اوضاع جمهوری اسلامی ایران آنقدر خراب است که دیگر فرصتی برای زاری کردن نمانده است.
کافی ست تنها تیتر خبرها بخوانیم تا مغز استخوانمان درد بکشد.
حتی جامعه مدنی هم در ایران، خواه یا ناخواه
گاها همراه حاکمیت پیش میرود و جاده را برای سرکوب
و بی سامانی هموار میکند ، دقیقا به معنای هگلی ،
جامعه ی مدنی دارد شکاف ها را پر میکند.
جامعه ی مدنی دارد درز سوراخ های دهک های بالا و پایین را پر میکند .
با هر چیز ممکن. از منتقدان بی سواد سینمایی گرفته
تا نویسنده ها ی کتاب های بیمحتوا و سخیف جیبی.
همه در این وضعیت سهیمند. آنها دارند زندگی طبیعی بشری را انتزاعی میکنند.
جالب است که حاکمیت از ابتدای به روی کار آمدن اش دائم در بلندگو ها
و تریبون های خود فریاد میزند که وظیفه ی آنها
از میان برداشتن شکافها از میان مردم و دولت است.
همان کاری که حاکمیت در اجرایی کردن آن به دشواری خورده ،
حالا آن وظیفه را جامعه مدنی بر عهده گرفته است.
بله، شکاف. جامعه ی مدنی بی آنکه بخواهد پیش مرگ دولت شده است.
همانطور که نیچه قبل تر ها گفته بود این دوارن دورانِ گله هاست.
از سوی دیگر گوستاو فلوبر در یکی از نامه هایش به لوویز کوله میگوید :
“من همیشه از جمعیتها و گلهها حالم به هم میخورد.
درون آنها توحشی عجیب موج میزند.
تنها وقتهایی میتوانم آنها را تحمل کنم که در حال اعتراض یا اغتشاشاند.
روزهایی که نَفَس تازهای درون هوا پراکنده است.
یک شعر بزرگ انسانی به بزرگی طبیعت ولی سوزانتر و خوشبوتر ار آن”
چه باید کرد؟ از چه باید نوشت؟ با که باید مبارزه کرد؟
تنها روزنه ی امید و روشنای آینده ، جامعه ی فرو خورده و فرودست است.
همان ها که این روزها در کف خیابان ها خواسته های خود را فریاد میزنند.
همان ها علاقه ای به درز گرفتن شکاف ها ندارند. آنها میخواهند
شکاف ها را پر رنگ تر کنند و از آن ها چشم پوشی نمی کنند.
تنها بدیل وضعیت کنونی ایران، جامعه ی کارگر ایران است.
جامعه ای که این روزها بر سر ابتدایی ترین خواسته های خود
با حاکمیت در جنگ و ستیز است.
آنچه مسلم و ضروری ست در این برهه ی خاص این است که این اعتراضات مردمی
را به اشکال جمعی و مختلف در حوزه های معترض ِ مستعدشناخت و همراه با آن پیش رفت.
همچنین ، در اشل های تقویق و امکان متشکل شدن پیشگامان جبهه های مختلف سپهر سیاسی دست به اقدام زد.