پایگاه خبری / تحلیلی نگام ، محمد منافی ، معلم و شاعر ، متولد سال ۱۳۵۶ از روستای ترازوج از توابع شهرستان ” خلخال ” است. او در معرفی خود می گوید: “ده ساله بودم که به شهرستان خلخال نقل مکان کردیم . تا کارشناسی درس خوانده ام و بعنوان معلم در دبیرستان های خلخال مشغول تدریس هستم . ” او نیز مؤسس و دبیر “انجمن شعر بامداد اردیبهشت خلخال” هست و سال هاست بعنوان فعال ادبی ایفای نقش می کند.
میثم شریف به سبب آشنایی با این معلم و شاعر بزرگوار، سعی کرده است در رابطه با فضای هنری و ادبی با او گفت و گویی داشته باشد،
در ادامه ، گفتگوی میثم شریف با محمد منافی را در نگام بخوانید :
میثم شریف : گمان میکنید تلاش حاکمیت برای تحمیل ایدئولوژی مذهبی و حاکم، در زمینهی هنر معاصر در طول این ۴۰ سال به نتیجه رسیده و موفق شده است؟ به نظر شما هنر در چه کانسپتی برای حاکمیت اهمیت دارد؟ این اهمیت نشات گرفته از چیست؟
محمد منافی : ذات هنر اصولا همراهی با قدرت را مذموم دانسته و صحبت حکام را ظلمت شب یلدا تصور می کند و مأموریت خود را نه درمدح و مجیز گویی قدرت بلکه در نقد و تخطئه آن تعیین می کند جمله معروف اخوان ثالث که ما بر قدرتیم نه با قدرت چهل سال است که اعتبار خود را حفظ کرده و مرز های رابطه بین هنر اصیل و حاکمیت را تعیین کرده است.
شکی نیست که طی این چهل سال که از انقلاب می گذرد همواره نهادهایی در بدنه قدرت شکل گرفته اند که با حمایتهای مالی و معنوی حاکمیت سعی در تولید و نشر آثار ادبی همسو با ایدئولوژی حاکم داشته و در این راه ولخرجی و سرمایه گذاری های کلانی هم صورت گرفته است ولی بنظر من هنر و هنرمند اصیل همواره فاصله خود را با ارگان های مزبور حفظ کرده و ساز خود را کوک کرده است.
کتابخانه های ما مملو از انواع کتابهای شعر و داستانی است که در مراسمات مختلف هدیه داده شده ولی حتی یکبار هم باز نشده وخوانده نشده است و خوب میدانیم که بسیاری از این آثار خام دستانه و غیر هنری نوشته شده وفاقد هرگونه ارزش ادبی بوده و صرفا به پشتوانه حمایتهای مالی ارگانهای مزبور تولید و نشر یافته اند ولی نتوانسته اند در دل مخاطبان جدی شعر و ادبیات معاصر جا باز کنند.
اما در رابطه با بخش دوم سؤالتان باید عرض کنم که حکومت های توتالیتار بدرستی در یافته اند که اریکه قدرت بر پایه های زبان استوار می شود و هنر و بویژه ادبیات حامل زبان و وارث گنج های آن است بنابراین اگر می بینیم که ادبیات برای قدرت حاکمه اهمیت می یابد بیشتر بخاطر نقش زبان در تولید و تدوام قدرت است.
میثم شریف : در چند سال اخیر و به خصوص در سال جاری، مردم در اصناف مختلف به سیاستهای ضد مردمی برخی نهادهای وابسته به حاکمیت معترض بودهاند؛ به گمان شما، هنر و به طور مشخصتر، ادبیات چه جایگاهی در این اعتراضات مردمی دارد؟ جایگاه هنر در مبارزات سیاسی -از نظر شما- چیست و یا کجاست؟ آیا به طور کلی هنر میتواند نقشی در پیشبرد اهداف سیاسی داشته باشد؟
محمد منافی : اولا باید گفت که در اعتراضات صنفی سال های اخیر در ایران کارگران زحمتکش و حقوق بگیران از جمله معلمان در صف اول جامعه قرار دارند،جنبشهای اعتراضی آنها به شدیدترین صورت ممکن سرکوب می شود و رهبرانشان دستگیر و شکنجه شده و آب هم از آب تکان نمی خورد،اینجاست که بحث هنر متعهد به میان می آید.
بنظرم ادبیات متعهد امروز چنانچه باید به وقایع پیرامون خود حساسیت نشان نمی دهد شاید دیگر مردان و زنان شاعر سابق نیستند که با آفرینش شاهکارهای ادبی خود فجایع واقعه را برجسته کرده و این اتفاقات را برای همیشه در تاریخ ادبیات شعر فارسی جاودانه کنند.
خوب میدانیم که قبل از انقلاب ،مبارز یا روشنفکری حتی اگر به مرگ طبیعی هم می مرد و همزمان شعری از شاملو و امثالهم منتشر می شد چطور ذهن بیدار مخاطب آنزمان این دو را به هم مرتبط می ساخت و رژیم حاکم را تحت فشار قرار داده و حساسیت جامعه را بر می انگیخت.
بنظرم ما امروز دچار نوعی بحران در شعر متعهد و همچنین ادبیات متعهد هستیم،با اینکه امکانات فناورانه مثل اینترنت و فضای مجازی فرصت های ایده آلی را پیش روی روشنفکر امروز گشوده ولی با اینحال تعهد هنری قبول کنیم که کمرنگتر از گذشته نمود دارد.
البته هر از گاهی ادبیات با موسیقی در این راه هماهنگ عمل می کنند و جانی تازه در کالبد بی رمق هنر متعهد دمیده می شود ولی این کافی نیست.
نسل امروز ما متاسفانه دچار بحرانهای شدید هویتی است و روشنفکر اصیل نیز که بتوان به اندیشه او باور داشت و پشت سرش نماز خواند،متاعی کمیاب است.
هنر و ادبیات متعهد ما چه در ذهن و چه در زبان خود نیاز به بازنگری و آسیب شناسی درونی دارد،
از سوی دیگر ادبیات معاصر دچار نوعی بحران مخاطب نیز هست
اکثر تولیدات ادبی از دهه هفتاد به بعد تحت تأثیر نظریات وارداتی و شبه نظریه های من درآوردی،به مخاطب گریزی منجر شده و نتوانسته است به اقناع مخاطب خود نائل شود.
میثم شریف: چه راههایی برای مبارزه با سانسور در هنر و زندگی روزمرهتان پیش گرفتهاید؟ چه راههایی را پیشنهاد میکنید؟
محمد منافی: باید بدانیم که سانسور یک تیغه دو لبه است که اگر شاهرگ نویسنده و هنرمند را نشانه رفته است برای سانسورچی نیز به همان اندازه کشنده است.اگر این جمله را قبول کنیم که مردم نسبت به دانستن چیزی که از آن منع می شوند حریص ترند،پدیده سانسور نه تنها بعنوان یک مانع تلقی نمی شود بلکه می تواند به فرصتی برای هنرمند تبدیل شود.گهگاه اتفاق افتاده که مطلبی از لبه قیچی ممیزی جان سالم بدر برده و به دست مخاطبش رسیده،بی شک میزان تاثیرگذاری چنین کالای هنری به مراتب بیشتر است. اینکه سانسور با تمام جوانب و مظاهرش وجود دارد دلیل بر این نمی شود که هنرمند از خود سلب مسئولیت کرده و به رسالت هنری خود پشت کند.
از طرفی جو سانسور امکاناتی از قبیل مجاز و استعاره و کنایه و تشبیه را پیش روی شاعر و نویسنده باز می کند که به فخامت و ادبیت متن او ارزشی دو چندان می بخشد.
ممکن است از حرفهایم چنین برداشت شود که من سانسور را پدیده ای مبارک و مطلوب می دانم،نه سانسور پدیده شومی است که سعی می کند قلم ها رابشکند و زبان ها را ببندد و بین نویسنده و خوانندگانش فاصله و دیوار بسازد،اما نباید فراموش کرد که شاید بهترین آثار هنری در محیط اختناق و سانسور آفریده شده اند،بودند هنرمندان پر مخاطبی که برای رهایی از فشار سانسور به هر والذاریاتی که شده جلای وطن کرده و خود را به آنسوی مرزها رسانده اند ودر فضای آزاد و بی مزاحمت خارج خواسته اند که هنرآفرینی کنند ولی شعرشان دیگر همان لطف سابق را ندارد.
باید بپذیریم که کار سانسورچی ،سانسور کردن و کار نویسنده هم نوشتن است امروزه می بینیم کسانی از دست سانسور شکایت می کنند که تعداد مخاطبینشان از انگشتان دو دست تجاوز نمی کند!
معتقدم امروزه فضای مجازی و شبکه های اجتماعی دایره سانسور را محدودتر کرده و دهکده جهانی شکل واقعی به خود گرفته است و پدیده فیلترینگ تلاش مذبوحانه حکومت ها در راستای سیاست سانسور است که چندان کارساز نبوده است. بنده به نوبه خودم در مقابله با سانسور، صراحت لهجه و جسارت زبانی شاعران جوان انجمن را می ستایم و دادن اعتماد به نفس به ایشان را برای مطالعه و مسلح شدن به علم روز و در نهایت تنها نوشتن و نوشتن و نهراسیدن را به آنها پیشنهاد می دهم.
چند نمونه از شعرهای آقای منافی را بخوانید:
یک:
سوار بادها از راه رسیدند
با خودشان قلم مو و مداد رنگی داشتند
که برگ های درختان را زرد و نارنجی
رنگ آمیزی می کردند
سوار بادها از راه رسیدند
عبوس و سرد
با گوش های شهوانی
و دندان های گراز
بر اسب هایشان هی می زدند و بر روی برگ های ریخته
چهار نعل می تاختند
کودتاگران پاییزی
ولی ما شکفتیم
ما ناباورانه گل دادیم
و سرما و قندیل و برف را
با شکوفه و لبخند پیوند زدیم
گلبرگ های ما برف را سپید کرد
و زمستان وسرما را صیقل داد برهنه، عریان
شب را و شرنگ را سر کردیم برگی نبود
تا پوشش عورت هایمان کنیم
ساعت به وقت انگور بود
کودکان که از سوال و سنگ بالامی رفتند
بالغ می شدند و مانند سیب های سرخ بر زمین می ریختند کودتاچیان سیب های ریخته را درون جعبه ها می ریختند
و به سردخانه می بردند
بی سین و سبزه ساعت تحویل سال را
به سفره نشستیم
ما نشستیم و تخمه شکستیم
و همسایگان باغ را
به سیب و آینه دعوت کردیم
تا ده شمردیم سال تحویل نشد
در پس کوهسار خورشید مرده بود و ما از خاکسپاری سایه هایمان
به خانه بر می گشتیم
سال های سال پشت دروازه های بهار
به انتظار نشستیم
برف می بارید
و کلا غان نیز به کودتاچیان پیوستند
دو:
اینکه در این سرما چه کسی آمده بود و
چه کسی رفته بود روزنامه ها می دانند
من فقط می دانم زمستان بود
و در کوچه باد می آمد و ما دست هایمان را
با خون عزیزانمان گرم می کردیم مردم در خانه هایشان در بخاری ها به جای نفت خون می ریختند
بر جاده های بافته از ابلیس و ابریشم عشق را به خیابان برده بودیم و بوسه ها معنی االله اکبر می داد
عشق را به خیابان برده بودیم و شال و کلا همان بوی باروت گرفته بود بوی باروت زنان زیبا را عاشق ما کرده بود
زنان زیبا به سمت ما سیب سرخ پرتاب می کردند
ما سیب را در هوا می گرفتیم و
گاز می زدیم
و از اردی بهشت هبوط می کردیم و نمی دانستیم که دیگر بار راه اردی بهشت از وسط گورستان می گذشت
و کودکان فردای باغ را نخواهند دید ما نمی دانستیم
کاغذها در جهل مرکب بودند
و ما نمی دانستیم که نمی دانیم
سه:
عشوه مکن
زلف بر باد مده
سرما می خوری عزیزم
آهو روش!
آسمان چشم! لیلی مرام!
کبک آوازه خوان نامِ تو ام
بر مأذنه های تکبیر کلا غم مَخوان
در کوچه های شهر شایعه می شوند
خنده های تو
فریب چشم تو مُسری است
گیس های تو
شبنامه های ممنوعه شهر است
به دست کودکانه باد
آوازت جهانی است
هرچند گلوله دژخیم کنار حنجره ات سه نقطه ای می گذارد
ماهی کوچک شرمگینی هستم درون تنگ
که ساعت تحویل سال را از یاد برده است
سرخ ام مکن
مرا ببخش هوای این حرامیان خاک خوکم کرده است
حلا لم کن