مهین دخت ایرانی
صبح با عجله بیدار شدم، اما وقتی متوجه ساعت شدم یه کمی از میزان عجله ام کم کردم استثناً بر خلاف همیشه زود بیدار شده بودم پس فرصت شستن دست و صورتم و داشتم یه نگاهی به لباسم کردم دیدم چروک شده وقت واسه اتو کردن لباسم هم بود. باورم نمیشد هم صورتم و شسته بودم هم لباسم و اتو کرده بودم این یه اتفاق نادر بود.
از همین رو بسیار خرسند و خجسته به سمت ایستگاه اتوبوس به حرکت در اومدم. توی صف اتوبوس منتظر بودم که دیدم یه چیزی سوار بر یک کفش پاشنه بلند در حد بلندای دماوند داره بهم نزدیک میشه نزدیک که شد دیدم کلی آرایش هست که یه خانم هم بهش وصله!!
خیلی دوست داشتم ازش بپرسم خانم ببخشید شما دقیقا چه ساعتی از خواب بیدار میشید که فرصت دارید این همه به خودتون برسید که در همون لحظه اتوبوس رسید! بصورت باور نکردی از پشت سر من پرواز کرد و قبل از من سوار اتوبوس شد. اومدم بگم هوووووی من باید اول سوار بشم اما یهو یادم اومد صورتم و شستم و لباسام رو هم اتو کشیدم پس اصلا در شاٌن من نیست اینجوری صحبت کنم بنابر این منصرف شدم ولی تا اومدم سوار بشم یهو دستش و گذاشت جلوی در و گفت:جا نیست وایسا با اتوبوس بعدی بیا! باز اومدم بگم مگه مال باباته؟؟؟ اگه راست میگی تو پیاده شو با اتوبوس بعدی بیا! ولی باز یاد صورت و لباسم افتادم از همین رو با یه لبخند گفتم اجازه بدید من با پدر صحبت کردم اجازشو گرفتم و بعد سوار شدم، یه چند دقیقه ای از حرکت اتوبوس میگذشت که احساس کردم کلیه ام داره سوراخ میشه!
اول فکر کردم به خاطر شلوغی اتوبوس حواسش نیست اما بعد از چند دقیقه متوجه شدم که نخیر کاملا قصد کرده کلیه من و سوراخ کنه، برای همین برگشتم که بهش بگم لطفا سوراخش نکن اگه لازمش داری بذار پیاده که شدم درش میارم سالم تقدیمتون میکنم اما هنوز روی لام لطفا بودم که یهو داد زد و گفت :ببخشید میشه خودتون و نمالید به من؟؟؟
یه دفعه کل اتوبوس برگشتن به سمت من و همه با چشمای پر از سوال مشغول نگاه کردن به من شدن! اومدم بگم اخه من اصلا فرصت کردم خودم و بمالم به تو ولی پشیمون شدم تصمیم گرفتم عاقلانه تر جوابش و بدم. به همین خاطر منم با همون لحن و تن صدا داد زدم و گفتم:عشقم عزیزم جوونی من به عشق تو سوار اتوبوس شدم که اصلا خودم و بمالم به تو…