نگام ، علیرضا کیانی ـ کامبیز غفوری تحلیل گر سیاسی، روزنامه نگار، مترجم و پژوهشگر ساکن فنلاند است.
او با وبسایتهای فارسیزبان همچون رادیو زمانه، تهران ریویو، رادیو کوچه و مجلههایی چون خط صلح و حقوق ما همکاری داشته است. همچنین همکاری با فصلنامه سیاست خارجی در انستیتو امور خارجه فنلاند، روزنامه سوئدیزبان ” Hufvudstadsbladet”، همکاری فریلنس با شبکههای تلویزیونی مانند الجزیره و بخش سوئدیزبان رادیو تلویزیون فنلاند، بخشی از کارهای او در رسانههای بینالمللی است. کامبیز غفوری در تولید برنامههای تلویزیونی فارسی چون «رو به رو» و « آبانگان» نیز فعال بوده است.
با او درباره انتخابات اسفند گذشته در ایران حرف زدم. پاسخ های او را بخوانید.
1) اصلاح طلبان مدعیاند در انتخابات اسفند ۹۴ در مجلس شورای اسلامی و خبرگان به پیروزی نسبی دست یافتند. این ادعا چه اندازه مقرون به صحت است؟
باید کمی بیشتر به واژهها دقت کنیم. اگر فردی از هر جریانی، آمد و گفت پیروزی «نسبی» داشتیم، باید اول از او ابزار سنجش نسبیت را بخواهیم. یعنی ببینیم با چه ترازی پیروزی را میسنجد؟ اگر یک زندانی سیاسی محکوم به اعدام، حکمش در دادگاه تجدید نظر به حبس ابد تبدیل شود، وکلای او پیروزی نسبی به دست آوردهاند. معیار این نسبیت، بازگردانی حکم اعدام است. اما وکلا در واقع پیروز نشدهاند، یعنی متهم آزاد نشده اما آنها زندگیاش را -ولو به حکم حیات در قفس- نجات دادهاند و در واقع او را «احیاء» کردهاند.
اگر منظور از پیروزی نسبی، احیاء جریانی سیاسی -ولو زندگی در قفس به امید عفو- و جلوگیری از موت آن است، این ادعای اصلاحطلبان صحیح به نظر میرسد. اما این پیروزی نسبی اصلاحطلبان با تمسک و توسل به یک دشمن حاصل شده است. جریان موسوم به اصلاحات، برآمده از رویارویی با باند امثال هاشمی و ناطق نوری بود. علیاکبر ناطق نوری رقیب مستقیم سیدمحمد خاتمی در سال ۷۶ بود و اکبر هاشمی رفسنجانی، هدف مشتهای پیروزمندانهی اصلاحطلبان در دولت آقای خاتمی! اصلاحطلبان لقب خودخواندهی هاشمی، یعنی سردار سازندگی را به استهزا قلب کردند و به او «سردار بازندگی» گفتند. وی را «عالیجناب سرخپوش» نامیدند، اما در زمانی که هیچ راهی برای ادامه حضور در بازی ندیدند، نه تنها با این دو متحد شدند، بلکه از خیر مغازله با دری نجفآبادی، امامی کاشانی و محمد ریشهری هم نگذشتند.
باید ببینیم کار یک جریان سیاسی به کجا میرسد که به دامن محمد ریشهری و ناطق نوری، دو تن از رقبای مستقیمِ پدر جریان موسوم به اصلاحات در سال ۱۳۷۶ میآویزد و بر تن عالیجناب سرخپوش، سفیداب میمالد تا بماند و به حیات سیاسیاش در چارچوب نظام جمهوری اسلامی ادامه دهد. بنابراین و با توضیحات بالا، من ادعای پیروزی «نسبی» اصلاحطلبان را با این ابزار سنجش، صادق میدانم.
2) اصلاحطلبان بر پیوند با اصولگرایان میانهرو و حامی دولت اصرار میورزند؛ گرچه از آن طرف خیلی پیامهای دوستانهای نمیرسد. نیاز سیاسی اصلاحطلبان به اصولگرایان میانهرو را در چه میبینی؟
ببینید! همینقدر همدلی ظاهری هم، تنها روبناست. جریان موسوم به اصلاحطلب، یک تفاوت ساختاری غیرقابلانکار با جریان دولت امروز دارد و آن، مدل اقتصاد سیاسی است. نخستین شقهشدن در نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی، بر سر مدل مدیریت اقتصادی کشور شکل گرفت.
همانطور که از نامشان پیدا بود، جناح چپ جمهوری اسلامی معتقد به اقتصاد تحت کنترل دولت بود و جناح راست معتقد به اقتصاد بازار آزاد. این اختلاف میان میرحسین موسوی و علی خامنهای، نخستوزیر و رئیس جمهوری بخش عمدهای از دهه ۶۰، چیز پوشیدهای نبود و بارها کار به بحرانهایی چون استعفاکردنهای موسوی، نامه ۹۹+۱ امضایی، گلایههای خامنهای و تشرهای خمینی کشید.
اما تا آقای خمینی به عنوان چهرهای کاریزماتیک و رهبر مطلق دو جناح زنده بود، آنها مجال اندکی برای پنجهکشیدن به صورت یکدیگر داشتند. معالوصف، در سالهای پایانی عمر روحالله خمینی، این رشته در میان معممین گسست و در سال ١٣٦٧، جناح چپ جامعه روحانیت مبارز به رهبری «مهدی کروبی»، «محمد موسوی خوئینیها»، «سید محمد خاتمی»، «صادق خلخالی»، «محمود دعایی» و تعدادی دیگر، دست به ایجاد یک انشعاب با نام «مجمع روحانیون مبارز» زدند.
پس از مرگ آقای خمینی که رهبری علی خامنهای و ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی (هر دو از یک جناح در آن زمان) را به دنبال داشت، مجمعیهای معمم و همراهان مکلای آنان که گروه دوم اغلب چهرههایی امنیتی مانند سعید حجاریان، محمد هاشمی (همسر معصومه ابتکار)، خسرو تهرانی، محسن کنگرلو و دیگران بودند، به حاشیه رانده شدند.
کار به جایی رسید که «تنها عضو مجمع در کابینه هاشمی» یعنی سید محمد خاتمی، وزیر ارشاد وقت، تحمل نشد و حتی قهرمان اعدام باند مجمع روحانیون (اصلاحطلبان بعدی)، یعنی شیخ صادق خلخالی گیوی هم به حاشیه رفت و خانهنشین شد.
در پی انتخابات دوم خرداد ۷۶، جناح چپ نظام به رهبری آقای خاتمی، با شعار «اصلاح»ِ تمام خرابیهایی روی کار آمد که محصول هشت سال صدارت هاشمی رفسنجانی بود. حال، دولت روحانی با رویکرد اقتصاد نئولیبرالیستی، دولتی که رسوایی حقوقهای چند ده میلیون تومانی مدیرانش گوش فلک را کر کرده، چه سنخیتی با ماهیت وجودی گروه موسوم به اصلاحطلب دارد؟ که تازه گروهی از آنان بیایند و همینها را هم توجیه کنند؟
تنها دو فرض میماند: یکی اینکه اصلاحطلبان خود دچار «اصلاحات» شدهاند و رویکردها و شعارهای خود را در پستویی به یادگار گذاشتند؛ یا اینکه برای ماندن در ساختار سیستمی که ممکن است روزی به آنها قدرت سیاسی بدهد، با تئوریِ متضادِ ماهیت خویش مماشات کردهاند.
3) اصلاحطلبان مدعیاند با برگشت به مراکز تصمیمگیری در جمهوری اسلامی میتوانند فرایند اصلاحات را تسریع ببخشند. اما عده و شعار و مدعای آنها در مقایسه با خرداد ۷۶ هم خیلی لاغرتر است. این ادعا چه اندازه با واقعیت همخوان است؟
بگذارید یک سوال صاف و ساده و روشن از خودمان بپرسیم: اصلاحطلبان الان چه کار میتوانند بکنند که در هشت سال تصدی دولت و دستکم همراهی یک مجلس با اکثریت اصلاحطلب (مجلس ششم) نتوانسته بودند به انجام برسانند؟ چه کاری بیشتر از آن میتوانند انجام دهند؟
آن زمان که بر اسب قدرت سوار بودند، مجلس و دولت در ید اختیارشان بود، آقای کروبی اصلاحطلب، رئیس اصلاحطلبترین مجلس تاریخ جمهوری اسلامی، به هنگام بررسی اصلاح قانون مطبوعات، ناگهان نامه آقای خامنهای را قرائت کرد و کل قدرت پارلمانی را به هیچ گرفت تا بگوید: «نامهای که برای ما آمده بود، حکم حکومتی درآن بود، قرائت شد و ما بر اساس قانون اساسی عمل کردهایم. قانون اساسی بر ولایت مطلقه تأکید دارد و ولایت مطلقه هم همین است».
بسیار خب! ولایت مطلقه همین است! شما در این چارچوب نفس نمیتوانید بکشید چون حکم حکومتی میآید! چه چیزی را میخواهید اصلاح کنید؟ بفرمایید در مراکز تصمیمگیری بنشینید. رئیس مجلس و رئیس جمهوری بشوید (که نتوانستید بشوید)؛ کاری که میتوانید بکنید، چیست؟
من از حصر آقای کروبی و نقض حقوق اساسی هر انسان دیگری ناراحتم اما نمیتوانم به صرف اینکه او در حصر است، واقعیت را قربانی لحظه کنم. اعتقاد به ولایت مطلقه، نتیجهاش همین است. آن چیز که میخواهند بعد از به دست گرفتن مراکز تصمیمگیری اصلاح کنید، دقیقا چیست؟ در چارچوب قوانین اسلامی و حکومت فقیه، چه جواب روشنی برای حقوق و آزادیهای مسلم انسانها دارید؟ تکلیفتان با بهاییها چیست؟ با دگرباشان؟ با آزادیهای زنان؟
این سوالات را اصلاحطلبان باید روشن و واضح جواب بدهند. من بر روی مطلبی که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری اخیر منتشر کردم، تاکید میکنم: به نظر من «اصلاحات» واژهای واضح و گویا برای آنچه در ایران پسا ۷۶ روی میداد، به شمار نمیآید. بر خلاف مفهومی که در جهان سیاست از واژه «رفرم» به نظر میرسید و بهجامانده از بحثهای تئوریک سالهای پایانی قرن نوزدهم و قرن بیستم میلادی میان دو گروه از سوسیالیستهای انقلابی و سوسیالیستهای اصلاحطلب (به صورت برجسته، تقابل نظرات اشخاصی مانند رزا لوکزامبورگ به عنوان یک سوسیالیست متفکر انقلابی و ادوارد برنشتاین نظریهپرداز برجسته رفرمیستها) بود، اصلاحات در ایران نه سابقهی مطالعات و بحثهای قوی تئوریک داشت و نه از اساس، با چهارچوب و خط قرمزهایی که گروه نوپای موسوم به اصلاحطلب برای خود تعیین کرده بودند، میتوانست چیزی بیش از «محافظهکاری رنگ و لعاب خورده» از آب در آید.
اصلاحات جمهوری اسلامی ترجمهای دروغین از واژه رفرم است؛ یک داروی سکرآور و توهمزا که همواره مخموری صبح فردایش دردناک خواهد بود. به گمان من، محافظهکاری از نوعی که در ایران نامش به اصلاحات قلب شده، منشاء هیچگونه تغییر اساسی نخواهد بود.
4) مجید محمدی مدعی است اصلاحطلبی به آن معنا که در خرداد ۷۶ به بعد میشناختیم، مرده است. آنها صرفا حامیان روحانی هستند. این تحلیل را میپذیری؟
آن اصلاحطلبی که آقای محمدی در نخستین سالهای بعد از خرداد ۷۶ «تصور میکردند»، مرده است. به نظرم اگر آن را همان زمان «میشناختند»، اصلا موجودیتی برایش در چارچوب باند آقای خاتمی و شرکا قائل نمیشدند که اکنون مردهاش ببینند.
آقای محمدی فرد تحصیلکردهای هستند. آن زمان در سالهای ۷۶ به بعد، ایشان هم فقه و الهیات حوزوی خوانده بودند و هم فلسفه را به صورت آکادمیک. خوب میدانند که اسلام یک چارچوب است. اندیشه پویای مدرن که نیست! ماندهام متحیر که چطور اشخاصی با سوابق مطالعاتی و حوزوی آقای محمدی، در قالب جمهوری «اسلامی» انتظار اصلاحات داشتند؟ سوالی است که امیدوارم در مصاحبه بعدیتان، از ایشان بپرسید. جوابش را بالطبع من نمیتوانم بدهم.