نگام، مهردادشاکری _ جامعه ایران و فضای پیرامون مردم و اخبار رسانه های داخلی و خارجی همگی حکایت از آن دارد مردم از فقر و گرانی و بیکاری و نادیده گرفته شدن اقلیت های قومی و مذهبی و سرکوب آنان و رواج روز افزون خشونت بر علیه زنان و قصه تلخ کودکان کار و… به ستوه آمده اند و خواستار این هستند که حقوق های اولیه اشان در جهت داشتن یک زندگی ساده و و در سایه برخورداری از امنیت روحی و روانی ،پایمال نگردد.
این مهم باعث شد پیرامون این موضوعات گفتگو کنیم با خانم زهره صیادی فعال حقوق زنان و کودکان کار و مدافع حقوق بلوچ ها ،که در ادامه آن را با هم میخوانیم:
نگام:طی چند هفته گذشته شاهد اعتراضات گسترده مردم بخاطر فقر و گرانی و بیکاری و …بودیم،به نظر شما چرا این تجمعات و اعتراضات سریعا به خشم منتهی گردید و حاکمیت بجای ایجاد آرامش در این فضا با متوسل شدن به قوه قهریه و اعمال خشونت باعث کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از هموطنانمان گردید؟
در این موضوع ها به جهت ِ مطالعه یا پژوهش من چیزی در کیسه ندارم . لیکن به عنوان ِ یک فرد از جامعه ای که دردهای ِ بسیاری دارد و فضایی برای ِ گفتگو , نقد و مطالبه گری ندارد ؛ از سرکوبها عمیقا متاسفم . و احساس می کنم خشونت از سوی ِ مسئولین به جان ِ جامعه ریخته شد . آغاز شعار و مطالبه بود و از بخشها ی ِ متفاوت هم می آمد. به هیچ منبع قدرت یا ثروت و حتی اندیشه ای خاص ارتباط نداشت؛ بلکه آمیخته ای از اندیشه ها و ارزشهایِ نهفته در جامعه بود. در این باره می توانم احساسم را بگویم و نه چیز ِ دیگری: به خاطر از دست دادن ِ مهربانترین و ساده ترین هم میهنانی که در کنار ِ هم زندگی می کردیم , متاسفم. به خاطر ِزخمهایی که ما را وادار به اعتراض می کند ؛ لیکن درمان نمی شود, عمیقا متاسفم. برخورد ِ مسئولین همواره به این شکل بوده است؛ وقتی جایی برای گفتگو نمی گذارند , وقتی فضایی برای بیان مطالبه ها نیست , یک پیام روشن است از سوی ِ حاکمیت. این پیام همین چیزی است که نمودش را در هفته های ِ گذشته دیدیم . مسئولین می گویند؛ این ارتباط یک ارتباط ِ یک سویه است. و بر اساس ِ ارزشها و نیازهای ِ ما ” حاکمیت ” تعریف می شود. یعنی ما حرف می زنیم و مردم فقط می توانند بشنوند. ما عمل می کنیم و مردم فقط می توانند بپذیرند. ما شماره تماس , قرار ِ گفتگو , یا هر امکانی برای شنیدن ِ مردم نداریم. ما نیاز داشته باشیم ؛ مردم عزیز و محترم هستند , در صحنه و پشتوانه . ما هم اگر نیاز نداشته باشیم . . . . . خشونت از سوی ِ مسئولین آن هم در این نوع و شکل ؛ عمیقا مرا متاسف کرده و تنها چیزی که می توانم بگویم ؛ همان اندازه ی ِ فردی ِ خودم است و اینکه این یک نفر ِ من ؛ در کنارِ میلیونها هم میهنی است که اغتشاش گر , فتنه گر , یا هر چیزی در این مفاهیم نامیده می شوند. واژه هایی که در تکمیل ِ خشونتهای ِ دیگر , برای ِ رسمیت بخشیدن و توجیه اعمال ِ خشونت به ما مردم نسبت داده می شود. و ما مردم با دغدغه هایی ساده و روشن از جنس ِ نان و گل وآزادی با دستهای ِ خالی , گاه شمعی برای ِ سوگواری ِ همگنان در دست , ناممان می شود اغتشاش گر و مسئولین با تفنگ و گلوله . . . . .
نگام:به عنوان فعال مدنی و مدافع حقوق کودکان کار برخورد حاکمیت با کودکان کار و اقوام مختلف در سطوح کلان و ملی چگونه میباشد؟
نگاه غالب ِ حاکمیت و دولتیها به ما , بیشتر انکار و برخورد ِ حذفی است. قدرت ؛ انگار پی ِ ویترین است , شهروندان و عموما ایرانیها را ؛ در شکلی هم سان با ارزش های ِ سرمایه با چهارچوبهای ِ تعیین شده ای ازشیوه ی ِ زندگی , پوشش و زبان و به صورت ِ کلی فرهنگی می خواهد. و هر چیزی که در این چهارچوب نباشد را نمی پذیرد .
در واکنش ِ اولیه به شکل ِ مشخص در یک موضوع ِ خاص , پیرامون ِ ما ؛درباره ی ِ ایرانی بودنمان و نداشتن ِ شناسنامه ؛ انکارمان می کردند . یا گاهی ما را متهم می کردند به ناراست گویی. تلاش مسئولین این بود که با استفاده از قوانین ِ درون سازمانی و نه قانون ِ مدنی و حقوق ِ شهروندی ؛ ما را به عنوان ِ غیر ِ ایرانی از کشور بیرون کنند. لیکن مقاومت ِ مستمر ِ ما این موضع ِ اولیه را تا حدود ِ زیادی شکست.
پس از این در شهرهای ِ غیر از استان سیستان و بلوچستان ؛ ما همواره ازسوی ِ مسئولین برخورد حذفی را تجربه کردیم . در هر حوزه ی ِ دهیاری که قرار می گیریم , دهیار می گوید از حوزه ی ِ من بروید بیرون. در حوزه ی ِبخشداری , بخشدار می گوید از حوزه ی ِ من بروید بیرون . شهرداری و استانداری……
نگام:از دیدگاه شما چگونه میتوان خشم نهادینه شده در جامعه را کاهش داد و جامعه را به سمت مهربانی و مهرورزی سوق داد؟
مشاهده ی ِ من از خشم در جامعه ؛ محدود است .
راستش احساس ِ من نهادینه گی ِ خشم در جامعه نیست. چیزی که می بینم ؛ مهربانی است. توی ِ مترو آخرهای روز , یک دستفروش ِ خسته قلب ِ آدمها را تکان می دهد. صدای پیرزن یا پیرمردی که خسته و گه گاه ملتمس برای جنس هایشان تبلیغ می کنند , واکنش های ِ مهربانی در چهره ی ِ مسافران ِ مترو ایجاد می کند. در شادمانیهای ِ عمومی ؛ مذهبی یا ملی , مردمی که شیرینی تعارف می کنند و مردمی که شیرینی ها را می پذیزند , و بسیاری از این دست. . . . . مشاهده ی ِمن از هم میهنانمان ؛ نهادینه گی ِ مهر بانی و صلح جویی است اتفاقا. خشونتی که مسئولین ایجاد می کنند البته خشم ایجاد می کند ودر برخی سطوح در ارتباط با مسئولین بازتولید هم می شود , لیکن روح ِ کلی ِ جامعه ؛ همواره یک راه مسالمت آمیز برای ِ تبدیل ِ این خشم به اعتراض ِ مسالمت آمیز پیدا می کند. نمود ِ واضح ِ این رفتارهای ِ معترض و البته مسالمت آمیز , مراسم های ِ خاکسپاری عزیزان ِ از دست رفته ی ِ همین اعتراضهای ِ چند هفته ی ِ پیش است. خشونت گلوله ای که بر جان یک گل می نشیند , قابل ِ بیان نیست. مردم خشمی که چنین خشونتی ایجاد می کند را با شاهنامه خوانی , طبل و سنج زنی , شمع افروزی و گل باران ِ مراسم ِ خاکسپاری ها , مدیریت کردند. یعنی خشمی که در مدیریت روح ِ مهربان مردم با اعتراض آن هم از راه همدلی با بخشهایی که مورد ِ خشونت ِ بیشتری قرار گرفته بودند , با اعتراض نشان داده شد.
احساس ِ من این است که مهربانی مردم در نهایت خشونت ِ حاکمیت را مهار خواهد کرد و نه خشونت ِ حاکمیت مردم را . . . . .
نگام:چرا حاکمیت همواره در مقابل اقوام مختلف و اقلیت های دینی و مذهبی با خشونت و تبعیض رفتار مینماید؟
راستش دوست دارم تا دلیل ِ این خشونتها را بفهمم. . . . . انگار حرفشان این است که فقط ما و ارزشهای ِ ما و این است و جز این نیست؟!
در واقع مسئولین انگار شناخت و باوری از ارزشمندی ِ عقاید و قومیت هاو ملیت های ِ دیگر ندارند.
نگام:برای پایان دادن به خشونت پیدا و پنهان بر علیه زنان چه ابزار و راهکارهایی مورد نیاز میباشد؟
خشونت پیدا و پنهان کلام ِ خیلی عمیقی است , ممنون از این پرسش با کلمه های ِ سنجیده و ویژه .
راستش زنها , ما زنها بیشتر از هر کس ِ دیگری می توانیم برای ِ پایان ِ این خشونت ها تلاش کنیم. که البته می بینیم که زنان ِ توانمند ایران زمین خیلی خوب دارند این کار را می کنند. در تلاش برای ِ تغییر قوانین و مطالبه ی ِ حقوق و . . . . . پایان بخشیدن به خشونتهای پیدا , تا حدود ِ زیادی در دسترس تر به نظر می رسد.
وای! وای! از خشونتهای ِ پنهان. در این باره یک خاطره پررنگ توی ذهنم مرور شد که شاید خوب باشد که بگویم ؛ حدود چهار سال پیش همراه ِ یک دوست ِ مددکار دعوت شدم برای حل ِ مشکل ِ یک دختر ِ زیبارو که در یک رابطه باردار شده بود . من مددکار نیستم , فقط با آن زیباروی ِ بسیار جوان کلاس ِ داستان داشتیم . دوست زیبایمان مادر و پدر نداشت و برادرها نیز از مهرشان طردش کرده بودند. ما راهی شده بودیم برای گفتگو با پسری که در این رابطه مسئول بود.
در میان ِ راه دوست ِ مددکار ؛ با اندوهی عمیق از بارداری ِ خودش در ارتباط با پسر ِ مددکار ِ دیگری گفت. از رها شدنش توسط پسری که درباره ی ِ حقوق ِ زنها تا اندازه ی ِ تایید ِ تبعیض ِ مثبت به نفع زنان , حنجره می درانید. از پسری که کارگاه ِ صلح برگزار می کرد. از پسری که درباره ی ِ پذیرش ِ عدم ِ بکارت خواهرش وقت ِ ازدواج حرف زده بود. و بسیار چیزهای ِ دیگر. . . .
ما آن روز پسر ِ جوانی که با دوست ِ زیبایمان در ارتباط بود را یافتیم. می گفت زیر ِ حکم است و در مرخصی زندان. می گفت ؛ زیبای ِ کوچک ِ ما را دوست می دارد . زیبای ِ کوچک ِ ما هم می گفت او را دوست می دارد. خیلی حرفها گفتیم و شنیدیم. کوشش کردیم بیرون از دایره ی ِباورهایمان به تقاضای ِ دوستان ِ بسیار جوانمان توجه کنیم ………… توانستیم با هم و با همدلی روزهای ِ امن تری را به زیباروی و پسر در ارتباط با او ببخشیم. لیکن فرافکنی و به قول ِ کودکان ِ کوی, دودره بازی ِ پسر ِ در ارتباط با مددکار , زخمی عمیق بود. این چیزها سبب می شود دلم برای ِ زنانه گی بترکد و احساس می کنم تلاش برای ِ برابری و پایان ِ خشونت علیه زنان ؛ مخصوصا در بخش ِ مبارزه با خشونتهای ِ پنهان به تداوم نیاز دارد. تداوم باور ِ این برابری و نفی ِ خشونت که خانواده ها دخترها و پسرهایی را تربیت کنند تا درونن با هر شکلی از خشونت علیه زنان حالشان تلخ بشود. این یک باور است ؛ خیلی بیشتر از شعار یا حرف زدن برای تایید گرفتن از مخاطب ِ خاص! هر چند شعار و تکرار ِ این شعارها هم زیباست و در نهایت می تواند باور بشود و نهادینه در آدمها. همین هم برای آغاز خوب است , مسیر لیکن پر سنگلاخ است. ما زنها اما سخت امیدواریم و پرتلاش. . . . . ابزار مبارزه با مسالمت , کارهایی شبیه همین عکسها و فیلمهای ِ بدون ِ حجاب ِ زنان در فضاهای ِ مجازی در ارتباط با خشونت تحکمی و زورمدار ِ حجاب ِ اجباری . . . . .
راهکارهم چیزی شبیه آموزش از کودکی ؛ مفهومی از آنچه پیش از این تلاش کردم که بگویم
نگام:آیا جامعه ایران با توجه به نظام حاکم بر آن میتواند به تبعیضات جنسیتی و قومی و مذهبی پایان ببخشد و همه افراد جامعه از حقوق مساوی برخوردار گردند؟
قوانین نیازمند تغییر هستند. جامعه توان انجام هر کاری را دارد. جامعه می تواند قوانین را تغییر بدهد. راستش مردم به زعم ِ من امکان و توانایی ایجاد ِ هر تغییری را دارند. مردم بی مرز و مهربان از قومیتها و مذاهب ِ متفاوت عاشق ِ هم می شوند, دل می سپرند, شریک می شوند , همسایه می شوند , حتی در آیینهای ِ مذهبی هم مشارکت می کنند و اینها همه چیزهایی است که می تواند حاکمیت را متقاعد به پذیرش ِ خواست ِ خودش بکند.
نگام:شما با ذره ذره وجودتان طعم تبعیض و خشم و محرومیت های گوناگون اجتماعی و همچنین آزارهای روحی و جسمی حاکمیت بر علیه زنان را چشیده و درک کرده اید،لطفا به عنوان یک زن گوشه ای از سالها درد و رنج و سختی را برای ما و مخاطبان بیان بفرمایید؟
خیلی تلخ است . حرفهای ِ تاریک , واژه های ِ سیاه. خشونت کلامی و جسمی. با عشق بروی توی ِ یک شن زار ِ دور که مدادهای ِ رنگی را بریزی روی ِ شنها و خنده و شادی و رنگ ؛ یکهو بیایند و سگهایشان را بیاندازند به جانت . تو هی بدو بدو تا از دست ِ زبان بسته هایی که مورد ِ سوء استفاده نابرادرها قرار گرفته اند , فرار کنی , یکهو بیفتی زمین, بخندند و مسخره ات کنند. با تمسخر و لحنی تاریک بگویند ؛ زنگ بزن نیما جونت بیاد ….. و یک عالم واژه ی ِ ناخوان ِ دیگر. . . . . سخت است؛
راستش هم زنانی که دوستان ِ این سالهایم شده اند “زابلی و بلوچ و پاکستانی” و هم خودم و تجربه هایم و هم بسیاری زنان که از کودکی شناخته ام ؛ مرور ِ ذره ذره زن بودنی است که سخت زندگی می کند. از میان سخره های ِ سنگی جوانه می زند.
به هم می ریزدم مرور ِ خاطره هایم که بجویم , پاسخ ِ این پرسش را ؛ یک بیت از یک شعرم را بیتی از یک واگویه ی ِ زنانه یمان می گویم , دیگر …….
موی ِ لای ِ چنگ ِ برادران سپاه چنگ در چنگ ِ نابرابری منم
نگام:به عنوان فعال حقوق بلوچ ها در چند جمله زندگی یک خانواده بلوچ که مهاجرت کرده اند به تهران راتشریح کنید؟
واژه ی ِ مهاجرت سبب می شود که همه ی ِ دوستانمان یادم بیایند. ایرانی و غیرایرانی. مهاجرت نیازمند ِ محبت است. بیش از هر چیز محبت می خواهد و احترام. این سالها ؛ پذیرش و مهربانی بلوچ ها و زابلی ها و پاکستانیها ؛ ما را زابلی و بلوچ وپاکستانی کرده است. “دلم نمی آید که از دوستان ِ غیر ایرانیمان و بچه های ِ پاکستانی نگویم .” ما با پرنده های ِ مهاجری آشنا شدیم که در عین ِ دلبسته گی و و فاداری به ریشه هایشان , برای زندگی , زنده بودن پرگشوده اند.سیستان و بلوچستان ؛ پیرو ِ سیاستهای ِ سدساز زده تشنه است , آب می خواهد. آب اگر باشد مردم در آبادی خودشان می مانند و با عزت روزگار می گذرانند. بی آبی هم میهنان ِ سیستان و بلوچستانی را در کشور ِ خود به شهروندان ِ درجه دوم تبدیل کرده است. من پرنده های ِ مهاجری را می شناسم که شبهایشان رویای ِ زادبوم است و روزهایشان تلاش برای زنده ماندن تا یک روز که رویایشان واقعی بشود, این که می گویم در بخش ایرانی و غیر ایرانی مشترک است.
حقوق ِ انسانی ِ بدیهی , حق داشتن ِ شناسنامه , دسترسی به آموزش و بهداشت و . . . . . چیزهایی است که ما می خواهیم. مهربانی با سایر مردم, روابط ِ توام با احترام , برخورداری از حقوقمان است. ناراحت کننده ترین و برخورنده ترین موضوع ؛ نگاههای ِ از بالا به پایین و پیش داوری شده ای است که گاهی با پرنده های ِ مهاجر می شود. گاهی طرح ِ کلمه هایی موهوم شبیه ب ز ه و آ س ی ب به خانواده های ِ بسیار محترم ؛ قلب و درون شان را می شکند. پرنده پی ِ اشیان و برکه ای پر آب می پرد, بی رحمانه است قلبش سنگ بخورد……..
نگام:در پایان چه پیامی از طرف خودتان و کودکان کار و قوم شریف و با غیرت بلوچ برای حاکمیت و مردم ایران دارید؟
ما زابلی ها و بلوچ ها همواره با روشنی و احترام , ارزشها و نیازهایمان را گفته ایم. یک سال پیش با ساز و آواز و پوشش و زبانی رنگ ِ تاریخمان , مقابل ِ ساختمان ِ مجلس ؛ سرود ِ ایران سر دادیم. با این مفهوم : فرزندان ِ این خاکیم. این سرزمین را به جان دوست می داریم و برخورداری از سهممان را انتظار داریم. ابزار ِ زیستن , حرف زدن و مبارزه ی ِ ما ساز و موسیقی است. راهمان همواره عشق ورزی و و فاداری است. تلاشمان حفظ ِ هویت ِ بومی مان است.
در بخش ِ بلوچها و زابلی های ِ فاقد ِ شناسنامه خواهان ؛ احقاق ِ حق ِ داشتن ِ شناسنامه , در سریع ترین زمان ِ ممکن هستیم . می خواهیم بمانیم ؛می خواهیم ریشه ها , هویت و فرهنگمان بماند. هویت بلوچ و زابلی زنده بماند.