به بازنگری دارد چرا که تکنولوژی و خصوصا در زمینه ارتباطات پیشرفت اش سریع تر از رشد فکری و ذهنی غالب انسان ها بوده و در حقیقت در صد کمی ازمردم ,حاکم بر نوع ارتباط مابقی مردم هستند و شاید در آینده همان مسئله ای را پیش بیاورد که امروز در وجه پیشرفت علم در زمینه بهداشت و پزشکی داشته ایم که در ادامه توضیح خواهم داد….
همه آگاه شده ایم که تکنولوژی سریع تر از رشد فکری و ذهنی انسان قرن ۲۱ به پیش رفته و یکی از مسائل پیش روی انسان عقب ماندن ذهن و کار کرد مغز او است با موقعیت اش ، منظورم این است که انسان در تکامل وتطبیق خویش با محیط در مقابل پیشرفت علم در زمینه بهداشت و پزشکی عقب مانده است و مختصات ذهنی او بر بردار زمان باز تاب منفی دارد بدینصورت که وقتی طول عمر انسان را در قرون گذشته می بینیم تراز آن شصت سالگی بوده است در حالیکه امروزه در کشور های پیشرفته و غربی شصت سالگی متوسط سن شده و حتی سن بازنشستگی به هفتاد رسیده است در نتیجه مغز او زمان برای تطبیق خود با این پیشرفت نداشته و بیماری آلزایمر نمود خارجی آن است ، مغز ما برای نود سال برنامه ریزی نشده است و قدم های تکامل در مقایسه با گام های تکنولوژی کوتاه آمده ، حالا همین مثال در بخش های مختلف زندگی مشاهد می شود و یکی از آن ها حضور وسیله ای است به نام دوربین در محیط زندگی ما که براحتی در پنهان ترین و خصوصی ترین مکان های زندگی ما قابل رویت است و براحتی شخصی نشسته در نیم کره شمالی قادر شده است اتاق خواب مرا در نیمکره ی جنوبی با فشار بر یک دکمه ببیند ، حالا آیا شما می توانید حد و مرز بین زندگی خصوصی و عمومی خود را مشخص کنید و آیا در این وضعیت جوامع احتیاج به نگرشی تازه در چنین اموری ندارند !؟
و راستی چه کسی می تواند این دیوار حریری و نازک آزادی که انتخاب بهترین قانون است را در جوامع امروزی بسازد و دیکتاتور ها نتوانند از ابزار سانسور استفاده کرده ومانع آزادی بیان شوند.
نگام : وقتی جلوی این ابراز وجود ها در یک جامعه طرفدار سانسور سد ایجاد کند ، در نهایت خواست های انباشته شده در پشت این سد روزی سر ریز نخواهد شد و کلیت آن نوع رژیم ها را از بین نخواهد برد.
رها: در حقیقت حکومت ها به نوعی همان حرف هایی را بصورت شعار بیان می کنند که مردم آزدیخواهان می خواهند و می گویند و فرقش این است که حکومت ها فرافکنی می کنند و خود را توسط دشمنی فرضی مدام در خطر می بینند و این خطر را در هر صورت به در خطر بودن کشور و مردم تعبیر می کنند و بیشتر حرف هایشان کاریکاتوری است ازحرف ها و نظرات درست و منطقی روشنفکران .همانطور که دانستیم
آزادی در حقیقت انتخاب قانون درست است و نمی توان شکل دیگری را متصور شد البته ما می توانیم در یک جنگل زندگی کنیم و هر چه می خواهیم انجام دهیم اما وقتی به حوزه انسان های دیگر وارد شویم اولین اثرات آن پایبند بودن به قانون کلی و حاکم بر آن گروه از انسان ها است در حقیقت امروز در کل جهان در مورد بیان آزادی وجه مطلقی وجود ندارد و در هر سرزمین بنا به مسایل فرهنگی و در بیشتر موارد دینی ساختار خاص خود را دارد و به هر حال تفسیر های گوناگونی هم در این موارد وجود دارد.
در پایان یاد خاطره ای افتادم
در برنامه ای که من برای هفته دولت در سال ۱۳۶۶ بعنوان مصاحبه گر همکاری می کردم بعد از تهیه ۱۷ مصاحبه با وزای تنها بخاطر محتوی برنامه و سوال های غیر معول من فقط یک برنامه پخش و بقیه سانسور شد و اجازه پخش نگرفت با اینکه بر روی پخش آن برنامه ها
حساب شده بود
در حقیقت نوعی سانسور همیشه در جوامع وجود دارد و خواهد داشت شاید نوعی از این سانسور ها خوب و پسندیده باشد البته اگر در کنارشان بستر های مناسبی بسازیم و قصدمان کانالیزه کردن تفکر خودمان در جامعه و ساختن چهار دیواری برای مردم نباشد ، سانسور در حقیقت مثل آب و هوا است می توان گفت اگر زلال و پاک باشد مفرح ذات است و اگر آلوده و کثیف قاتل جان.