فردی در زندان خراسان رضوی ده دوازده سالی است که قاضی ناظر زندان است و گویا معاون دادستان. شبکه ای از طرفداران و علاقمندانش را به دور خود جمع کرده و بر کار گمارده که فقط خودش می داند و احتمالا خدا. گفته می شود که پست های مهم تر و بزرگ تر به او در این ده دوازده سال پیشنهاد شده است ولی او همین جا مانده است که مانده است. نمی دانم چه چیزی در این مسئولیت!! و پست وجود دارد که او حاضر نیست آن را رها نموده و برود.
تا جایی که من سراغ دارم در تعداد قابل توجهی از شرکت ها و سازمان های خصوصی، دولتی و تعاونی عضو هیئت مدیره یا رئیس و یا نایب رئیس آن مجموعه است. دستی در باشگاه های ورزشی دارد، از ریاست هیئت مدیره گرفته تا عضو هیئت مدیره باشگاه پدیده. به گونه ای که بچه ها در حال حاضر تا تیم پدیده می بازد می گویند دیگر از مرخصی و بند باز و عفو مشروط و … تا اطلاع ثانوی خبری نخواهد بود!!
بار ها شاهد بوده ام که کسانی از مجرمان نازنین چون احساس می کنند او در حقشان ظلم کرده است نفرینش می کنند و بیش از نفرین به او تیم پدیده را نفرین می کنند و شاید دعا می کنند که ببازد و احتمالا تاثیر نفرین های اینان است که این تیم طی سه هفته ی گذشته سه بار باخته است، حتی به تیم های ته جدولی. من احتمال می دهم که اگر مکانش بود که بیشتر ببازد، قطع و یقین با این آه و ناله ها، تعداد بیشتری از بازی ها را واگذار می کرد.
مانده ام که چگونه می تواند یک قاضی و یا یک معاون دادستان در شرکت های مختلف عضویت و مسئولیت داشته باشد؟ شما فکر نمی کنید که این مسئولیت ها با قوانینی که مجلس شورای اسلامی!! وضع نموده است مغایرت داشته باشد؟!
در مورد ایشان مسایل دیگری نیز می گویند، نوع رفتار ایشان را با خانواده ی زندانیان زیر سوال برده و داستان هایی می آورند. چون من در زندان هستم و نمی توانم مدرکی به جز آن چه زندانیان می گویند بیاورم لذا آن چه را آنان می گویند را نمی آورم. چون نه می توانم آن ها را رد کنم و نه می توانم آن ها را تایید نمایم. حال اگر شما جرات دارید می توانید خود تحقیق کنید و از صحت و سقم اطلاع پیدا نمایید.
در مورد اخلاقیات ایشان افسانه ها گفته اند و اشعاری آورده اند که اگر گویم زبان سوزد و اگر نگویم مغز استخوان. اما بهتر همان است که زبان بسوزد. چرا که آورده اند” زبان سرخ سر سبز یا سیاه می دهد بر باد”. بسیار بد اخلاق هستند و از تندی ایشان زندانیان و خانواده های آنان عاصیند و شاکی.
در مورد کینه ای بودن ایشان نیز روایات زیادی توسط زندانیان بیان می شود. خدا نکند از ایشان به صورت شفاهی و یا خدا آن روز را نیاورد به صورت کتبی، به مقامی بالا تر شکایت برده شود. آن وقت است که فرد زندانی باید تا عمر دارد در زندان بماند و اگر زمینه اش باشد، فرد شکایت کننده یا خانواده ی زندانی نیز به زندان سپرده می شوند و یا حداقل تهدید به زندانی شدن می گردند.
یکی از زندانیان که شکایتی از ایشان نموده بود بعد از مراجعه مکرر مشاهده نموده بود که نامه ی شکایتش در دست ایشان است و شصتش خبر دار شده بود که ای دل غافل باندش اجازه نمی دهد که شکایت از ایشان به جایی درز کند. هر چند که اگر درز هم بکند، اتفاقی نمی افتد. چرا که حضرت ایشان و امثال این حضرت، کدخدا را دیده اند و در حال چاپیدن ده و مردمانش هستند. از قضای روزگار همان فرد شکایت کننده هم اکنون در زندان است و ایشان چنان عرصه را بر او تنگ کرده است که حالا بعد از حدود یکسالی که با او بوده ام این قصه را برایم تعریف می کند.
این روز ها شایعه هایی در مورد رفتن او از استان هست. لذا اکثر زندانیان در دل شادمانی می کنند چرا که جرأت ابراز شادمانی علنی را ندارند. اما من که چشمم آب نمی خورد ایشان بروند آخر چه کسی می خواهد مسئولیت های ایشان را که یک تریلی هم نمی کشد بکشد؟!!