گفته بودم که چندی است در بندی به نام مشاوره ی 3 هستم. آن چه من از مشاورده دریافت نموده ام، این است که جیبت را خالی می کنند، ماهی پنج هزار تومانی به عنوان شهریه و ماهی چند هزار تومانی برای مایع دست شویی و ظرف شویی و یک چیز دیگر شویی.
در ابتدای ورودم به این مکان چند نفری انتظارم را می کشیدند، بگذریم که جمعیتی کثیر نیز نمی خواستند لحظه ای مرا در کنار خود داشته باشند، مخصوصا مسئولان بند، بالاخره از قضای روزگار و بر خلاف آنانی که نمی خواستند مرا ببینند، در جلو چشمشان سبز شدم، شدم پونه که دم آغل آنان روییدم و این اژدهای مار نما را واداربه خوش آمدنشان کردم. خدا بیامرزد رفتگان شما را، مادر خدا بیامرزم می گفت، حسود دوتامشکل داره، یکی این که نمی تواند ببیند و در ثانی باید کور شود و ببیند.
درد سرتان ندهم، با آن یکی دو نفری که انتظارم را می کشیدند، شدیم سه نفر، که هر نفرمان به از صد هزار بودیم. جون ما می بینید چه نوشابه ای برای خودمان باز می کنم، چه کنیم دیگر، ما اینیم دیگه. بله جانم برای شما بگوید، در یک ساله گذشته وسوسه خناسان در من اثر نکرده بود و من هر چقدر اسرار می کردند که بروم- کجا ، سینما- می گفتم نه و مرغ من فقط یک پا داشت، اما از موقعی که به این جا آمده بودم مرغم شده بود دو پا، لذا دعوت این دوستان همراه یا آن دوست همراه را نتوانستیم رد کنم، چرا که آموخته بودم اگر طناب مفت گیر آوردم، خودم را دار بزنم، حال آنکه این بلیط سینما بود، آن هم سینمای زندان، چه شود، خلاصه شد آن چه که شد، من همراه شدم با این دوست و با خارج شدن از بند و کمی طی طریق پیاده در حالی که در محاصره ی گارد و دیگر زندانیان عزیز کرده بودیم وارد مکانی شدیم که سینما نامیده می شد، حال شما و این سینما و این فیلمی که به نمایش در آمده بود.
سینما دارای صندلی های فلزی بود که تو را یاد میله ها و فنس های سلول های انفرادی یا جمعیتی می انداخت، اگر بگذریم از کثافت کاری که آمدگان قبل از ما انجام داده بودند،- سطح سالن سینما!! پر بود از پوست تخمه و زباله ها ی دیگر، خوردنی ها که مجبور بودی با پای گذاشتن بر روی آنان حرکت کنی، البته برای من که قدی کوتاه داشتم بد نبود چرا که احساس قامت بلند باعث شده بود که خوش خوشانم شود- دوستان به محض ورود با این که در این جا نیز در محاصره دستیاران و محافظان از جنس خود بودند، ولی مثل خانم های که به سفر خارجی می روند و سوار هواپیما می شوند و تا هواپیما مثلا از مرز می گذرد، تبدیل می شوند به حوری هایی که آدم یاد بهشت می افتد، چرا که هنوز دست دراز نکردی به فراوانی در دسترس تو هستند، هیولاهای!! چند دقیقه پیش به یک باره تبدیل به فرشتگانی شده بودند که پیران نود سال به بالا نیز احساس خوشی داشتند؛ اینان نیز چون آنان گویی رها شده اند ، شدند آن چه بودند، چرا که آورده، آن که کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش و این مثل هرچند که خیلی ارتباطی به این جا ندارد ولی خب من می آوردم که “گرگ زاده گرگ شود هر چند که با آدمی بزرگ شود”، بله اینان شدند، آن چه بودند و برگشتند به اصل خویش و وصل شدند و گشتند، گرگی در لباس میش.
لحظات به کندی می گذشت، فیلم ، فیلمی بود که گویا به صورت زنجیره ای در آمریکا ساخته شده است و ما به اجبارو در میان شور و شعف حاضران، سومین قسمت آن را شاهد شدیم، فیلمی به نام بی مصرف ها یا وامانده ها، در این فیلم تمامی بازیگران فیلم های به اصطلاح اکشن حضور داشتند، از راکی گرفته یا ترمینیتور منظور، استالونه و آرنولد . خلاصه تمامی افرادی که هر کدامشان به تنهایی ستاره ای بودند در این نوع فیلم ها حالا گرد هم آمده بودند، و فیلمی بسیار بسیار خشن را به نمایش می گذاشتند، کشتار ها، انفجارات، تخریب ها، حرکات پنیک و خلاصه این که این فیلم برای ترویج خشونت و خیانت، چیزی را کم نگذاشته بود.
حال شما تصور کنید که یک عده افراد جنایت کار که هرکدامشان بار ها و بار ها بخاطر جرایم مختلف راهی زندان شده اند و از آن مهمتر برای درمان آن چه بوده اند به بند مشاوره آورده شده اند که در اختیار روان شناسان باشد؛ حال با دیدن این فیلم و امثال این فیلم هر چه انان رشته اند را پنبه شده می توان دید، هر چند که آنان چیزی نرشته اند.
این نکته را نیز عرض کنم که شما در منزل این گونه فیلم ها را با نوجوانانتان نخواهید دید و ما در این جا، این فیلم ها را از برکت مسئولان زندان، بخصوص مسئولین فرهنگی، با کسانی که بخاطر انواع بزه های اجتماعی در حبس هستند می بینیم. مانده ام که این چه کاری است و چرا این گونه عمل می شود. بعد با خود لبخندی می زنم و می گویم بابا کی به کیه، مسئولان که وقت ندارند به این چیز ها فکر کنند. آن ها به دنبال این هستند که فتنه گران را سرکوب کنند، یا مبارزان را فتنه گر نامیده با آنان رفتاری چون جنایت کاران انجام دهند، کی می رسند به این امور، بعد فکر کردم بیرون هم بهتر از درون نیست و با خود گفتم، فلانی از چه می نالی در این مرز و بوم هر کجا که روی آسمون همین رنگه.