پایگاه خبری / تحلیلی نگام _ آوازش هنوز توی خانه میپیچد. همانقدر غمگین و باصلابت. همانقدر رسا و همانقدر شبشکاف. یادداشتهای پراکندهاش هنوز هم قابل خواندن هستند: «با ضبط آهنگها موافقت نشد»، «به لطف خدا سیگار را ترک کردم، پس از ۳۰ و چند سال» و…
میثم بازیاری
قرآن شخصی، عبای شکلاتی، تسبیح، ساعت مچی، پیانو، گیتار و آن شالگردن مشکی که همیشه به گردن داشت، همهاش اینجاست؛ در خانه فرهاد. فقط خودش خیلی وقت است در خانه نیست تا بشود تولد ۷۵ سالگیاش را تبریک گفت و کمی از سقفهای بیروزن و تلخی روزهای جمعه با او حرف زد.
هرچند که جای آن ویلنسل شکسته اینجا خیلی خالی است: «از بچگی به سازهای زهی خیلی علاقه داشتم. به ویلنسل خیلی علاقهمند بودم. اما آن زمان شرایط این طور بود که اگر به کسی میگفتی نوازنده هستی، توی چشمت نگاه میکرد و میگفت، شغل اصلیات چیست؟ کسی موسیقی را به رسمیت نمیشناخت. خانه ما هم همینطور بود. پدر مخالف موسیقی بود. ویلنسلی گرفته بودم که سه جلسه بیشتر دوام نیاورد. آن را شکستند. علاقهام به موسیقی هرز رفت.»
آواز فرهاد همچنان در خانهاش میپیچد اما پیانوی دیواری کوچک دیگر هیچوقت به صدا در نخواهد آمد: «با مسیحیها رفتوآمد میکردم. در خانه آنها ساز آزاد بود. من از آن آزادی سوءاستفاده میکردم و سازهایشان را مینواختم. بدون هیچ تعلیمی از راه گوش یاد میگرفتم.»
خانه فرهاد در «باغ فردوس» حیاط هم دارد؛ حیاط قدیمی و زیبایی با کاشی و حوض آبی که آوازش را با موسیقی آب بیامیزد و گلهای شمعدانی و یاسهای سفید که فضا را پر کردهاند.
کاستهای قدیمیاش هم اینجاست. فرهاد موسیقی «باروک» گوش میداده و به بتهوون هم علاقه داشته است. در میان کاستهای شخصی فرهاد، دلت میخواهد آثاری از خودش هم باشند؛ آثاری که به سختی مجوز انتشار گرفتهاند: «امکان ضبط موسیقی در زمان جنگ وجود نداشت. مگر موسیقی که به جنگ مربوط میشد. زبان من را هم موش خورده بود. سکوت کرده بودم.»
پوران گلفام (همسر فرهاد مهراد) پس از انقلاب اسلامی به شدت پیگیر دریافت مجوز برای آثار همسرش بود. در سال ۱۳۶۸ وقتی آلبومی از محمد نوری منتشر شد، فرهاد با خودش فکر کرد که حتما او هم میتواند مجوز بگیرد؛ برای همین درخواست صدور مجوز برای آلبوم «خواب در بیداری» را ارائه داد. انتشار «خواب در بیداری» به دلایل مختلف به تعویق میافتاد اما سرانجام در سال ۱۳۶۹ منتشر شد.
آخرین ایرادی که انتشار این آلبوم را به تاخیر انداخت، مربوط به عکس خواننده بود که باید روی جلد اثر منتشر میشد. مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معتقد بودند که تصویر خواننده بسیار تلخ و غمگین است و مناسب انتشار نیست. فرهاد نیز در پاسخ به مدیران ارشاد تصویر غمگینتری به همراه نامهای به شرح زیر خطاب به سلمانیان، معاون وزیر فرستاد:
«جناب آقای سلمانیان
با عرض تشکر از همکاری و مساعدتهای شما، در مورد عکس که مورد قبول واقع نشده، عکس دیگری همراه این نامه هست که به گمان مخلص، از تصویر قبلی تلختر است اما علی ای حال امیدوارم رد نشود.
نکتهای را لازم میدانم به عرض برسانم و آن روح و هویت نوع موسیقی و علیالخصوص صدای بنده است که کاملا نماینده خلقیات و روحیه صاحب صدا است و البته بد یا خوب هیچگونه شباهتی با دیگران ندارد و به ناچار اگر به فرض محال تصویر خوش و خرمی هم مخلص در اختیار داشت، نماینده واقعی بیست و هشت و نه سال جنس کار من نبود و اگر قبول کنیم که سکه بیاعتبار زندگی دو روی تلخ و شیرین دارد (چه بخواهیم و چه نخواهیم) و هر کدام دارای مظاهر بیشمار، این بنده هم یکی از مصادیق بارز روی تلخ سکه…
عرض دیگری نیست، انشاءالله موفق و مؤید باشید.
فرهاد مهراد»
گوشه به گوشه خانه فرهاد برای خودش هویت دارد. قصه دارد. از تابلوهای خوشنویسی روی دیوار بگیر تا عکسهای شخصی و آن چرخ خیاطی قدیمی. خوبی این خانه این است که همیشه پر از صداست و پر از آواز است. البته فقط آواز فرهاد. فرهادی که خاطری اولین کنسرتش پس از انقلابل اسلامی، برای خیلیها یک خاطره خاکگرفته، جایی در پس ذهنشان است. کنسرت سینما سپیده؛ ۹ دی ماه سال ۱۳۷۳. (همزمان با شب بعثت پیامبر اسلام (ص)) کنسرتی که در عرض ۳ روز همه بلیتهایش بدون هیچ تبلیغی فروش رفت. بلیتهایی با قیمت ۲ هزار و ۵۰۰ تومان.
مدیر شرکت «باران» که مسئولیت برگزاری این کنسرت را داشته است، میگوید: «آن شب وقتی فرهاد آمد روی صحنه همه ساکت بودند. به نظر میرسید کسی فرهاد را نشناخته. فرهاد موهایش سپید بود. مردم انتظار داشتند او هنوز خیلی جوان باشد. چند دقیقه طول کشید تا مردم فهمیدند، مردی که روی صحنه است، همان فرهاد است. سپس شروع کردند به تشویق کردن.»
گفته میشود که فرهاد از این کنسرت هیچ سودی برای خود برنداشت و همه را برای مدرسهسازی به آموزش و پرورش اهدا کرد.
یکی از مسئولان موزه سینما میگوید، پوران گلفام (همسر فرهاد) هنوز که هنوز است وقتی به ایران سفر میکند، به باغ فردوس میآید و سری به خانه فرهاد میزند. خانهای که به همت خودش و با طراحی بهروز غریبپور در موزه سینما بنا شد. اتاقی ساده و کوچک که ترکیبی از آواز و اصالت است
۲۹ دی ماه مصادف است با هفتادمین سالگرد تولد فرهاد مهراد؛ مردی که در تمام درازای عمر خود، همان “مرد تنها”یی باقی ماند که توصیفش کرده بود. تک ترانههای او و صدایش اما همچنان در ذهنها مانده است.
همزمان با سالهای شکوفایی فرهنگی دهه چهل، فرهاد هم با نخستین ترانهاش، “مرد تنها” که به زبان فارسی خواند، به اوج شهرت رسید. صدایی متفاوت و از جنسی دیگر. پیش از آن که به ترانههای فارسی روی بیاورد، ری چارلز ایران مینامیدندش. همانقدر در تفسیر ترانههای فارسی مهارت داشت، که در خواندن ترانههای انگلیسی، به ویژه آن چه سیاه پوستان خوانده بودند.
پیش از انقلاب، هر چه خواند، از ترانه سرایان پاپ نوع جدید، شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز بود. متنهایی در تلفیق با آهنگهای اسفندیار منفردزاده، که به همین گروه مدرن موسیقی تعلق داشت، موسیقی و ترانهی از نوع دیگر را در ایران باب کرد.
جمعه، شبانه، هفته خاکستری، سقف، از ترانههای به یاد ماندنی او در سالهای پیش از مرگ ترانه در ایران است. پس از انقلاب آلبوم برف، با تنوع شعری بسیار از شاعران مدرن و سنتی، نیما و ابوسعید ابوالخیر از او به یادگار مانده است. مقلدین زیاد بودند. اما جانشینی برای او پیدا نشد.
از بازخوانی ترانهی بیتلها
اوج شهرت الویس پریسلی و بیتلها در آمریکا و اروپا همزمان بود با گسترش موسیقی پاپ در ایران. هنوز اما موسیقی پاپ نتوانسته بود هواخواهان چندانی را به خود جلب کند. برخی آن را مبتذل میخواندند و همچنان به سنت و موسیقی سنتی پایبند بودند، و جوانانی هم که طرفدار این نوع موسیقی بودند، بیشتر از ریتم و حرکتی که با انرژی جوانانهی آنان سازگارتر بود، خوششان میآمد. هنوز سه تفنگدار ترانهسرایی نوین در ایران پا به میدان نگذاشته بودند تا شکل و قامت و محتوای دیگری به ترانهها ببخشند. سخن از عشق و دلدادگی بود و موی یار و دو چشمون سیاه.
فرهاد مهراد نیز در آن زمان تنها ترانههای بیتلها را بازخوانی میکرد. تازه همان بازخوانیها هم اتفاقی بود. آنگونه که فرهاد خود گفته است: در سال ۱۳۴۲ در یک گروه چهار نفری در هتلی در اهواز گیتار مینواخته، در حالی که به خطا در قرارداد او آمده بود که آواز نیز میخواند. همین خطای در تشخیص، او را بر آن داشته، با سرعت چند آهنگ را تمرین کند.
ترانههایی به انگلیسی و از نوع موسیقی پاپی که در آن زمان در ایران متداول بود. احتمالا ترانهی yesterday گروه بیتلها از همان زمان به یادگار مانده است. دوستداران صدای فرهاد، دیروز او را امروز هم بیشتر از بیتلها میپسندند.
فرهاد مدتی نیز با یک گروه موسیقی به نام “سل” که وابسته به یک موسسه خیریه آمریکایی بود، همکاری میکند. همکاری با این گروه او را با موسیقی سیاه پوستان آشنا میسازد و از همان جا شیفته صدای ” ری چالز” میشود. ادامه کار در رستوران کوچینی در گروه “بلک کتز”، شهرت ری چارلزِ ایران را نیز برای او به همراه داشت.
“مرد تنها” ترانهای با مضمون اجتماعی
هنوز اما از ترانه به زبان فارسی خبری نبود و فرهاد هم رغبتی به خواندن این ترانهها نشان نمیداد. حالا دیگر سال ۴۸ شده بود و سال بنیاد استودیوی طنین. بنیانگذاران این استودیو، تورج نگهبان، ترانه سرا و پرویز اتابکی آهنگساز بودند که جوانان علاقمند را برای ساختن کارهای متفاوت به سوی خود جلب کرده بودند: اسفندیار منفردزاده بود و شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز. اما آن که در آغاز به رنگ صدای متفاوت فرهاد پی برد، اسفندیار منفردزاده بود.
فرهاد خود در مورد “مرد تنها” گفته، پس از ترانههای عارف، نخستین ترانهای باشد که یک مضمون اجتماعی را بازتاب میدهد.
از آن پس، دیگر ترانهسرایان نوین ایران نیز به او روی آوردند. زیرا صدای فرهاد علاوه بر حس و حال، نوعی حالت تفسیری به ترانهها میداد، که با خواست ترانه سرایان هم سازگار بود. ترانههایی که حالا دیگر رنگ و بوی اجتماعی/ سیاسی داشت، و با صداهایی از انواع پیشین جور در نمیآمد. جنتی عطایی، سقف را برای فرهاد ساخت و اردلان سرفراز آیینهها را. آهنگسازانی چون محمد اوشال و واروژان با خسته و اسیر شب و هفته خاکستری به او روی آوردند.
“جمعه” اما دومین ترانهای بود که با همکاری شهیار و اسفندیار، به صدای فرهاد سپرده شد. ترانهای که بلافاصله پس از انتشار در زمرهی ترانههای معترض جای گرفت.
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
نفسم در نمییاد
جمعهها سر نمییاد
شهیار قنبری اما میگوید که این ترانه حس واقعی من از جمعه بوده. فرهاد در جایی گفته است که پس از خواندن این ترانه، خانم مسنی از اقوام او که اصلا اهل اینگونه موسیقی نبوده، به او میگوید: من سالها بود میخواستم همین چیِزها را بگویم و نمیتوانستم.
فرهاد هم معتقد بود که متن “جمعه” به گونهای بود که گوئی هزاران نفر همینها را با هم فریاد میکنند. اما معترض بودن ترانه جمعه را فرهاد به گردن آهنگساز میاندازد و میگوید: شاید آهنگساز آن را به جمعه واقعه سیاهکل ارتباط داده باشد. به هر حال برای اغلب ما، همچنان جمعه روز بدی است. روز بی حوصلگی.
فرهاد احتمالا در مورد آهنگسازی اسفندیار، چندان هم به خطا نرفته است. زیرا منفرد زاده در آغاز شعرهای بودار سیاسی/ اجتماعی را جست و جو و انتخاب میکرد، و بعد روی آن آهنگ میساخت. اسفندیار خود نیز معتقد است که تا شعر نباشد، آهنگساز نمیداند که چگونه میتواند آن را تفسیر کند.
خیال بهشت موعود تا سکوت و انزوا
دیگر تب و تاب انقلاب فراگیر شده بود. آنها که مذهبی هم نبودند در این تب داغ شدند. فرهاد به گفته اسفندیار منفردزاده، پیش از انقلاب، مسلمان معتقدی بود، نماز میخواند و روزه میگرفت، و قرآن و نهجالبلاغه میخواند.
فرهاد هم تصور میکرد، که دیگر پا در بهشت موعود گذاشته، و در این بهشت، رویاهای او هم به تحقق خواهد پیوست. این بار شعر سیاوش کسرائی است که منفردزاده را به خود جلب میکند.
” محمد” از نخستین ترانههایی است که پس از انقلاب با صدای یک خواننده پاپ قدیمی به اجرا در میآید. باور ذهنی فرهاد، و کوششی که در تاثیر گذاری آن به کار گرفته شده بود، محمد را نیز، در جرگهی ترانههای روز جای داد.
محمد بعدها تغییر نام داد و به ” وحدت” تبدیل شد. فرهاد هم وحدت را حد کمال شعر و موسیقی میدانست . اما وحدت هم گویا آن چیزی نبود که رژیم طلب میکرد. حکم اعدام ترانه صادر شده بود و ترانهسرایان و خوانندگان آن نیز هر یک به گوشهای رفتند. سالها سکوت بود و فرهاد هم همچون دیگران در انزوا به سر میبرد.
با باز شدن دریچههایی که نور امیدی از آن سوسو میزد، فرهاد دو ترانهی “کهن بوم وبر” با شعری از مهدی اخوان ثالث و ” کوچ بنفشهها” از محمد رضا شفیعی کدکنی را منتشر کرد. پس از آن آلبوم “برف” که نام آن از شعر نیما وام گرفته شده بود، به بازار آمد.
من دلم سخت گرفته است از این/ میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک/ که به جان هم/ نشناخته، انداخته است/ چند تن خواب آلود/ چند تن ناهموار/ چند تن ناهشیار…/
اجرای چند کنسرت در خارج از کشور، از جمله در آلمان، امکان دیداری مجدد با فرهاد را فراهم آورده بود. با بارانی بر تن، همچنان با چشمانی بسته، مثل زمانی که در کوچینی میخواند و با همان احساس و همان صدا، به روی سن رفت. آخرین دیدار، با خوانندهای سخت متواضع و فروتن و بیادعا، که خودش میگفت من در کار موسیقی یک مبتدی هستم، نه یک آدم کار آزموده.
فرهاد در شهریور ماه ۱۳۸۱ در پاریس درگذشت. ۲۹ دی ماه ۱۳۹۲ مصادف است با هفتادمین سالگرد تولد این خواننده محبوب.