نگام، میثم شریف _ اشرف گیلانی، متولد 1361 تهران است و فوق لیسانس جامعه شناسی دارد. او در معرفی خود می گوید : “من آدم ناشناسی هستم ” اما من اینطور فکر نمیکنم . شاید کمتر کسی در پیوند با دنیای “سیاست و شعر” باشد و اسم او به گوشش نخورده باشد. اگر نگاهی گذرا به اتفاقات اجتماعی و سیاسی ایران داشته باشیم، بدون شک موضع گیری اشرف گیلانی را در آن اتفاق خواهیم دید. اما او از جنس خودش با اتفاق رفتار میکند، از جنس ادبیات.
در ادامه ، گفتگوی میثم شریف با اشرف گیلانی را در نگام بخوانید :
میثم شریف : گمان میکنید تلاش حاکمیت برای تحمیل ایدئولوژی مذهبی و حاکم، در زمینهی هنر معاصر در طول این ۴۰ سال به نتیجه رسیده و موفق شده است؟ به نظر شما هنر در چه کانسپتی برای حاکمیت اهمیت دارد؟ این اهمیت نشات گرفته از چیست؟
اشرف گیلانی : به باور من در ادبیات معاصر ما ضرورتی ست برای به چالش کشیدن و برای به مبارزه طلبیدن. این ادبیات جواز جدل است و جواز نفی کردن و توامان “خواستن” سهم بیشتر و بیشتر است از فضاها و ” توانستن” خلق امکانات و موقعیت های بی شمار است . ادبیات فراوان خواهی ست و تکثر پسندی. طرد زبان بستگی ست و تمامی صراحت است. در ادبیات تمامیت ناخواهی ای است که میل به اشغال گری حوزه های یقین پذیر دارد. پر واضح است که حکومت خودکامه ای که دستورالعمل بنیادی حکمرانی اش حفظ ” خود” – به هر قیمتی- و مکانیسم اصلی اش برای اجرای این دستورالعمل ، سرکوب است ادبیات و نافرمانی هایش را بر نمی تابد. حکومتی که بر مبنای گزاره های مبتنی بر قطعیت و باورهای یقینی عمل می کند چگونه می تواند حریفی را تحمل کند که به قطعیت و به باورهای یقینی می تازد؟
صاحبان قلم و اندیشه در طی این چهار دهه هرگز از گزند حکومت در امان نبوده اند. با وجود بسیاری حبس ها و زندان ها و سلاخی ها و شکنجه ها و تبعیدها و … حکومت نتوانست قلم ها را رام و زبان ها را در کام و اندیشه را ناکام کند.استمرار رفتار خصمانه ی حکومت به وضوح نشان می دهد تلاش ایدئولوژیک حکمرانان ، برای تربیت زبان بستگانی که یارای بیرون آمدن از پیله ی انفعال را ندارند، شکست خورده است. -بگذریم از بخشی از قلم به دستان که ” مداحان فرومایه وقاحت پیشه” اند و کاری جز مجیز گویی ندارند و بخشی از آنان نیز در چنبره ی انفعال گرفتار آمده اند و نشر اثر به دغدغه ی اصلی شان مبدل شده است-از آنجایی که حکومت با گزاره های مبتنی بر قطعیت و باورهای یقینی پیوند خورده است و تامین نیازها و به سرانجام رساندن اهدافش را در گرو گسترش همین باورها و امور قطعی می داند ، تنها ادبیاتی را به رسمیت می شناسد که درصدد تائید آنها بوده و همه ی هم و غمش تلاش برای مشروع سازی ایده آل های حکومت باشد.
میثم شریف: در چند سال اخیر و به خصوص در سال جاری، مردم در اصناف مختلف به سیاستهای ضد مردمی برخی نهادهای وابسته به حاکمیت معترض بودهاند؛ به گمان شما، هنر و به طور مشخصتر، ادبیات چه جایگاهی در این اعتراضات مردمی دارد؟ جایگاه هنر در مبارزات سیاسی -از نظر شما- چیست و یا کجاست؟ آیا به طور کلی هنر میتواند نقشی در پیشبرد اهداف سیاسی داشته باشد؟
اشرف گیلانی : حکومت ایران کارنامه سیاهی در مورد اعمال تبعیض علیه زنان، اقلیت های قومی و نژادی، اقلیت های جنسی، محیط زیست و فعالان محیط زیست، فعالان کارگری، فعالان حقوق بشر، و… دارد. اساسا این حکومت با هر کنشگری ای که خارج از چارچوب های به رسمیت شناخته از جانب” خود” باشد برخورد کرده و می کند حتی کنشگرانی که مدعی هستند کنششان سیاسی نیست از این برخورد مصون نیستند. با گسترش ارتباطات و سرعت بالای استفاده از امکانات و فضاهای مجازی که دسترسی سریع به همه گونه اطلاعات را فراهم می آورند ، به تعداد کنشگرانی که از اصناف و گروه های مختلف به صف منتقدین و معترضین می پیوندند افزوده می شود و به تبع آن دامنه ی حوزه هایی که ورود به آنان غضب و خشم حکومت را در پی دارد فزونی می گیرد و همه ی اینها به ملتهب شدن فضای زیست مردم منجر می شود.
اینجاست که همه چیز و همه چیز به معنای کلی سیاسی( امنیتی) می شود و ادبیات که بخش جدایی ناپذیری از زندگی ست در برابر نظام گسترده ای از حوزه های خرده سیاست قرار می گیرد که لاجرم می بایست با آنها رو در رو شود. این رو در رویی در وهله ی نخست تاثیری ست که ” اعتراض” به مثابه یک امر سیاسی بر ادبیات برجای می گذارد. صاحبان قلم با مفاهیم و واژه هایی مواجه می شوند که برجسته شده اند و سطحی بودن و یکدست بودن خود را از دست داده اند. کار، بیش از پیش پیچیده می شود: چرا باید نوشت؟ از چه چیز باید نوشت؟
برای من ادبیات هرگز چیزی در خلا و در سکون نیست و نمی تواند و نباید چیزی برای خود و در خود باشد.ادبیات فراخواندن اراده هاست برای عمل و فرو ریختن سد ترس و تردید است. ادبیات ترجیح فرار بر قرار نیست. جایی که هر اعتراضی با شدیدترین واکنش ها مواجه می شود و خشونت جزء جدایی ناپذیر زندگی روزمره شده است، “جای امن” و “امنیتی” را نمی توان متصور شد. پس ناگزیر باید با فضای جامعه آمیخت و با پستی ها و بلندی هایش و برای پستی ها و بلندی هایش قلم زد.
میثم شریف: چه راههایی برای مبارزه با سانسور در هنر و زندگی پیش گرفتهاید؟ چه راههایی را پیشنهاد میکنید؟
اشرف گیلانی: خوشبختانه -یا متاسفانه- روی آوردن مردم به فضاهای مجازی فرصت مناسبی را برای ارائه آثار ادبی فراهم آورده است و این امر، نیاز به حذف و خودسانسوری برای نشر اثر را تا حدود زیادی از بین برده است. توصیه من این است: برای پرهیز از همسان شدن با ایدئولوژی حکومت دغدغه ی نشر اثر مکتوب را باید کنار گذاشت.
گرچه یاس و تیرگی چشم اندازی ست که همه ی ما آن را پیش رویمان داریم و چه بسا در چنبره ی آن گرفتار شده باشیم، اما تبدیل کردن آن به گفتمانی رایج، خیانت به رنج های همه ی کسانی ست که به خاطر بیان اندیشه شان به خاطر به تصویر کشیدن تفکرشان و به زبان آوردن رویاهایشان و نیازهایشان شکنجه شده اند، به حبس گرفتار شده اند، تیعبد شده اند و سلاخی شده اند. برای پاسداشت یادها و علیه فراموشی بنویسیم.
چند نمونه از شعرهای خانم گیلانی را بخوانید:
یک:
ای گلوی بریده اسماعیل! من ِ ترسوی بی شرف دارم
در میان جنازه ی کلمات مثل یک زخم کهنه می بارم
به نمکدان قسم خودم بودم آن که می خواست در شب میدان
واژه ی بی شمار بشمارد! بروم سر به سنگ بگذارم
سر ِ من کو و سهم سنگ کجا؟! در مسیری که رد پایی نیست
همه جا در حصاری از خلاء است تیرگی نیست روشنایی نیست
طلب جان برای لقمه ی نان ذبح انسان به پای هر گذری!
ای گلوی بریده اسماعیل! پشت این ماجرا خدایی نیست
من ِ ترسوی بی شرف من ِ پست، من ِ هرجای این فشار منم!
من سرخورده ی مچاله شده زیر پاهای روزگار منم!
من حیران که لحظه ای نَفَسش حبس تردید و ترس و بند نبود
مانده ام در کشاکش کلمات وزن سنگین انتظار منم!
– چه کسانی کجای این کلمات می توانند چاره ای بکنند؟!
چه امیدی به دست ها مانده که به آتش اشاره ای بکنند؟!
اصل از هفت پشت وا داده نسل از پشت و رو شکسته شده
به امید کدام معجزه ایم که در این شب ستاره ای بکنند؟!!! –
من ِ ترسوی بی شرف خود ِ من که نمی خواستم ترک بخورم
به نمکدان قسم که زخم نشد قلمم، تا از این نمک بخورم
قفس حبس در ادامه ی راه در مسیری که ردپایی نیست!
شب تار است و ماه تحت فشار! بروم ا زلب “دَرَک” بخورم!
طعم مرگ است و راحت از ننگ است. من که بذری نکاشتم کافی ست
در کجای زمین ناهموار سر راحت گذاشتم؟! کافی ست!
از گلوی بریده خون بارید واژه در واژه… بغض… اسماعیل…
در میان تمام سرداران آبرویی نداشتم، کافی ست!
دو:
یک زن لخت می شوم بغلت – تو مرا بی صدا فشار بده
دست های مرا فشار بده- یار، از دست یار خسته شده
به لبانم سراب، بخیه زدند – تشنه بودم،هنوز هم هستم
گریه ی نیمه روز هم هستم!- کافه ی لاله زار خسته شده
تووی هر ایستگاه،حادثه ای ست- متروی سعدی است پشت سرم
نفر بعدی است پشت سرم- به سرم زد که خواب را بکنم
همه وا داده اند،می خندند! – حس آزادی است در همه جا
خنده و شادی است در همه جا – می روم انقلاب را بکنم!
چادرم ملی است ، بی وطنم!– می روم تووی چاه گریه کنم
روی هر شانه آاااه! گریه کنم- مرزها، رمز بی وطن شدن است
هر که آماده است، برخیزد!– مردها عاشق اثیری من
همه جا حرف سر به زیری من- در تنم حس و حال زن شدن است
ذکر شب های جمعه در سر من – مثل تن ها دچار هم شدن و
با بدن ها دچار هم شدن و – ندبه ام را نخوانده ام، برویم؟!!!
غسل کردم. دوباره صبح شده – روی هر در نوشت: منتظرند!
حوریان بهشت منتظرند!- دور میدان نمانده ام، برویم
خلوتم را شلوغ تر نکنید! – به سکوتم دوباره لب زدن و
به دل پاره پاره لب زدن و – خسته بودم اسیر خواب شدم
مست کردم کسی بهانه نشد! – مستی از راستی نمی مانَد
دستی از راستی نمی ماند! – بخوریدم که من شراب شدم
یک زن لخت می شوم بغلت – چادرم ملی است، بی وطنم
مرد و زن نیستم که یک بدنم – بستر و بوسه و کنار بده
کشته ی انقلاب برگشتم – می روم سر به چاه جان بدهم
تووی هر ایستگاه، جان بدهم- دست های مرا فشار بده
سه:
دست بجنبان کش تنبان شل است قحبه ی پاخوردگی رایگان!
پشت سرت هجمه ی لَنبانیان! شل که بگیری به فنا می روی
توطئه در توطئه در توطئه! این همه دشنام به دشواری ات
در شب تاریک گرفتاری ات گرچه نمیری به فنا می روی!
دست نجنبیده! به وقت سقوط ناکث و ناکس به تو جنگیده اند
با تلفن های تو زنگیده اند داد کشیدند به کشتارمان
یک سر وگردن به تو نزدیک تر! جان که نمانده است ولی رگ زدیم
رنج کشیدند که هشتگ زدیم! ما که نرفتیم پِی کارمان
دست نجنبیده! معطل شدیم توطئه از توطئه رنجیده شد
تا که سر از درد شکنجیده شد پنجره ی شورشیان را شکست!
از جسد ریخته ی توی آب از جسد خودزنی!!! زنده دان
از جسد دفن شده در نهان ملقمه ای از همه چی در تو هست
دست نجنبیده! ندانستن است خواستن باد که خونخواه ماست
آن سر آزاد که خونخواه ماست کاملا از پنجره بیرون پرید
ما نَفَس سوخته ای داشتیم نان وسط سفره ی بی نان خداست!
آتش سوزان که بیابان زداست بی کفن از پنجره بیرون پرید!
تا به تو از منظره حالی کند شب هیجان در هیجان طی شده
در طلب نعش جوان طی شده ما رمضان را به دهان می بریم
خون به وضو در جریان یافتن جاری جویای جویدن! بیمر
کرم شو در حال تنیدن بمیر ما به در از حادثه جان می بریم
” او” که در این صحنه خودش را فروخت دید که نرخ همه ارزان شده
قحبه در این شهر فراوان شده تف به سراپای شمارشگران
توطئه در توطئه در توطئه! بُرد از این باخت از این باختن
حمله ورانیم به هر ساختن باد! بوز در شب سازشگران!