تا توانی پا منه اندر فراق
مولوی[1]
1- انسان موجودی کاملا فقیر است. فقر شراشر هستی او را در برگرفته است. ذات انسان فقر است؛ نه این که دارای فقر است. ذاتی به جز فقر ندارد. از فقر چیزی بروز نمی کند و هر بروزی و ظهوری که هست از هستی عارض[2] شده بر آن و در آن است. انسان به منزله آب روان در جوی است. اگر خشکسالی شود و آبی روان نگردد این جوی خاصیتش را از دست داده است. همه ظهور و بروز جوی به آب روان در آن است. اگر حیث وجودی و نیز عین الربط انسان به مبدأ هستی و علت نبود، هرگز نمی توانست ظهور و بروزی بیابد. معلول حیثی به جز حیث معلولیت ندارد. حیث معلول آویزان بودن به علت است و اگر علت نبود همین آویزان بودن هم بی معنا بود. همه جولان و جست و خیز این چابک سر، زان سر-علت- است. این موجود فقیر بالذات و واجب بالغیر، که برخوردار از نفخه الهی است؛ و نفخت فیه من روحی، باید بکوشد تا خود را به مبدأ و منشأ اعلای هستی هرچه بیشتر نزدیکتر کند. از آنجا که خلقتش آغاز شده است، باید که خود را به همان نقطه برساند و الیه المصیر[3] و الیه راجعون[4] و الیه حسن المآب[5].
2- بین منشأ هستی به عنوان علت تامه و انسان به عنوان معلول محض فاصله بسیاری است، فاصله از وجود صرفه تا هیولای باردار از هستی. دو نقطه ای که از یک دیگر به غایت دورند. اگر مراتب اشتدادی وجود را لحاظ کنید در نهایت ضعف و سستی آن به گونه ای ضعیف است که دیگر صورتی به خود نمی گیرد و هیولای محض است.
3- این فاصله باید پر شود. این شکاف عمیق بین آفریدگار و آفریده، باید که به گونه ای ترمیم بیابد؛ باید که واسطه ای بیاید و این هیولای افتاده در برهوت هستی را بالا بکشد و اوج ببخشد. پیامبران واسطه افاضات وحیانی بین خدا و بشرند.
چون خدا اندر نیاید در عیان نایب حق اند این پیغمبران[6]
خداوند به جهت وجود محض بودن در ظرفیت محدود عین خارجی نمی گنجد. نه خداوند از صرف الوجود بودن خود دست می شوید و نه اعیان خارجی می توانند پوسته ماهیت را از خود واننهد.
4- پیامبران واسطه بین حضرت حق و انسانها هستند. خداوند از مقام الهویت و ربوبیت خود یک گام هم پایین نخواهد آمد. پیامبران آمده اند تا دست انسان را بگیرند و او را بالا بکشند.
و دَاعِيا إِلَى اللّه بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجا مُنِيرا[7]
بهر این دنیا است مرسل، رابطه مومنان را زآن که هست او واسطه
هردل ار سامع بدی وحی نهان حرف وصوتی کی بدی اند در جهان[8]
اگر هریک انسانها بتوانند صدای وحی را بشنوند، دیگر کلمات معنای خود را از دست می دهد. صدایی برای انتقال معانی وجود نمی داشت. وحی به معنای سرعت بسیار است. گوش و دل آدمیان صداهای با حرکت خاصی را می توانند بشنوند. “الهام” سرعتش از صدای خارج شده از حلقوم بیشتر است ولی دل آدمی ظرفیت پذیرش این سرعت را دارد ولی وحی از آن حیث که سرعتش سرسام آور است گوش و دل خاصان از ابنای آدم که انبیاء باشند می توانند بشنوند. پیامبران سخن و کلام خدا را می شنوند و به زبان ابنای بشر ترجمه می کنند و انتقال می دهند.
5- همه انسانها گرد توحید می توانند دور هم آیند و امور خویش را به پیش ببرند. فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ.[9] انبیاء آمده اند تا بندگان را از بندگی خود رها سازند و به بندگی خدا در آورند. در این که مذاهب با یک دیگر اختلاف دارند تردیدی نیست –که توضیح خواهیم داد-.
6- پیامبران الهی واسطه بین خدا و بشرند. چون زبان وحی را همگان نمی شنوند. نه این که نمی فهمند نخست باید شنید تا فهمید. انسانها قادر به شنیدن نیستند. شنیدن وحی مقدم بر فهمیدن است. انسانها به گونه ای اند که قابلیت شنیدن وحی را اگر هم داشته باشند متاسفانه نمی شنوند. اگر بشنوند یقینا می توانند بفهمند. چون مخاطب وحی انسان است. اگر انسانها می توانستند زبان وحی را بشنوند دیگر صداها ضرورتی نداشت. چون وحی و الهام امری غیر مادی است. امری مجرد است. و نیازی به صدا و صوت ندارد. پیامبران تنها شنونده وحی الهی اند. نهایت آن را شنیده اند به زبان بشری بر می گردانند. ساده اش می کنند. لذا کسی با سخن انبیا و نحوه سخن آنها اعتراضی نداشته است. کسی تا کنون مدعی نشده است که سخن نوح و عیسی و موسی و نبی اکرم را نمی فهمم.
پست می گویم به اندازه عقول عیب نبود این بود کار رسول[10]
7- انسانها به جهت ماهیت متکثره ای که دارند از هم دورند یکی باید باشد که آنها را به هم نزدیک کند. رسالت دیگر انبیاء نزدیک کردن افراد به یک دیگر است. پیامبران سفره نعمت الهی را می گسترانند تا ابنای بشر بر سر این سفره گرد هم آیند و از نعمتهای الهی برخوردار شوند.
چون نه رسولان از پی پیوستن اند پس چه پیوندشان چون یک تن اند[11]
8- یکی از ویژگی پبامبران ساده سخن گفتن است دانشمندان برای ارتباط با دیگران از اصطلاحات خاصی استفاده می کند و کسانی که متبحر آن علمند کاملا آشنا با آن اصطلاحاتند و بیگانهی از آن اصطلاحات، نمی تواند مورد خطاب عالمان علم خاص قرار بگیرد. فیلسوف از ماهیت و جوهر و عرض و ذات و وجود و موجود و اصالت و اعتباریت و قوه و فعل و ماده و صورت و هیولی و… سخن می گوید و عارف از تجلی، عقل اول و صادر اول، فیض و فیاض و وحدت و تکثر و… سخن می گوید. خود این اصطلاحات سبب می شود که نتوانند همگان از خوان گستردهی هر علم بهره ببرند و عمده تفاوت پیامبران با عالمان همین است که پیامبران خصوصا نبی اکرم (ص) اصطلاح خاصی ندارند چون با گروه خاصی نمی خواهد سخن بگوید. ارتباط ایشان با همه مردم است. البته مثلا موسی و یا عیسی با قوم خاصی مواجه بودند و برای نجات گروه خاصی آمده بودند آنها می خواستند بنی اسرائیل را نجات دهند. ابراهیم و یا نوح و لوط هرکدام در پی تماس و ارتباط با نزدیکان و قوم خود بودند؛ و این قوم از هر طبقه ای می تواند باشد. خصوصا که طبقات پایین جامعه و توده مردم بیشتر و بهتر روی خوش نشان می دهند و اقبال می کنند. خطاب پیامبران عام بود و به گونهای که همه اگر می خواستند میتوانستند سخن او را بشنوند و بفهمند. اما عده ای خاص اقبال نشان دادند. فرق است بین مخاطب خاص و اقبال خاص. در علوم هم مخاطب خاص است و اقبال هم خاص و پیام پیامبران بر خلاف علوم عام است ولی اقبال از پیام خاص است.
9- نبی اکرم (ص) رسالتش عام و فراگیر است مخاطب ایشان همه انسانها است. آنها که بودند و هستند و خواهند بود. سخنانش گرچه عربی است و قرآن به عربی مبین نازل شده است ولی محتوای پیام و رسالت پیامبر فراگیر است. اندیشمندان و متفکران آن را دشوار نموده اند و الا سخن پیامبر به گونه ای بود که همگان فهم می کردند. حتی اگر کلمه را نمی دانستند و یا متوجه آن نبودند می پرسیدند ماجرای فاکهة و ابا در منابع روایی و تاریخی ثبت و ضبط شده است. چون نبی اکرم(ص) در پی ارتباط با مردم بود. از هر طبقه و هر طیفی که می خواهد باشد. اگر مردم نمی فهمیدند و یا متوجه سخن خداوند و یا نبی اکرم نمی شدند به راحتی می توانستند بپرسند. و پیامبر هم می توانست مقصود را برای آنها روشن کند. هرکجا که نفهمیده اند پرسیده اند. اگر نپرسیده اند پس فهمیده اند. معانی و مفاهیم پیام برای آنها روشن و آشکار بوده است. چون سخن پیامبر قابل فهم و به دور از پیچیدگی است.
10- در عرصه علم هیچ شده است دو نفر بر سر حاصل ضرب عدد 2 در2 یا حاصل سه ضرب 3 در 3 اختلاف پیدا کنند؟ دقت شود دو گروه سرِ زمینی دعوا می کنند که هزار متر است یا نیست. کارشناسی می آورند و زمین را متر و مساله را روشن می کند. با روشن شدن مساله دعوا و منازعه کنار زده می شود.
11- به نظر می رسد بیشتر دعواها ریشه در ابهام مساله دارد. چون مبهم است هر کسی به گونه ای تفسیر می کند و هرکسی از این فیل محبوس در تاریکی تصویری ارائه می کند. انبیاء آمده اند تاهم چون خورشید نور بیفکنند و فضا را روشن کنند. با روشن شدن فضا دعواها و اختلافها وانهاده شود.
اینک گروهی در همان اسباب وحدت اختلاف می کنند. خود پیامبر و قرآن برای اتحاد و یک پارچگی آمده است.
گالیله می گفت زمین به دور خورشید می چرخد. عده ای از اصحاب کلیسا باور داشتند که خورشید به دور زمین می چرخد و زمین ثابت است. وجه و دلیل آنها نه تبیین علمی بلکه امر اعتقادی بود. این خورشید طبیعت است باید بر گرد جایگاهی بگردد که خدا و فرزند خدا و یا پیامبران و فرستادگان الهی بلکه افضل مخلوقات در آن مستقرند.
12- بعضی درگیری ها ناشی از جهل است و انبیاء آمده اند تا فضا را روشن کنند. راه را برای تبدیل جهل به علم فراهم آورند. اما بعضی در جهل غوطه ورند و یا هم خود را به خواب می زنند. آنها را نمی توان آگاه و یا بیدار کرد. کسانی که ابزار دشمن شده اند. ابزار دشمن بودن و دامن زدن به اختلافات را ساده نگریم. کچ اندیشانی که برادری را تحریک می کنند که حق تو را برادرت خورده است به ادعای واهی ابزار این دسیسه گران و وسواسان قرار میگیرد و با اصرار حق نداشته را می خواهد بگیرد. دعوا و منازعه بر سر هیچ.
اختلافات جهان اسلام بر سر همین هیچ است. مردم بر اساس خواستهها و تمایلهای خود نمی توانند با دیگران کنار بیایند بلکه یاد هم نگرفته اند تا کنار بیایند. همه جنگ ها و ستیزه ها و کشمکش ها و نزاعها بر سر همین است که هرکس حرف خودش را می زند و نمی تواند حرف خود را به دیگران آن گونه که در ذهن خود دارد انتقال بدهد. فراوان اتفاق می افتد که فرد سخنی می گوید و بعد هم می گوید منظور من این نبود. از سخن او شنونده چیزی برداشت کرده است که مورد نظر گوینده نبوده است و گوینده هم منظوری داشته که شنونده آن منظور را در نیافته است. این را بر کژفهمیهای رایج و تاثیر هواهای نفس بر برداشتها و نگرشها را افزون کنید و تمایلات و خواستهای افراد می بینید که دچار چه پراکندگی و آشفتگی خواهند شد. باید چیزهایی باشد که افراد را به هم نزدیک می کند. تعاملات اجتماعی سرو سامان می یابد. نیازهای فروان ماها را به سوی هم می کشاند برای رفع نیازها و خود رفع نیازها و تامین آنها چه بسا منجر به دعوا و منازعه بشود. حاکم و شاه و ارباب در گذشته های تاریخ ایران محور و مداری بود برای انسجام و اتحاد جامعه که ایران را شکل می داده و سر وسامان می بخشیده است.چیزی فراتر از کار شاهان و حاکمان، رسالت انبیاء بوده است که مردمان را به سمت خدا جهت بدهند. ظهورهای متکثره در پرتو نور نبوت به یک سمت و سو کشانده شود. انبیاء آمده اند تا افراد بشر را به سوی خداوند رهنمون کنند.
چون رسولان از پی پیوستن اند پس چه پیوندشان چون یک تن اند[12]
13- در درازنای تاریخ اندیشه اسلامی چه دعواها که بین فلاسفه و عرفا رخ نداده است، نویسندگان باطنی مسلک و زکریای رازی و ملاصدرا و غزالی و….فراوان کتابهایی که به جرح یک دیگر پرداخته اند و یا به پاسخ جرحها همت دانشته اند. و این دعواها را مولوی اختلاف در دریافت و فهم می داند. چون همه انسانها در ظلمت قرار گرفته اند. و تاریکی بر حقایق و واقعیتها سایه افکنده است نمی توان راست را از ناراست باز شناخت
از نظر گه گفتشان بد مختلف آن یکی دادش لقب دال این الف
در کف هرکس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس هم چون کف دست است و بس نیس کف را برهمه او دسترس
دامنه اختلافات را مولوی پهن دامن تر می بیند. تنها اختلاف در مذاهب و ادیان نیست بلکه اختلاف در بین علوم هم این گونه است. در نگاه مولوی همه علوم در پی کشف واقع اند اما به جهت اختلاف در فهم و درک، دریافتهای متفاوتی خواهند داشت.
هم چنان که هرکسی در معرفت میکند موصوف غیبی را صفت
فلسفی از نوع دیگر کرده شرح باحثی مرگفت او را کرده جرح
و آن دگر در هردو طعنه می زند و آن دگر از زرق جانی می کند
هریک از ره این نشانها ز آن دهند تا گمان آید که ایشان زان ده اند
14- یکی از نکاتی که مولوی در اختلافات بدان اصرار دارد این است که هر یک خود را حق مطلق و دیگری را هیچ می پندارند (قالت الیهود لیست النصاری علی شیء) یهودی ها می گویند که مسیحی ها هیچ اند پس خود آنها همه چیزند و مسیحی ها هم می گویند که یهودی ها هیچ اند. و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء دسته ای دیگر هم می آیند که و وارد این معرکه می شوند که نه یهودی ها و نه مسحیی ها را می پذیرند و آن دو را هیچ می دانند و هیچ می پندارند و خود را حق مطلق و همه چیز. خود همین باور دامن به اختلافات می زند. در باور مولوی هیچ یا عدم و نیستی نمی تواند شعاع و جذبه ای داشته باشد. هر جذبه ای اگر هست از هست آنها است. و الا باطل به جهت باطل بودنش فروغی نخواهد داشت. پس باید پوششی و یا لباسی از حق بر آنها کشیده باشند. جواهرات بدلی به جهت اهمیت و ارزش اصل آنها است و الا بدلی اگر واقعا بدلی باشد که بی ارزش است بلکه چیزی از واقعیت را به همراه خود دارد واقع نما است لذا خیلی ها بدل را با اصل اشتباه می کنند. نسبت به ادیان هم مولوی این گونه باورمند است. نمی توان گفت مسیحیت یا یهودیت هیچ از هیچ است اینهمه پیروان ادیان و مذاهب در پی هیچ نخواهند بود بلکه به دنبال آن بخش از واقعیت و حقیقت دین هستند. هریک از این ادیان بخشی از حقیقت را با خود به همراه دارند. نفس همین ارزشمند است تا دین مدار در پی کشف همین حقایق برآید. شب قدر برتر از هزار شب است ولی صد افسوس که این حقیقت در بین بسیاری از شبها پنهان شده است. بعضی از اعاظم تمام سال را شب زنده داری کردند تا شب قدر واقعی را نیک دریابند و از آن برخوردار شوند.
این حقیقت دان نه حق اند این همه نی به کلی گمرهانند این رمه
زان که بی حق باطلی ناید پدید قلب را ابله به بوی زر خرید
گر نبودی در جهان نقدی روان قلبها را خرج کردن کی توان
تا نباشد راست کژ را می خرند زهر در قندی رود آن گه خورند
گر نباشد گندم محبوب نوش چه برد گندم نمای جو فروش
پس مگو کین جمله دمها باطل اند باطلان بر بوی حق دام دلند
پس مگو جمله خیال است و ضلال بی حقیقت نیست در عالم خیال
حق شب قدر است در شبها نهان تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود قدر ای جوا ن نه همه شبها بود خالی از آن
آن که گوید جمله حق اند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است
در تعبیر مولوی هر یک از ادیان و مذاهب و یا هر یک از علوم که مدعی حق مطلق اند به منزله چرمدان است. (کیسه ای که در آن همه چیز را می ریزند).
چون که حق و باطل آمیختند نقد و قلب اندر چرمدان ریختند
15- در تعبیر مولوی تمامی دعواهای کنونی یا از روی حماقت است و یا از روی شقاوت چون هیچ کدام حق مطلق را در اختیار ندارند.
آنکه گوید جمله حق اند احمقی است وآن که گوید جمله باطل اوشقی است
مولوی در پی این آسیب شناسی در ادیان و مذاهب و نیز علوم به ارائه طریق هم می پردازد و راز مگو را بر ملا می سازد برای آن که حق از باطل باز شناخته شود باید سراغ انسانهای ماهر و متبحر و عاقل رفت که با هوش و درایت خود، گره از اختلافات بگشایند و حقیقت را در کف پیروان قرار دهند.
چون که حق وباطلی آمیختند نقد وقلب اندر چرمدان ریختند
پس محک می بایدش بگزیده ای در حقایق امتحانها دیده ای
یاکه می گوید :
اندرآ در سایه آن عاقلی کش نتاند برد از ره ناقلی
البته خود این راه دچار آسیب است چون عاقلان و متبحران هریک را چگونه می توان شناخت و باز دعوا در مصداق ادامه دارد.
16- و قالت اليهود ليست النصاري علي شيء و قالت النصاري ليست اليهود علي شيء و هم يتلون الكتاب ، كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم، فالله يحكم بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون.[13]
يهوديها گفتند كه نصراني ها بر هيچاند. و نصرانيها گفتند: يهوديها بر هيچاند و ايشان كتاب مي خوانند. و همانند آنان گفتند كساني كه نميدانند. خداوند روز قيامت نسبت بدان چه اختلاف دارند ميان آنها داوري مي كند.
آيه از يك واقعيت بيروني خبر مي دهد كه ما نيز شاهد آن هستيم و آن عدم پذيرش هر يك از دو دين بزرگ از سوي طرف مقابل است. جالب تر آن كه اين ادعا فقط از جانب باسوادان و عالمان مطرح نمي شود بلكه بيسوادان و غير عالمها هم اين ادعا را دارند. پس ادعاي برتري, يك امر فراگير و همگاني است. و قابل حل هم نيست زيرا هر يك ديگري را عدم مطلق و خود را هستي مطلق مي بيند و مي داند. در آيه تعبير به ليست علي شي شده است.
عدم پذيرش و خود برتر بيني بر ديگران منحصر به يهوديت و نصرانيت نيست بلكه هر يك از پيروان اديان همين ادعا را داشته و دارند. در حقيقت برخي از متوليان اديان بزرگ مدعي حقانيت مطلقِ خود و بطلان مطلق ديگر دينها هستند. در آيه ضمن تصريح به ديدن خود و نديدن ديگران, تاكيد دارد كه مبناي اختلاف را اينها به كتاب نسبت مي دهند( و هم يتلون الكتاب). آنها كتاب مي خوانند. دارای کتاب و قانون و مقررات هستند. حرفهايي كه مي زنند بيپايه و بنيان نيست؛ بلكه سخنان و ادعاهاي آنها مستند است. اختلافات آنها بي وجه و بدون دليل نيست. مستندات اين اختلافها, كتابهايي است كه براي آنها آورده شده و بدان استدلال ميكنند. پس مبناي اختلافات همين كتابي است كه در بين آنها و در دست آنها است. شايد اين گونه هم بشود معنا كرد كه ايشان به اختلافات دامن مي زنند و حال آن كه كتاب الهي در بين آنها است. عليرغم وجود شاخص و ميزان در بين آنها(تورات و انجيل و يا قرآن) باز هم اختلاف دارند. نويسندگان تفسير نمونه در اين باره مي نگارند: قرآن اضافه مي كند, اينها كه اهل كتابند همان را مي گويند كه مشركان گفتهاند. مشركان هيچ يك از ادیان و مذاهب را قبول ندارند, اينها که خود اهل کتابند نيز همانند آنان همديگر را تخطئه مي كنند.[14]
17- ریشه و اساس کشمکشها و درگیری ها چیزی است در وجود انسان به نام خیال. چیزی که نیست و نباید باشد را ما هست می پنداریم. کودکان را دیده اید که چقدر جدی بازی می کنند و از افرادی زیادی سخن می گویند که الآن اطراف آنها را گرفته و یا همان نزدیک نشسته اند. گاه وارد منزل که می شویم آرنیکا -نوه خردسال حقیر-، داد و بیداد راه می اندازد که وای! بابا! غرق نشی!. دریا طوفانی است! نگران نباش! من الان نجاتت می دهم! و…
در دهه اول محرم بالش و پشتی و … را بر داشته و در گوشه دنجی گذاشته و سخت مشغول بی تابی است. علت را از او می پرسم می گوید خانه ما روضه است. زنانه است. بابا شما نمی توانی بیایی. باشد خانمها که رفتند شما تشریف بیاورید. اینها همان خیال یا خیالات است. از یک سو چیزی نیست. واقعا هم چیزی نیست. و از سوی دیگر اگر چیزی نباشد بچه آن قدر جدی نخواهد بود. جدیت بچه حاکی از آن است که آن خیالات خیال نیست بلکه کاملا واقعی است.
نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی جنگشان و صلحشان وز خیالی فخرشان و ننگشان
ذهن ضمن این که پایگاه داده های حسی است، مرکز پردازش است. و افزون بر آن ذهن مرکز تولید نیز می باشد. خیال مربوط به بخش تولیدات ذهنی است. همین که سر بر بالش گذاشته ایم و در عالمی دیگر برای خود قصر با شکوهی بر افراشته و خدم و حشم ردیف می شود و غلام و کنیز و زن و فرزند و… به ناگاه سر که بر می گردد همه آن قصر فرو می ریزد. تمامی رمانهایی که بزرگان نگاشته اند چیزی جز همان خیال نیست. اگر جنگ و صلح تولستوی رخ داده است و آن همه نیروهای نظامی در رده های مختلف کشته و می کشند یا مسخ کافگا که همه آن اتفاقها در یک خانه و چند اتاق رخ می دهد چیزی جز خیال نیست. اتفاقهایی که در دنیای خیال روی داده است. نبض زندگی بشر دست خیال است. قوه خیال حاکم بر کل بشر است. مردم به خیابان می ریزند و فکر می کنند با همین بیرون آمدن دولت و حکومت سقوط می کند. و دولت هم دست به کشتار و رگبار مردم می زند و فکر می کند آتش به پا خاسته با همین حرکت خاموش می شود. همین آشوبی که در دنیا به پا است ناشی از همین تخیلات است. طالبان به خیال این که پرچم اسلام را به اهتزاز در آورد و داعش به خیال آن که می خواهد حکومت اسلامی در عراق و شام تشکیل دهد به قتل و غارت و خون ریزی می پردازد و ائتلاف به خیال این که با کشتن بن لادن و البغدادی و… مساله بنیاد گرایی خاتمه پیدا خواهد کرد و… همه به خیال این که همه چیز به کام آنها خواهد بود و خواهد شد. با همین خیالهای واهی بود که افغانستان را اشغال کردند. به عراق و سوریه حمله کردند. برای خود دولت و حکومت تشکیل دادند و بعضی هم از سر هوا و هوس به رسمیت شناختند. این همه صرفا متکی بر خیالات بود.
وز خیالی فخرشان و ننگشان
خیالاتی که هیچ اندر هیچ است و بر این همه هیچ همه چیز را استوار ساختند. و خاورمیانه را در بین شعله های دود و آتش در افکندند. اینها فکر می کردند با حرکت داعش و اعلام استقلال مساله تمام می شود. بنیادگراها در بخشی سلطه پیدا خواهند کرد و بعد هم به تثبیت موقعیت خواهند پرداخت و از دیگر جاها هم چون اسرائیل افراد بنیاد گراها به این منطقه اعزام خواهند کرد. نگو که بنیاد گرایی در دل غرب لانه کرده است. بیشترین نیروها از خود کشورهای اروپایی به این منطقه آمده اند و در پادگان داعش مستقر شدهاند. کسانی را که چه بسا خود آنها آموزش داده اند علیه خودشان خط و نشان می کشند.
18- نكتهي ظريف ديگري كه در آيه اشاره شده است ولي بدان كمتر توجه مي شود اين است عليرغم همهي اختلافها و چالشها و ستيزهايي كه بين اديان وجود دارد، متدينين به هر دين و آئيني, اموري را نيز دارند كه با يكديگر مشتركند. اموري كه با يكديگر اختلاف و منازعه ندارند. یا می توانند منازعه نداشته باشند. گرچه نقاط امتياز و تفارق بين اديان است نقاط اشتراك و توافق نيز وجود دارد كه بدانها كمتر توجه مي شود و چه بسا اين امور مشترك و مورد توافق به مراتب مهمتر و ارزشمندتر از ساير موارد باشد.
امور اختلافي مانند مراكز عبادي(كنيسه، صومعه، كليسا، معبد، مسجد، آتشكده و …) تفاوت عمده و آشكار بين مسجد و كليسا و كنيسه و … و نوع عبادتي كه هر يك از پيروان در اين مراكز انجام مي دهند. از اين قبيل موارد اختلافي فراوان داشته و دارند.
نمي توان ادعا كرد آنچه كه پيروان يك دين به عنوان متدين انجام مي دهند عين عبادت و واقعيت است و آنچه كه ديگران انجام ميدهند خرافه و يا بطلان محض است. بينِ آئيني، مرزي بين واقعيت و خرافه نداريم. در خود آئين است كه با توجه به مباني آن آئين، ميتوان بين خرافه و واقعيت تمايز گذاشت. گرچه همين هم بسيار دشوار است. اين يك بحث بيشتر اعتقادي و مربوط به حوزهي باورها است. نميتوان در باره اختلافات با يكديگر سخن گفت و باب مذاكره را گشود. لذا خداوند با اهاله اين بخش به قيامت تأكيد ميورزد كه غير قابل حل است. و اين اختصاصي به دين خاص ندارد. پيروان همه اديان از اين ويژگي برخوردارند كه به جاي تأييد به رد يكديگر همت ميدارند. به جاي آن كه توانمندي ها را روي هم انباشته كرده و براي از ميان بردن بي ديني سيل آسا در حركت و تكاپو باشند، به جان هم افتاده و توانمنديهاي يكديگر را نفي و خنثي مي كنند. دقت شود كه در اين جا بحث از حق و باطل يا بهشت و جهنم نيست بلكه سخن از زندگي مسالمت آميز دنيايي است كه پيروان اديان مختلف در كنار هم مي توانند زندگي آرام و مطمئني را داشته باشند.
در بعضي از تفاسير قال الذين لايعلمون را اشاره دانستهاند[15] به مشركين و كفار كه آنها هيچ يك از يهوديت و نصرانيت را قبول ندارند. پس مسأله نپذيرفتن ديگري, اختصاص به دين خاصي ندارد بلكه اديان يكديگر را نمي پذيرند و كفار هم آنها را.
آنچه از آيه استفاده مي شود و به نظر مي رسد كه آيه در صدد رهنمون ما بدان سو است و كمتر هم به آن توجه مي شود موارد مشترك و غير اختلافي است. در مواردي كه اختلاف دارند هرگز به يك نتيجه ي مشخص و سودمندي نخواهند رسيد لذا در قيامت خداوند نسبت به اختلافات ايشان داوري خواهد كرد و حقانيت هر يك ثابت خواهد شد. اما نسبت به مواردي كه بايكديگر مشترك هستند چه؟ گويا اين بخش نيازي به داوري ندارد چون اينها نسبت به آن امور دعوا و منازعه ندارند. مثلا “دعا” و “نياش” در همهي اديان پسنديده است. پرستش خداوند امري ستودني است. ولي هر ديني به گونه اي خدايش را مي پرستد. ارزشهاي اخلاقي از مهمترين اموري است كه همه اديان بدان اصرار دارند. حتا ميتوان دامنهي اين سخن را گسترش داد و به اديان غير الهي هم كشاند كه بسياري از مقولهها انساني است مثل ستم، تجاوز، كشتن، آدم ربائي، ناامني، ترور, برده داري, تمامي مقولههاي اخلاقي همچون دروغ، غيبت، تهمت, افترا، دزدي، رشوه، غش, غرور, تحقير, سخن چيني, و … كه همه انسانها نسبت به اين موارد مشتركند و ديدگاه تا اندازه اي نزديك به هم دارند و مي توانند در باره ي آنها با يكديگر حرف بزنند. چرا جامعه بشري به اين فكر نيفتاده كه پيرامون مقولهي اخلاق كه معيار مشترك براي گردهم آيي همه انسانها است با يكديگر بحث و گفتگو كنند. تجاوز و آدم كشي را هر انساني بد و زشت مي داند. جاسوسي براي بيگانگان را هر فردي وابسته به هر ديني زشت و خيانت مي داند. آدم ربايي, فروش انسانها, و … موارد فراواني است كه همگان نسبت به آنها موضع واحدي دارند. لذا ميتوان اين موارد را محور بحث و گفتگو قرار داد نه موارد اختلافي را.
19- بدترین چیز نزد رسول اکرم(ص) طلاق است چون طلاق سبب جدایی دو فرد از یکدیگر و سبب گسست خانواده ای می شود که به تعبیر علوم اجتماعی رکن جامعه است. چه بسا دو خانواده از هم بپاشد. گاه زن و شوهری که نتوانستند باهم بسازند منجر به طلاق می شود و متاسفانه در وصلت های خویشاوندی سبب می شود که برادران و خواهران آنها که دخلی در این ماجرا نداشته اند نیز به جهت همین طلاق، طلاق دهند و یا طلاق بگیرند. ارتباطات به هم میریزد و قطع ارتباط می شود. اگر طلاق امر نا پسند بلکه درد ناک ترین چیز برای رسول اکرم (ص) است یقینا از آن بدتر جنگ و در گیری و ستیزه جویی است.
تو برای وصل کردن آمدی یا خود از بهر بریدن آمدی
تاتوانی پامنه اندر فراق ابغض الاشیاءعندی الطلاق[16]
بدین جهت گفته می شود رسالت انبیاء ایجاد وحدت در بین مردم است. و از جمله کارکردهای دین که بعد از دهه 60 قرن بیستم بدان رویکرد خوش نشان دادند انسجام بخشی دین است. پیامبران آن گاه می توانند ایجاد یک پارچگی و وحدت کنند که پیامبر رحمت و دلسوز مردم باشند.
«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ علَيهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِين رَؤُوفٌ رَحِيمٌ [17]
مولوی می گوید:
راست می فرمود آن بحر کرم بر شما من ازشما مشفق ترم[18]
راه های صعب پایان برده ایم ره بر اهل خویش آسان کرده ایم[19]
جدایی افکنی و تفرقه، عرض عریضی دارد. کوچکترین و دم دستترین آن را مولوی مثال می زند که طلاق باشد. طلاق معلول است که علت آن همان پا نهادن و دامن زدن به اختلافات است. نباید پانهاد و برای جدایی اقدام کرد. اگر سخن گفتن شما و حرف زدن شما اسباب کدورت شود باید پرهیز کرد. باید دست کشید و سخن نگفت. اگر امر دایر مدار آن باشد که سخن نگویید یا چیزی بگویید که اسباب کدورت فراهم آورد؛ یقینا باید سکوت کرد. قصد بحث فقهی نداریم در صدد تبیین و تحلیل شعر مولوی هستیم.
مولوی ما را به اقتضای روایت ابغض الاشیاء عندی الطلاق از طلاق و اقدام به طلاق بازمان می دارد به قیاس اولویت اگر منازعه ای رخ دهد بین خویشاوندان که با طلاق هم حل و فصل نمی شود بلکه هم چون استخوان لای زخم باقی می ماند. این نیز وحشتناک است. کانون خانواده ها در حال متلاشی شدن است. شکاف صرفا بین نسلها نیست که این رخ داده است و از این دردناکتر شکاف در درون نسل رخ داده است. و از این بدتر اتفاقهایی است که در درون جامعه دینی و در بین مسلمانان می افتد و تحت نام و عنوان دین یکدیگر را به کفر و الحاد متهم می کنند. در گذشته اگر شکاف بین ادیان بود و یا بین مذاهب. الان مرزها را برداشته اند و در درون خود مذاهب بد جوری شکاف افتاده است. این نیز پا نهادن بر فراق و جدایی است.
20- نکته اساسی که اغلب غافل می شوند نبی اکرم از مکه به مدینه هجرت کرد گرچه از یک سو فشار قریش بود؛ ولی بیشتر عزیمت به مدینه، دعوت اهالی مدینه بود که پیامبر را برای حل و فصل منازعات ریشه ای تاریخی خود فرا خوانده که خسته شده بودند. پیامبر اکرم(ص) با حضورش در مدینه بین آنها انس و الفت خاصی ایجاد کرد. سرخ و سفید و سیاه و فارس و عرب، بنده و آزاد و… در کنار هم و در یک صف ایستادند و در زیر یک سقف نشستند.
21- محور و مدار را در جامعه ي جهاني بايد بر امور مشترك پيافكند و اخلاقيات مهمترين اصول مشترك در جامعه ي بشري است كه در بين سه اصل اساسي اعتقادات و احكام و اخلاق بخش عمدهاي را به خود اختصاص داده است. عليرغم بار اصلي دين بر دوش اين بخش، پيروان اديان گويا كه اين بخش را از ياد برده و اخلاق به نظر مي رسد كه ارزش خود را از دست داده است. گره كوري كه در كار عالمان و پيروان اديان افتاده اين است كه هر يك انسانها را به خود مي خوانند نه به سوي خدا. هر كدام از ايشان مدعاي خود را بر كرسي مي نشانند نه ارزشهاي والاي انساني را.
22- از روند كلي آيات و روايات (اگر چنانچه اصل را بر اخلاق استوار سازيم) چنين بر خواهد آمد كه در درازناي تاريخ مشي انبيا و اوليا در جهت ايجاد زمينه براي يك زندگي مسالمت آميز براي همه ي انسانها با هر اعتقادي بوده است. انبيا آن گاه پاي به ميدان گذاشته و وارد مي شدند كه ارزشهاي اخلاقي زير پا گذاشته مي شد. اگر در اختلافات اصول اخلاقي رعايت شود بشريت دچار هيچ معضل و مشكلي نخواهد شد. جامعه ي عرب جاهلي پيش از ظهور بهترين گواه بر صحت اين ادعا است. قتل و غارت يكديگر, آدم كشي, ستم بر يكديگر, نسل كشي, دختر كشي و تجاوز و… [20]
23- شايد بتوان گفت آيه ي شريفه نسخه بدل تمامي وقايع و جناياتي است كه در طول تاريخ تحت عنوان دين اتفاق افتاده و هم اينك نيز در شرف تحقق است. دين كه اسباب آرامش و ايجاد طمانيه براي مردم بايد باشد خود بدل به هيولاي وحشت انگيز و جنايت كار مي شود. جناياتي كه در سراسر جهان با نام و عنوان دين در حال رخ نمودن است. اين حوادث از آن جهت اتفاق افتاده و مي افتد كه اخلاق رخ بر تافته و چهره ي خود را پنهان داشته است.
جنگهای مذهبی و یا جنگ با پیروان مذهب، از دیر باز رایج و مرسوم بوده است به گونه ای که در طی روز پیامبران فراوانی را می کشتند.
و ضربت علیهم الذلة و المسکنة وباءوا بغضب من الله ذلک بانهم کانوا یکفرون بـایـت الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون؛[21] و نیز تکرار آن در سوره بعد:
ان الذین یکفرون بـایـت الله ویقتلون النبیین بغیر حق… فبشرهم بعذاب الیم[22]
این همه کشمکش و کشت و کشتار که پیامد اختلاف و ناسازگاری است. این ناسازگاری ریشه در اختلاف و دیدگاه و نظر آنها دارد. چون دیدگاه مختلفی دارند نمی توانند باهم کنار بیایند.
از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مومن و گبر و یهود
24- نگاه مولوی را نسبت به دین و ارکان دین باید بالاتر و فراتر از افق فهم و نیز علوم فقه و اصول و کلام دانست او فراتر از اینها در پرواز بود.
سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
این افراد به جان هم می افتند و یک دیگر را غارت می کنند و هم دیگر را می کشند حاکی از عدم شکوفایی عقلانیت بشری است. گواه بر حالت جنین بودن آن است. هنوز می پندارد در جنین است. دوران پیش از اسلام و جاهلیت اولی. اگر از حالت جنینی بیرون شود؛ هم او جهان را جور دیگری خواهد دید و هم خداوند به او مباهات خواهد فرمود. و بر خود احسن الخالقین خواهد گفت. چرا احسن الخالقین خواهد گفت؟ چون او جلوه ای از جمال ربوبی و فیضی از منبع فیض الهی است. او مظهر رحمانیت الهی خواهد بود. اگر چراغهای فراوانی در عالم برافروزند. روشنایی هر یک از این چراغها نه ذاتی و از خود است. بلکه نور آن از جای دیگری است. آن منشا و منبع است که پرتو افشانی می کند و این چراغ آن را می نمایاند. اگر نیک بنگرید جنس همه نورها یکی است. همه در پی نجات و هدایت و رستگاری بشرند. گفتشان مختلف است. زبانشان گونه گون است.
ین حقیقت دان نه حقند این همه،
نی به کلی گمرهانند این همه.
زان که بی حق باطلی ناید پدید،
قلب را ابله به بوی زر خرید.
تا نباشد راست کی باشد دروغ،
آن دروغ از راست می گیرد فروغ.
پس مگو جمله خیال است و ظلال،
بی حقیقت نیست در عالم خیال…
آن طرف که عشق می افزود درد
بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
25- مولوی بر خلاف آنان که به دروغ و ساختگی اظهار تولا و تبرا می کنند به هیچ وجه گرد ساختگی و ریا و نفاق نمی کشت. بی پروا عقیده خود را بدون پرده پوشی آشکارا می گفت. البته در جاهایی که نکته های بسیار دقیق و خارج از فهم مردم بود و چه بسا سبب لغزش اذهان می شد، خاموشی و سکوت را پیشه می گرفت و در دیگر مواضع هرجا سخنی می گوید بیانگر عقیده واقعی و باور های درونی او است.
26- مولوی نسبت به مذاهب هم چون گبر و یهود و ترسا و حتی کافر و ملحد از چشم انداز زیبای عرفانی به آنها می نگریست. بغض و کینه و کراهت و خشم و انزجارعامیانه و جاهلانه با هیچ ملت و مذهبی نداشت. توجه دارید که مولوی مبدا خلقت و آغاز آفرینش را قدیم ازلی می داند که خداوند پیش از خلقت آدم و حوا بوده است. آدم و حوا موجوداتی حادث اند و ذات حق، قدیم سرمدی است. بدون آغاز وانجام.[23]
آدم و حوا کجا بد آن زمان که خدا افکند این زه از کمان
27- نکته ماقبل آخر آن که بعد از رنسانس حملات ناجوانمردانه و نابخردانه ای علیه دین آغازیدن گرفت و هرچه سیاستمداران قدرتمندان داشتند به کار گرفتند تا بتوانند این تن ضعیف و سست شده دین را به تاریخ بسپارند. شدیدترین و بدترین حملات علیه دین صورت گرفت و حال آن که به کارکرد اصلی دین که ایجاد آرامش درونی در افراد و ایجاد انسجاد در اجتماع است توجه نکردند و یا به سادگی از کحنار آن گذشتند و شاید هم فکر می کردند که بشود این آرامش فردی و انسجام اجتماعی را با جایگزین ها جبران کرد و خود دیدند و فهمیدند که نشد. به نظر می رسد از نیم دوم قرن بیستم خصوصا از دهه شصت به بعد اصحاب اندیشه و خرد راه انصاف پیمودند و کارکردهای دین توجه نشان دادند.
توجه هوشمندانه خردمندان به دین و کارکرد خوب و مثبت آن برخی را بر آن داشت تا نطفه های اختلاف و تفرقه از زوایای دین بیرون بکشند و آشکار کنند.
28- باید توجه داشت که آن چه تحت عنوان داعش صورت گرفته است گرچه جولانگاه آن کشورهای اسلامی است و این نیست جز آن که بار دیگر اثبات کنند که دین نه آرامش می دهد و نه می تواند انسجام ایجاد کند.
می پذیریم این ادعا را ولی این پرسش جدی را نیز داریم که منظورتان کدام دین است؟ آیا واقعا طالبان و داعش و دیگر بنیاد گرایان بر بن مایه های دینی گام بر می دارند و قدم می نهند یا که بر خواسته و تمایلاتی که دیگران دیکته کرده اند. ضمن آن که نباید به ریشه های این بنیاد گرایی بی توجه بود. ستم روا رفته در گذشته خاری است که هم اینک به چشم همگان می رود.
و گفتیم و دگر باره تاکید می کنیم تنها راه بر گشتن به دامن پر مهر دین با رویکر اخلاقی است که می توان همگان را بر سر سفره جهانی اتنسانی نشاند و همگانم را از این نعمت خدادادی بهره مند ساخت. چگونگی آن مجال دیگری می طلبد.
مشهد مقدس
30/7/1395
[1] – 2- 1752
[2] – این تعبیر از ملاصدرا است.
[3] – تغابن آیه 3
[4] – بقره آیه 156
[5] – آل عمران آیه 3
[6] – مثنوی 1/673
[7] – احزاب، 46
[8] – 4/2978
[9] – نهج البلاغه خطبه 147
[10] – مثنوی دفتر 1- 3811
[11] – مثنوی دفتر 1/2812
[12] – مثنوی دفتر 1/2813
[13] – بقره 113
[14] – تفسير نمونه , ج 1, ص 289, ذيل آيه
[15] – تفسير نمونه, ج1, ص289, ذيل آيه
[16] – مثنوی دفتر 2/1751
[17] –
[18] – مثنوی دفتر 2/2854+
[19] – مثنوی 3/2947
[20] – رش: سيره ي ابن هشام و تاريخ طبري دوره ي پيش از بعثت
[21] – بقره، آیه 63
[22] – آل عمران آیه 21 و نیز آیه 112.
[23] – مولوی نامه، همایی، جلد 1صفحه 47