مطهره کاویانی
مهمترین عامل نبود نشاط اجتماعی در کشور “احساس درماندگی” است
پیشبینی ناپذیر بودن آینده و عدم کنترل مردم بر شرایط استرس زا، بوجود آورنده فضای ناامیدی و افسردگی در کشور است.
بسیاری از جامعه شناسان در دنیا، حمایت اجتماعی را عامل اصلی ایجاد نشاط اجتماعی میدانند، حمایت اجتماعی این است که فرد این احساس را داشته باشد که در جامعه تنها نیست و در موقعیتهای استرس زا و چالش انگیز از حمایتهایی برخوردار است.
اما درواقع عامل اصلی پایین بودن شادی و نشاط اجتماعی در ایران، این پدیده نیست.
مهمترین مشکل، احساس درماندگی جامعه ایرانی است. طبق نظریات روانشناسی اساس افسردگی احساس درماندگی است یعنی افراد از لحاظ ذهنی این باور را داشته باشند که برموقعیتهای چالش زا و استرس برانگیز زندگی شان کنترلی ندارند و نمیتوانند آن را مدیریت کنند و این مساله به طور گسترده به سو مدیریتهایی که در دهههای اخیر نسبت به جامعه ایرانی بوجود آمده است بر میگردد.
یک نمونه ساده را در نظر بگیرید: وقتی پشت چهارراه هستید وچراغ قرمز قرار است ۴۰ ثانیه دیگر سبز شود، اما یک دفعه میشود ۷۰ ثانیه. این یعنی در محیط زندگی ما حتی عبور از چراغ قرمز هم قابل پیش بینی و تحت کنترل من نیست.
همینطور در بحثهای کلان. مثلا وزیر آموزش پرورش به صورت خلق الساعه تصمیمی میگیرد که زندگی دهها هزار دانش آموز را تحت تاثیر قرار میدهد.
در حالیکه در کشورهای توسعه یافته، مدیریت حساب شده، از پیش اعلام شده و قابل کنترل توسط شهروندان وجود دارد. یعنی شهروندان احساس میکنند نسبت به تصمیمات مدیریتی میتوانند تاثیر گذار باشند. اگر عمل خلاف قانونی اتفاق افتاد به عنوان شهروند میتوانند حق خودشان را بگیرند. اما این مکانیسم در کشور ما وجود ندارد؛ ممکن است که قانون گذاران و اهالی حقوق بگویند که قوانین ما مترقی است، اما بین خود یک پدیده و احساس مردم نسبت به آن پدیده تفاوت وجود دارد.
ممکن است در شهری باشید که هیچ خشونت و بی قانونی وجود نداشته باشد، اما مردم آن شهر احساس نا امنی داشته باشند. این احساس از یک جایی نشئت میگیرد؛ ممکن است اخبار نادرست داده شود، امنیت فقط در ظاهر وجود داشته باشد و…
در ایران احساس درماندگیِ- نه لزوما خود درماندگی- شهروندان بزرگترین موردی است که باعث افت نشاط در جامعه شده است و باور ایرانیان این است که بر موقعیتهای چالش زا و استرس زا کنترلی ندارند.
مثلا دلار در یک سال ۱۰۰۰ تومان افزایش قیمت پیدا میکند و حاکمیت به جای اینکه تدبیری اتخاذ کند جوری رفتار میکند که انگار دولت و حکومت هم توان مقابله با این پیش بینی ناپذیری را ندارند.
در موقعیتهای بحرانی مثل زلزله، آتش سوزی، سیل و عوامل این چنینی این وضعیت را به صورت شدیدتری میبینیم. احساس میکنیم فقط «شهروندان اند وشهروندان» و حاکمیت نمیتواند این ماجرا را جمع کند.
پس احساس درماندگی مردم بعد از هر بحرانی شدیدتر خواهد شد و ظاهرا این میزان احساس درماندگی به صورت تصاعد هندسی بالا میرود و اینکه تا کجا پیش برود قابل پیش بینی نیست.
بنابر نظریات روانشناسی که بر اساس تحقیقات گستردهای مطرح شده، درماندگی شروع و علت افسردگی است و نشاط در مقابل افسردگی قرار دارد.
بنابر این میتوان گفت: هرچه احساس کنترل بیشتری بر زندگی داشته باشید، نشاط شما بیشتر خواهد شد و هرچه کنترل کمتری داشته باشید و احساس درماندگی را تجربه کنید احساس نشاط بسیار کمتری را در زندگی خود و کل اجتماع خواهید دید.
حکومت نباید مشکل را موردی ببیند. فقط دنبال این نباشد که این هواپیما چرا سقوط کرد. این یعنی تقلیل دادن موضوع به یک مساله بسیار کوچک و ندیدن یک فرآیند بزرگتر.
دولت باید به این فکر کند چرا مردم نسبت به سقوط هواپیما که میتواند در هرجایی اتفاق بیافتد چنین احساسی داند و این مساله به عنوان عامل افزایش احساس درماندگی درآمده است.
باید دنبال چرایی این نوع مسائل باشد. اینکه چرا شایعات در مورد سقوط هواپیما یا کشتی سانچی آنقدر به صورت گسترده میان مردم مقبولیت دارد. چرا مردم حس نمیکنند این فقط یک حادثه بوده؟ چرا مردم احساس میکنند هرچه غم و غصه هست فقط در بین ایرانیان وجود دارد و برای دیگران وجود ندارد؟
همه اینها حتما به سوء مدیریت بر میگردد. حتما به این برمیگردد که حکومت ماجراهایی را در طول سالیان متعدد جوری بیان کرده که بعدا مردم فهمیدهاند طور دیگری بوده، یا مسائلی را لاپوشانی کرده و بعدا افشا شده است؛ مثل قضیه اختلاسها. این مسائل سالها وجود داشته و با روی کار آمدن یک جناح دیگر، برملا شده است مثل ماجرای بابک زنجانی که مورد احترام دولت قبل بود.
مردم در یک فرآیند بلند مدت، سالها شاهد این وضعیتها هستند؛ بنابر این دیگر نمیپذیرند حادثه فقط حادثه است.
“پس شایعات در جامعهای که مردم بسیار درمانده هستند بسیار قدرت بیشتری دارد تا اخباری که گفته میشود”
و نکته مهمدیگری که وجود دارد این است که در همه وضعیت ها، نهاد حاکمیت اصرار دارد که ماجرا عادی و طبیعی بوده است.
وقتی مدام میگویید کشتی به دلیل طبیعی غرق شد، سقوط هواپیما امری عادی بود، ارز به دلیل واهی بالا رفته است و…
بعد از مدتی اعتمادی به نهاد حاکمیت وجود ندارد، چون هیچ چیز را نپذیرفته و گفته طبیعی است. چون اگر پذیرفته شود که این سوانح غیر طبیعی بوده یکی هم باید مسئول این غیر طبیعی بودن باشد. و، چون کسی نمیخواهد مسئولیت را به عهده بگیرد فرآیند را عادی جلوه میدهد.
چیزی که در جامعه ما اتفاق افتاده است این وضعیت است و همه اینها دست به دست هم داده اند که ما یک جامعه درمانده داشته باشیم که احساس میکند در وضعیتهای متعدد اقتصادی و مدیریتی کنترل ندارد.
بحثی وجود دارد به نام “یادگیری مشاهده ای”. ما اخبار رامی بینیم و از آن برای خودمان درس میگیریم؛ اخبار منفی مردم را آرام به درماندگی سوق میدهد و حتی اگر خودشان در آن حادثه آسیب ندیده باشند. این گونه حوادث تاثیر روانی و تربیتی خودش را بر جامعه میگذارد.
و اینجاست که باید گفت متاسفانه عدم مسئولیت پذیری مسئولین و ناکارآمدی مدیران ایران را به ورطه نابودی کشاده اما حال سوال اینجاست که اگر اینچنین است علت حمایت مردم از حکومت چیست و چه چیزی باعث میشود که بر فرض در روز ٢٢ بهمن این حجم از مردم به خیابانها بیاید و…..
مردمی که تا این حد افسرده و نا امید هستند از هر موضوع احتمالی که شرایط آنها را بدتر و حاد تر کند به شدت واهمه دارند، این مردم از جنگهای احتمالی میترسند از تنهایی میترسند از خانه خرابی میترسند و اگر میآید علاوه بر دلایلی که در اینجا جای بحث در موردشان نیست میآید تا با چشم خود ببینند جز آنها آیا کسان دیگری هستند که در کنارشان باشند یا نه؟! می آیند تا از تنها نبودنشان مطمئن شوند.