داریوش، پادشاه سوم هخامنشی، حدود دوهزاروپانصد سال پیش آرزو کرده بود: «اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد.» معلوم نیست چرا این دو آفت آخر در نظر او بسیار خطرناک بوده است. شاید منجمان خبر داده بودند در چنین روزگاری گروهی بر این ملک حکم خواهند راند که در رواج این دو آفت دریغ نخواهند کرد.
البته در سه برهه حکمرانی ساسانیان و مغان زرتشتی، حمله و حکومت اعراب و حکمرانی مغولها خفقانی مشابه امروز در این سرزمین وجود داشته است. در هر سه دوره به دلیل فشارهای حکومت و اجبار مردم به گونهای دیگر از زیستن، ریاکاری بین ایرانیان بیشتر و بیشتر شد اما تیر خلاص گویا با بهقدرترسیدن روحالله خمینی و یارانش و حمایتهای پنهانی و آشکار قدرتهای جهانی به سوی این سرزمین و ساکنانش شلیک شد؛ بدشگونی تمام و کمال.
حکومت اسلامی ایرانیان را با ریش، پیراهن آستین بلند و روی شلوار، چادر و حاضر در صحنههای انتخابات حکومتی، پیادهروی اربعین و زائر قبول حقیقی و مجازی میپسندد. پس هر کس بیشتر دل به خواست حکومت بدهد از رانت و بهره بیشتری برخوردار خواهد بود.
چنین شد که در سالهای ابتدایی پس از انقلاب اسلامی بسیاری باورها و گونه زیستشان را آنطور که حکومت خواست عوض کردند. شاید ابتدا به دلیل جو انقلابی موجود به درستی این دگرگونی باور داشتند اما بعدتر بسیاری متوجه نیت باطل حاکم شدند. در این میان عدهای فقط به آنچه مجبور بودند تن دادند و زیست دلخواه خود را پنهان از چشم دیکتاتور پنهان کردند. حاصل اینکه امروز بخش زیادی از رفتارهای ما زیرزمینی شده است. از دستدادن مردان با زنان گرفته تا برپاکردن بزم با رقص و شراب و تنندادن به حجاب اسلامی.
اما عدهای دیگر با آراستن خود به رنگ مطلوب حاکمیت سعی در کسب منفعت بیشتر کرده و تلاش کردند گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. البته منفعت در نظر ایشان متفاوت است. یکی پول بیشتر میخواهد، یکی در پی موقعیت است و دیگری میخواهد دل حکومت را به دست بیاورد تا موقعیت سیاسی بهتری پیدا کند.
ناگفته نماند عدهای نیز از غم نان شیوه کار خود را عوض کردند اما به همین اندازه اکتفا کرده و در حمایت از حکومت برنیامدند.
اما نمونه آن دسته که دچار خودفروختگی میشود، بسیار است و هرچه جلوتر میرویم بیشتر شده. برای اینها نه رنگعوضکردن سخت است و نه فروختن شرف خود به جمهوری اسلامی.
داود رشیدی از نمونههای این افراد بود. بازی خوب او، که از بنیانگذاران تئاتر مدرن ایران بود، در فیلمهایی چون «کندو» از یاد مردم نمیرود. رشیدی سالهای آغازین حکومت اسلامی ممنوعالکار بود اما کمکم سوی دیگر ماجرا غش کرد تا جایی که همراه با نمایندگان جمهوری اسلامی به نوزدهمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو رفت که بگوید فضای سینمای ایران متفاوت از چیزی است که رسانههای غربی القاء میکنند. [1]
سعید راد نمونه دیگر است. بازیگر باسابقه سینمای پیش از انقلاب که در فیلمهایی چون «خداحافظ رفیق»، «شرف» و «مرد شب» نقش آفریده بود. او نیز همچون سینماگران ایرانی، پس از انقلاب اسلامی اجازه کار نیافت و سالها در خارج از کشور زندگی میکرد. او که پیشتر در حرم خواهر امام هشتم شیعیان گفته بود: «ما از کودکی سينه زن امام حسين(ع) بوديم و در تمام عمر نيز در چنين مكانهای مقدسی رشد پيدا كردیم.» [2] مهرماه امسال در برنامه هفت گفت: «در حوزه سیاسی وزاری کشورهای مختلف جلوی وزیر خارجه ما زانو میزنند.» [3]
محمود دولتآبادی، نویسندهای که همچنان بعضی آثارش چون «زوال کلنل» گرفتار تیغ سانسور حکومتی است، نیز در این عرصه بیکار نبوده است. کار او از شیفتگی نسبت به شاملو و خلق «کلیدر» به اینجا رسید که مدح این و آن در کارزارهای انتخاباتی رسید و سر آخر هم در گفتوگو با مهرنامه گفت: «من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم. من هم قاسم سلیمانی و امثال او را میپسندم در جای خود و همینطور آقای ظریف و امثال او را. به همین روشنی هم این حرف را چاپ کنید. او و امثال او باید سرجای خودشان بایستند و نگذارند مردمکُشان و ارد کشور ایران شوند و این دیگران هم سرجای خودشان و از طُرُق دیگر بگویند و بکوشند که این مردم کُشان را باید جمع کرد!» [4] آگاهی دولتآبادی از اوضاع سیاسی حاکم بر کشور و منطقه از همین سخنان گزافش، روشن است.
پروانه معصومی مورد دیگری است از بازیگران سینمای ایران پیش از انقلاب که در رنگعوضکردن خوش درخشیده است. او که سابقه بازی در فیلمهای تحسینشدهای چون «کلاغ» و «رگبار»، ساخته بهرام بیضایی، را دارد یک سال پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 سراسیمه به دیدار رهبرش شتافت و در توضیح این دیدار گفت: «من امروز بيمار بودم و حدود 39 درجه تب داشتم اما با شوق فراوان در اين مراسم حضور پيدا كردم.» [5]
الهام چرخنده از آن نمونههای نایابی است که خیلی دیر آمده و خیلی زود هم میخواهد برود. او که انگار میخواهد یکتنه جور سینمای ایران را بکشد در چرخشی عظیم همه آنچه بود را منکر شد و هر آنچه نبود را طالب؛ چادر به سر کرد، قرآن هدیهگرفتن از رهبرش را با افتخار اعلام کرد، علیه مسیح علینژاد نامه نوشت [6] و آنقدر چرخید و چرخید تا حتی نامخانوادگیاش را به «زهرایی» چرخاند. [7]
کارن همایونفر نیز هرچند تازه رسیده، پابهرکاب است. در زمانهای که جمهوری اسلامی از هر ارزشی تهی شده و بسیاری معتقدان سابق و کماکانش نیز نقدهایی به حکومتشان دارند، از اظهار علاقه خود به جنگیدن در سوریه سخن به میان آورده است: «من با افتخار … خود را به معنای ارزشی آن حزب اللهی میدانم. … درصورت مهیابودن شرایط خیلی دوست داشتم به سوریه بروم و بتوانم برای اعتقادات و منافع ملی کشورم فعالیت کنم. اگر این اقدامات امروز در سوریه نبود ممکن بود با تروریستها در همین میدان آزادی تهران مواجه میشدیم.» [8] کاش این آهنگساز عکسهایی از سبک زندگی خود منتشر میکرد تا ببینیم چقدر آنچه میگوید و میزیَد هماهنگی دارد. معلوم نیست شرایط برای این دسته آدمها کی فراهم میشود. جالب اینکه گفته است: «اگر مسئولیت خانواده نبود حتما به سوریه میرفتم.» از نظر او دفاع از اعتقادات و منافع ملی کشور،ژ بر عهده مجردهاست، نه کسانی که خانواده دارند.
سالار عقیلی این روزها گل کاشته است. او که سال گذشته در پی حضور در استودیو تلویزیون «من و تو» با محدودیتهایی مواجه شده بود در تلاش است تا از همصنفیاش (همایونفر) عقب نماند؛ همین چند روز پیش در همایش بزرگداشت تظاهرات حکومتی 9 دی 88 از قطعه جدیدش به همین مناسبت رونمایی کرد. خبر کوتاه و بسیار رسا است. باید شاهد فصل جدید زندگی هنری عقیلی باشیم.
شاید شاهکار این روزهای ما مسعود بهنود است. او از پیشکسوتان حرفه روزنامهنگاری و معاشر شاعران، نویسندگان، موسیقیدانان و بسیاری از اهالی باسابقه و خوشنام فرهنگ و هنر است. بهنود، که پیشتر قاسم سلیمانی را سردار عارف نامیده بود [9]، این روزها دیگر فرق دوغ و دوشاب را نمیداند و خبر ندارد داعش در حلب نبوده است. او از یک طرف به طوفان توییتری حمایت از آرش صادقی میپیوندد و از دیگر سو نامه به ریاست جمهوری آمریکا را «در حقیقت اعلام آمادگی همکاری با مجاهدین» [10] میداند. بهنود درست دست روی نقطه مطلوب جمهوری اسلامی برای اتهامزدن به مخالفان سیاسیاش گذاشته است. بعید است او، که طعم زندان در این رژیم را چشیده، ندانسته باشد چه کاری دارد میکند.
افراد بسیار دیگری حاضر و در راه هستند که میتوانند به این سیاهه اضافه شوند. نکته اینکه جمهوری اسلامی در این یک بخش موفق عمل کرده و بدون چشمداشت به سوابق این عده، لواحقشان را میپسندد و برجسته میکند تا لااقل الگوی نسل جدید باشد. دیکتاتور خوب میداند هر ندای جماعت بوقلمونصفت، لبیکی هرچند اندک از سوی نسل نورسیده خواهد داشت. پس در رشد و پرورش اینان کوتاهی نخواهد کرد. بهتر آنکه داریوش در خواب بماند و از روز آینده آرزویش باخبر نشود.
——————-
1- حضور «داود رشیدی»، «افروز» و نمايندگان اقليتهاي ديني و مذهبي در اجلاس ژنو، ایسنا.
2- حاتميكيا خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) شد، مهر.
3- سعید راد: بدون هیچ مشکلی و در اوج محبوبیت، ممنوع الفعالیت شدم، تابناک.
4- دولتآبادی:هم ظریف میخواهیم هم سلیمانی، دنیای اقتصاد.
5- پروانه معصومي: با تب 39 درجه، خود را به ديدار رهبري رساندم، فارس.
6- نامه الهام چرخنده به علینژاد، تسنیم.
7- از این پس «الهام چرخنده» را با نام خانم زهرایی میشناسیم، جامجم.
8- کارن همایونفر: دوست دارم در سوریه بجنگم، جامجم.
9- سردار عارف خواندن قاسم سلیمانی توسط مسعود بهنود. یوتیوب.
10- «گفتنی است که نه نامه شاهزاده رضا این قدر حقیر بود و نه واکنش بعدی وی این قدر. این نامه در حقیقت اعلام آمادگی همکاری با مجاهدین است به گمانم»، توییتر.