رفته بودم توالت، منظورم همان دستشویی خودمان یا مستراح عربی است- یکی نیست به من بگه آخه فلانی توالت رفتن هم گفتن داره- بله عرض می کردم، بعد از استراحت کامل، وقتی بیرون آمدم با یکی از خادمین مسجد بند که از فعالان فرهنگی است و در بیرون از زندان هم کارش رساندن کالای فرهنگی به درب منازل بوده است رو به رو شدم، سلامی کردم و علیکی شنیدم، داشت با یکی صحبت می کرد و صحبت از جرمش و میزان محکومیتش شد، می گفت که جرمش کشیدن چک ضمانت برای دوستی بوده است که وام گرفته و بعد او نپرداخته و متواری شده و گردن این بی نوا را گرفته راهی دادگاهش نموده اند و قاضی عادل و رئوف تشکیلات قضایی اسلامی، او را محکوم به شش سال زندان و پرداخت نه میلیون تومان جریمه در حق دولت و همچنین پرداخت مبلغ وام که شش میلیون تومان بوده است نموده و این بینوا هر چه فریاد برآورده است که آقا من فقط ضمانت کرده ام ایشان فرموده اند که غلط کرده ای و یک چیزی خورده ای- البته او گفت چه چیزی خورده ولی من نیاوردم- لذا این بنده خدا داشت به آن بنده ی خدا می گفت که او تا عمر دارد توان پرداخت مبلغ جریمه و وام را نخواهد داشت و باید در این جا بماند تا بپوسد.
از طرفی این بنده خدا دارای دو زن هم در بیرون هست که از یکی چند فرزند و از دیگری که زن اول او بوده است به تازگی دارای یک فرزند شده است. تعجب نکنید این بنده خدا، خانمش را می گویم، بچه دار نمی شده است بعد از سی و اندی سال ازدواج گویا خدا خواسته و شده، کاری به این کار ندارم، اما همین قدر می دانم که این بنده خدا خرج خودش را با بافتن لیف و کیسه در زندان تامین می کند و خانواده اش درمانده اند و آواره، و این بی نوا از مال دنیا یک موتور دنده ای کهنه داشته که با آن هر بامداد، روزنامه ای را به درب خانه ها می رسانده است.
به او می گویم که زندانت و زمان محکومیت باور نکردنی است او چیزی را به همراهی آن دوست می گوید که دود از کله ام بلند می شود، در این روز ها که رئیس تشکیلات قضا همیشه از خود و همکارانش تعریف می کند، شنیدن این حکم عادلانه خالی از لطف نیست، شاید این گونه مسئولان شرمشان بیاید و کاری انجام دهند، که صد البته گمان نمی کنم تغییری در این افراد شکل گیرد.
او می گوید، یک بابایی که در طبقه همکف زندان است به خاطر برداشتن یک بسته نمک به نه سال زندان محکوم شده است می گویم باور نکردنی است، می گوید می توانی از خودش بپرسی و دادنامه اش را ببینی، و بعد قصه را این گونه شرح می دهد.
این بابا از این گاری دستی های حمل بار داشته و وقتی موقع ظهر از محل کارش و حمل بارش باز می گشته از درب مغازه ای یک بسته نمک بر می دارد، البته مغازه های راسته ی خیابان های اصلی، موادی چون نمک را در موقع بستن مغازه هم، به درون مغازه نمی برند، با این که مغازه بسته بوده است موتور سازی بغل دست مغازه، دزد نمک را می بیند و او را نگه می دارد، پلیس می آید، صاحب مغازه از او می گذرد ولی او را به پاسگاه هدایت شده و بعد راهی دادگاه می شود و در ادمه بخاطر برداشتن یک بسته نمک که همان جا برگشت داده شده است به نه سال زندان محکوم می گردد که بی نوا در حال گذراندن آن است. گویا قاضی محترم در مورد عدله ی این حکم عنوان نموده است که این پدر سوخته، مهریه ی حضرت زهرا را دزدیده است.
من واقعا دییگر حرفی برای گفتن ندارم، مجموعه ای که قرار است عدل و عدالت را در جامعه بر قرار و ساری و جاری نمایند وقتی این گونه عمل می کنند از دیگران چه توقعی می توان داشت، چرا که آورده اند، هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک.!!! وای بازم گفتم نمک، چه که نمی کند این نمک؟!