برای شناخت بهتر و کاربردی جنبش سبز به عنوان یک جنبش آزادیخواهانه از دیدگاه مردم عادی کوچه و بازار در ایران باید به دهه ها قبل باز گردیم و نقطه اوج آن دهه پنجاه خورشیدی، دنباله عصری که در دنیا نیز به عصر طلایی معروف است و تا امروز یکی از بهترین دوران شکوفایی اقتصادی و به تبع آن سیاسی و فرهنگی را به نام خود ثبت کرده.
در ایران آن موقع هم قیمت نفت به یکباره افزایش پیدا کرد و شاه از فرنگ برگشته ایران محمدرضا پهلوی هم که در مدارس لوزان سوئیس تحصیل کرده بود به فکر پیشرفت کشور افتاد. پیشرفتی که گفته شده در مدرنیزاسیون خلاصه می شد و از مدرنیسم و مدرنیته در آن خبری نبود. به این معنی که دستگاه ها و ماشین آلات صنعتی و غیر صنعتی و کالاهای مصرفی و هر چیز که ظاهر مدرن داشت خریداری و به کشور وارد می شد و طبقه متوسط جامعه از انواع امکانات رفاهی بهره مند می شدند.
اما فرهنگ این زندگی جدید از یک تغییر اجتماعی بیرون نیامده بود و حتی در این تجدد، اصلاحات زیربنایی انجام نمی شد. بنابراین جامعه ای که نزدیک به هفتاد درصد آن روستایی و با فرهنگ سنتی بودند به یکباره با شکلی متفاوت از زندگی روبرو شدند که هیچ آشنایی و پیشینه ای با فرهنگ آن نداشتند. در فاصله کوتاهی مهاجرت از روستاها به شهرها شدت گرفت و مطالبات این طبقه مهاجر سیر صعودی روزافزون پیدا کرد. در پی فضای باز فرهنگی و اجتماعی و رفاه اقتصادی حاصل از درآمد نفت، علی رغم سواد آموزی و آموزشهای نیروهای سپاه دانش به مردم اما نبض فرهنگی جامعه به دست دو گروه روحانیت شیعه و روشنفکران چپ افتاد.
دسته اول که با تجدد مخالف بود سعی می کرد با استفاده از امکانات موجود مردم را علیه شرایط موجود بشوراند و در این مسیر از مذهب به عنوان بزرگترین عامل محرک جامعه استفاده می کرد و به شکل سنتی از طریق منابر و خطابه ها در مساجد در تمام شهرها و روستاها یک شبکه اجتماعی منسجم، پر نفوذ و قدرتمند داشت. گروه روشنفکران از چنین پایگاهی برخوردار نبود اما به عنوان لیدر جوانان و دانشگاهیان عمل می کرد و با گرایش و حتی وابستگی که گفته می شود به نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی داشت سعی می کرد مردم را به آن سو بکشاند و علیه غرب و ارزشهای غربی بشوراند. همین امر سبب شد اتحادی ناگزیر هم بین دو گروه روحانیت شیعه و روشنفکران چپ شکل بگیرد که آخرین شاه ایران از آن به اتحاد نا مقدس سرخ و سیاه یاد می کرد. سرانجام این اتحاد به نقطه ای رسید که آنچه اقتصاد دانها امروز از آن به عنوان بیماری هلندی در اقتصاد ایران یاد می کنند گریبان سلطنت را گرفت و مردمی که رفاه اقتصادی و تمام آزادیهای فرهنگی و اجتماعی را تجربه می کردند بعلاوه هزاران دانش آموخته بورسیه ای که به فرمان و هزینه شاه برای تحصیل به فرنگ رفته و حالا برگشته بودند، یک گام فراتر گذاشته و می خواستند حکومت را از آن خود کنند نه از آن یک فرد به نام شاه یا یک خاندان به نام پهلوی.
این صدای استقلال خواهی، برابری خواهی و آزادیخواهی آنچنان بلند و سوار بر موج شور می تازید که صدای شاپور بختیار و 37 روز اجرای بی حد و حصر همه نوع آزادی در کشور به گوش کسی نرسید. تب تغییر بیخ و بن بر جان اکثریت جامعه افتاده بود و هر کسی از ظن خود مدینه فاضله ای را انتظار می کشید. چنانکه دو دهه بعد بسیاری از انقلابیون گفتند که ما در بهمن 57 فقط می دانستیم چه نمی خواهیم و نمی دانستیم که چه می خواهیم.
به رغم اینکه امروز مشخص شده آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی در سال 1342 یعنی در همان بحبوحه تاریخی و اثرگذار 15 خرداد برای جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا پیام صلح فرستاده و حتی در آستانه وقوع انقلاب برای جیمی کارتر دیگر رئیس جمهور وقت آمریکا نامه نوشته که منافع آمریکا محفوظ خواهد ماند و تلویحأ حمایت آمریکا از انقلاب را طلب کرده، اما اکثریت جمعیت سی و شش میلیونی ایران در آن زمان به آیت الله خمینی اعتماد داشتند و در روز رفراندوم بیش از 98% مردم به جمهوری اسلامی آری گفتند. البته آن جامعه هیچ تصویر روشنی از جمهوری اسلامی نداشت و برداشت و تصور گروه های مختلف از آینده کشور متفاوت بود.
هر چه بود این اعتماد عمومی به وجود آمده بود. مردمی که به خشونت علاقه نداشتند و حتی شاه مخلوع آنها به جای استفاده از نیروی نظامی، با قطراتی اشک و ذره ای خاک دست ملکه اش را گرفته بود و از کشور خارج شده بود و به تعبیر خودش ایران را به مردم ایران واگذار کرده بود، وقتی از فردای انقلاب با اقدامات خشن مثل جوخه های اعدام و تیرباران افسران ارتش، دستگیری و اعدام و سرکوب گسترده نیروهای چپ و بهائیان و زنان و دیگر گروه ها و حتی تعدادی از حلقه یاران نوفل لوشاتو و پرواز ایر فرانس و هر آنچه ضد انقلاب نامیده می شد روبرو شدند، همچنان تصور کردند اینها لازم است و برای ساختن مدینه فاضله ای که در ذهن دارند ضروری.
اما هر چه پیش رفت این برخوردهای حذفی بیشتر و بیشتر شد و مردمی که در جریان جنگ هشت ساله برای کشور و به تعبیری برای این انقلاب دسته دسته جان می دادند هر روز غیر خودی تر از روز قبل به حساب آمدند. تا جایی که در پایان جنگ به فتوای آیت الله خمینی و همت صادق خلخالی هزاران تن از جوانان مردم از نیروهای چپ گرفته تا هواداران سازمان مجاهدین خلق که سالها در زندان به سر می بردند در فاصله زمانی کوتاهی و در محاکمه های فرمایشی دو دقیقه ای که شامل دو سوال و جواب کوتاه بود به جوخه های اعدام سپرده شدند. این اولین شوک جدی به جامعه بود که به دلیل نبود وسایل ارتباط جمعی و اطلاع رسانی و همچنین اختناق شدید که فضای جنگی کشور هم به آن کمک می کرد ، واکنش قابل ملاحظه ای را در جامعه برنیانگیخت. جز اعتراض شدید جانشین ولی فقیه آیت الله حسینعلی منتظری که به برکناری و حصر خانگی او منجر شد. مدتی بعد از آن آیت الله خمینی درگذشت و به پیشنهاد و نقل خاطره شخصی اکبر هاشمی رفسنجانی، آیت الله خامنه ای به رهبری منصوب شد. فردی که بسیاری از جمله استاد او شیخ علی تهرانی که شوهر خواهر او نیز هست بارها گفت که او مرجع نیست و سواد حوزوی کمی دارد و اصلأ رساله ندارد و بسیاری هم هاشمی رفسنجانی را متهم کردند رهبری را بر سر کار آورده که خودش صاحب اختیار و تصمیم گیرنده اصلی کشور شود. هر چه بود آیت الله خامنه ای از همان ابتدا به تندروی شهره بود.
در دوران او سرکوبها بیشتر و سازمان یافته تر شد. مخالفان جمهوری اسلامی نظیر شاپور بختیار، فریدون فرخزاد، عبدالرحمان قاسملو، شرفکندی و شماری دیگر در همین دوران در خارج از کشور ترور شدند. همزمان در داخل هم سرکوب و شکنجه و زندان برای خاموش کردن صدای اعتراض نویسندگان و دگراندیشان بیشتر شد. از جمله ماجرای اتوبوس ارمنستان که به اتوبوس مرگ مشهور شد و طی آن قرار بود چهل مسافر اتوبوس را که همه شاعر و نویسنده بودند به بهانه سفر فرهنگی به ارمنستان در بین راه در گردنه حیران یکجا به ته دره بفرستند که موفق نشدند و البته بعضی از آنها حدود سه سال بعد در جریان قتلهای زنجیره ای کشته شدند. اوایل دهه هفتاد خورشیدی خبر آمد که در جریان اعتراضات مردم خراسان سه هزار جلد قرآن (کتاب مقدس مسلمانان) در خیابانهای مشهد به آتش کشیده شد.
جنگ تمام و دوران سازندگی آغاز شده بود اما همچنان فقر و بی عدالتی در کشور بیداد می کرد و نا برابری و شکاف طبقاتی در جامعه رو به افزایش بود. از طرفی هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت پروژه ای را کلید زده بود به نام دانشگاه آزاد اسلامی که در هر کوی و برزن و حتی شهرها و روستاهای دوردست شعبه ای دایر کرده بود و دانشگاه در دسترس مردم قرار گرفته بود و مردم می توانستند با شرایط مناسب تری تحصیل کنند. این توسعه آموزشی در کشور هم مزید بر علت شد و به اعتراضات دامن زد چرا که توسعه نیروی انسانی کارآمد را در پی داشت که حالا مطالبات جدیدی نظیر شغل و رفاه اجتماعی و رفته رفته آزادی سیاسی را مطرح می کرد. از سوی دیگر ترورهای برون مرزی برای جمهوری اسلامی به دردسر بین المللی تبدیل شد و دادگاهی که برای ترور رستوران میکونوس موسوم به دادگاه میکونوس در آلمان تشکیل شد جمهوری اسلامی را به اتهام کشتن دوازده تن از مخالفانش شامل رهبران حزب دمکرات کردستان ایران به دست عوامل حکومت محکوم کرد و برای تعدادی از مقامات جمهوری اسلامی هم حکم تعقیب قضایی بین المللی صادر شد.
در پی آن بسیاری از سفارتخانه های کشورهای اروپایی دفتر نمایندگی خود در تهران را تعطیل و قطع کامل روابط سیاسی خود با جمهوری اسلامی را اعلام کردند. مجموعه این انزوای خرد کننده بین المللی بعلاوه نارضایتی مردم و شعله گرفتن آشوب در شهرهای ایران شرایطی را پدید آورد که از دل آن محمد خاتمی وزیر مستعفی فرهنگ و ارشاد دولت هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید. ادبیات اصلاحات خاتمی و تأکید او بر لزوم پیگیری کرامت انسانی و ارزشهای دمکراتیک در کشور به آزادیخواهی در جامعه جان تازه ای بخشید. بیانی که نیروی تکنوکرات پشتوانه آن به عنوان مواد اولیه لازم در دوران هاشمی رفسنجانی از طریق همگانی کردن آموزش دانشگاهی و طرح و اجرای پروژه های آبادانی بعد از جنگ، ساخته شده بود. اما همزمان که خاتمی همه گروه ها و مردم را به همگرایی و گفت و گو برای برقراری و پیشبرد برابری و آزادی در جامعه فرا می خواند، سوی دیگر ماجرا که احساس می کرد از مردم سیلی خورده و حاضر نبود با خواست عمومی همراه شود، فضا را جنگی می دید و جنگی می خواست. بعلاوه اینکه رهبری این گروه یعنی آیت الله خامنه ای خلاف آیت الله خمینی به حرکات فردی اعتقادی نداشت بلکه سیستماتیک فکر و عمل می کرد. خلاف آنچه آیت الله خمینی فقط مخالفان را دفع می کرد، رهبر جدید مخالفان را دفع و موافقان را جذب و سازماندهی می کرد. این رویه بعد از روی کار آمدن محمد خاتمی در دوم خرداد 76 شدت و سرعت گرفت.
اکبر هاشمی رفسنجانی در این دوران در جبهه مقابل محمد خاتمی قرار داشت و به عنوان نمونه سال 1377 در جریان یک سخنرانی در مشهد گفت که من با شعارها و اقدامات رئیس جمهور مخالفم و ما اجازه نخواهیم داد چنین تغییراتی در کشور اتفاق بیفتد. منظور ما از اصلاحات این است که تلاش کنیم فضای جامعه کمی تلطیف شود (نقل به مضمون) در پاییز همان سال قتلهای زنجیره ای در کشور اتفاق افتاد و دستکم چهار تن و به تعبیری هفت تن یا بیشتر از دگراندیشان از جمله داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، سعیدی سیرجانی و… به اشکال فجیع به قتل رسیدند. پروژه ای که گفته می شود علی ربیعی آن را برای محمد خاتمی افشا کرد و رئیس جمهور هم خواستار پیگیری شد. هرچند این پرونده به سرانجامی نرسید و دو وکیل پرونده شیرین عبادی و ناصر زرافشان از ادامه پیگیری منع و با مشکلات امنیتی مواجه شدند، گفته شد که متهم اصلی سعید امامی معاون وقت وزارت اطلاعات در زندان با خوردن داروی نظافت خودکشی کرده و آمران علی فلاحیان و دری نجف آبادی و مراجعی که فتوای قتل را صادر کرده بودند نظیر آیت الله خوشوقت و آیت الله مجتبی آقا تهرانی هرگز تحت پیگرد قرار نگرفتند و رهبر جمهوری اسلامی در نطق پیش از پیگیری پرونده، عوامل اسرائیل را متهم کرد که خواسته اند وزارت اطلاعات را بدنام کنند.
در چنین شرایطی اقدامات دولت خاتمی با بن بست مواحه می شد. چنانکه بعد گفته شد در دوران او هر نه روز یک بحران برای دولت ساخته می شد تا امکان اجرای عملی اصلاحات را پیدا نکند. همزمان که این برنامه ها در حد شعار باقی می ماند مطالبات بی ثمر مردم هم انباشته می شد. تا اینکه در هجدهم تیر ماه سال 1378 و در پی تعطیلی روزنامه اصلاح طلب سلام این زخم در دانشگاه تهران سر باز کرد. دانشجویان اعتراض کردند و اعتراضات به بیرون از محوطه دانشگاه کشیده شد و در حال گسترش بود و نیروی انتظامی هم نتوانسته بود با آن مقابله کند که نیروی سرکوب جدیدی به نام لباس شخصی ها به میدان آمد. اینها شبیه همان حزب اللهی ها و کمیته چی های دهه شصت بودند اما به مراتب سازمان یافته تر و بخشی از اینها خود را فدائیان رهبر می نامیدند. گفته شد اینها تعداد زیادی از دانشجویان معترض را از طبقات بالای ساختمان خوابگاه کوی دانشگاه تهران به پایین پرت کردند. اجسادی که هرگز کسی آنها را ندید. همچنین در ماجرای 18 تیر ماه 78 بسیاری از دانشجویان و اساتید زندانی و شکنجه و یا ناچار به خروج از کشور شدند و عزت ابراهیم نژاد دستکم یکی از کشته شدگان این وقایع است و بسیاری هم مفقود شدند از جمله سعید زینالی که الان 17 سال است پدر و مادرش از سرنوشت او بی اطلاع هستند.
در فرجام دادگاه نمایشی هم که برگزار و از صداوسیما پخش شد فرمانده وقت نیروی انتظامی سردار احمد نظری برکنار شد و یک نفر شاکی ماند آن هم برای گم شدن ریش تراش. انتخابات مجلس ششم به اصلاحات مورد نظر خاتمی، دانشجویان و مردم جان تازه ای بخشید چرا که دیگر محمد خاتمی تنها نبود و دویست و هفتاد نماینده حامی اصلاحات به مجلس راه یافتند. چنانکه وزیر خارجه وقت ترکیه در توصیف نتایج انتخابات مجلس ششم گفت انقلاب اسلامی ایران سرانجام پس از 22 سال سقوط کرد. آیت الله خامنه ای باز هم تاب نیاورده بود و بعد از ماجرای کوی دانشگاه از طریق گذراندن مصوبه قانون مطبوعات در مجلس پنجم کمر به قتل مطبوعات بسته بود و به کمک سیستم قضایی که طراحی کرده بود و به دست قاضی جوان سعید مرتضوی به توقیف فله ای مطبوعات پرداخته بود. حدود دویست روزنامه و هفته نامه و مجله را توقیف کرده بود و به دستگیری گسترده و سرکوب و شکنجه روزنامه نگاران پرداخته بود. تا آنجا که مرتضوی جلاد مطبوعات نام گرفت. البته در این میان نقش روزنامه کیهان و نماینده رهبر یعنی حسین شریعتمداری در این موسسه را نباید نادیده گرفت. چرا که گفته می شود این روزنامه که منویات رهبر جمهوری اسلامی را بازتاب می دهد و بازوی رسانه ای نظام است، در جریان قتلهای زنجیره ای گزارشهای دروغینی علیه افراد منتشر می کرد تا نیروهای امنیتی بتوانند بر اساس آن از برخی مراجع فتوای قتل بگیرند و اقدام خود را شرعی جلوه دهند. در دوره سرکوب روزنامه نگاران هم در دادگاه بسیاری از اهالی مطبوعات گزارشهای روزنامه کیهان توسط سعید مرتضوی به عنوان سند کیفرخواست استفاده شده است.
این دوره با سرکوب و زندان و شکنجه و تبعید به شکلی گسترده ادامه یافت. تا جایی که چهار سال بعد یعنی در سال 82 حتی برگزاری مراسم سالگرد 18 تیر هم بسیار کمرنگ شد. در این سال نمایندگان مجلس ششم که در طول چهار سال از هر گونه قانونگذاری موثر از جمله تغییر قانون مطبوعات، تصویب پیوستن ایران به کنوانسیون جهانی منع خشونت علیه زنان و بسیاری قوانین دیگر با فشار بیرونی و یا حکم حکومتی رهبر باز مانده بودند، در اعتراض به رد صلاحیتهای گسترده شورای نگهبان در انتخابات مجلس هفتم دست به تحصن زدند و حتی بحث عبور از حاکمیت را مطرح کردند .
اما در حد حرف باقی ماند و تحصن هم که حاصلی در پی نداشت و تمام آن نمایندگان در انتخابات دوره هفتم مجلس توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شدند. فصل خزان اصلاحات فرا رسید و محمد خاتمی هم با به بن بست خوردن دو لایحه اساسی اش در خصوص جرم سیاسی و اختیارات رئیس جمهور به دوران ریاست جمهوری خود پایان داد و در پایان هم گفت که رئیس جمهور در جمهوری اسلامی ایران در حد تدارکاتچی است و بعدها در پاسخ سوالی درباره بی جواب گذاشتن عذرخواهی و دست دوستی مادلین آلبرایت وزیر خارجه دولت بیل کلینتون گفت در دوران ما صحبت از هر گونه مذاکره با آمریکا خیانت تلقی می شد. جامعه ای که در پی سرکوب شدید به سکوت و انفعال رسیده بود با نا امیدی خود اجازه داد که آیت الله خامنه ای مهره پرورش یافته خود به نام محمود احمدی نژاد را که از استانداری اردبیل به شهرداری تهران رسانده بود این بار به جایگاه ریاست جمهوری بنشاند. یک بسیجی تندرو که ظاهر و کلامش با جهان دیپلماتیک بیگانه است. نمادی از اضمحلال یک ملت. مردم نا امید و بی تفاوت این مسئله را شوخی فرض کرده بودند و حتی احمدی نژاد، کاپشن و حرفهایش به بخشی از تفریحات مردم تبدیل شده بود.
در پس این شرایط آیت الله خامنه ای فرصتی پیدا کرد تا بدون هیچ مانع و مزاحم دولتی و قانونی، سیستمهای مورد نظر خود را اجرایی و به مکانیسمهای قانونی برگشت ناپذیر تبدیل کند یعنی کودتا علیه قانون. برای این کار یک دولت در سایه درست کرد که تمام نخهای عروسکهایش در دستان خودش قرار دارد. به عنوان مثال بخش حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران را تقویت کرد به شکلی که رفته رفته به یک سازمان امنیتی گسترده و قدرتمند در موازات وزارت اطلاعات تبدیل شد و در واقع وزارت اطلاعات را بی اثر کرد. دو ویژگی اطلاعات سپاه هم که دست آن را از دیگر نهادها بازتر می کند یکی این است که سپاه در اساسنامه برای دفاع از انقلاب اسلامی و ارزشهای آن تعریف و تأسیس شده و دوم اینکه نیروی مشخص و شفافی نیست و جز به شخص آیت الله خامنه ای، الزامی به پاسخگویی ندارد. سرکوب دانشجویان، زنان، معلمان، کارگران و فعلان مدنی در دوره احمدی نژاد شدت گرفت که اغلب توسط همین دستگاه اطلاعات سپاه انجام می شد. همزمان فساد اقتصادی هم در کشور شدت گرفت. بر اساس گزارشهای مختلف سازمانهای مالی بین المللی عدم شفافیت و فساد در اقتصاد ایران در دوره احمدی نژاد شکل سازمان یافته به خود گرفته و با دوران پیش از آن قابل قیاس نیست.
در چنین وضعیتی نیروهای امنیتی بر دامنه سرکوب جامعه افزوده اند و رهبر و رئیس دولت هم تنها بر طبل تندروی در مسئله هسته ای و دیگر مسائل و رویارویی با جهان می کوبند. گویا که بین افزایش فساد و تظاهر به تندروی و متشنج کردن فضا ارتباطی نهفته است. شاید امروز مردم ایران معنی آن جملات تند و بی ادبانه احمدی نژاد خطاب به سران دیگر کشورها و این که ما ترمز و دنده عقب قطار هسته ای را کندیم و دور انداختیم را بهتر درک می کنند. افزایش فشارها که باعث خفقان شده، طرحهایی نظیر گشت ارشاد که خانواده ها را به ستوه آورده بود و در نهایت طراح آن سردار احمد زارع به اتهام فساد اخلاقی و تجاوز به زنان دستگیر شده به بهانه بدحجابی، بازداشت شد و همچنین فساد مالی گسترده حاکمان که به فقرو نا برابری در کشور دامن زده بود، بعد از چهار سال دوباره مردم را بیدار و به صف کرد.
هرچند گفته می شد که دولت احمدی نژاد ماهی چهل و پنج هزار تومان به هر ایرانی یارانه پرداخت می کند اما در ازایش چند برابر آن را به عنوان قیمت انرژی مصرفی در قبضهای آب و برق و گاز از مردم دریافت می کند اما این دریافتها در روستاها کمتر بوده و مبلغ یارانه بیشتر به چشم می آمده و از طرفی گفته شد که در روزهای انتخابات دولت احمدی نژاد در بسیاری از مناطق کشور سیب زمینی رایگان و یا چک پول پنجاه هزار تومانی توزیع کرده است. البته جمعیت روستاهای کشور در آن موقع کمتر از سی درصد کل جمعیت کشور بود. با وجود اینها دو نامزد اصلاح طلب یعنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی با فشار مطالبه جامعه ای که از دستکم چهار سال دروغ و فساد به تنگ آمده بود وارد میدان شدند به امید اینکه خلاف دولت احمدی نژاد که فقط آمارسازی می کرد، شرایط اقتصادی حامعه را بهبود ببخشند و در زمینه های فرهنگی و سیاسی-اجتماعی نیز به مردم مجال نفس کشیدن بدهند. اصلاح طلبان بر سر یک کاندیدا به توافق نرسیدند چون حتی مردم تحول خواه هم در این زمینه اتفاق نظر نداشتند.
موسوی به پشتوانه خاتمی آمد و مردمی که خواستار شرایط چهار سال قبل خود و استمرار برنامه های دولت خاتمی بودند پشت سر موسوی جای گرفتند که رنگ کمپین انتخاباتی اش سبز بود و بخش دیگری از جامعه که از شرایط خسته شده و خواستار تحول بنیادی و بزرگ بودند پشت سر مهدی کروبی جای گرفتند. کروبی بیشتر طبقه الیت جامعه را به خود جذب کرد.
او هم شجاع بود و هم در منشور انتخاباتی اش تغییرات اصول تبعیض آمیز قانون اساسی بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر را اصل قرار داده بود. از طرفی این دو نامزد از دو قوم ترک و لر بودند که همین مسئله پایگاه رأی بزرگی برای آنها بود. تا چند ماه پیش از برگزاری انتخابات هم جامعه هنوز بر تردید و نا امیدی خود غلبه نکرده بود تا اینکه رفتار محمود احمدی نژاد -صرفنظر از اینکه به او دیکته شده بود اصلاح طلبان و حامیانشان را بزند و یا از موضع ضعف این کار را انجام داد- در جریان مناظره و قطب بندی و جبهه هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی و حتی محسن رضایی را یکپارچه علیه خود خواند و بگم بگم افشای فساد مالی فرزندان هاشمی و داماد ناطق نوری را به راه انداخت و بعد عکس زهرا رهنورد را به عنوان برگه آس به موسوی نشان داد و مدعی شد تحصیلات همسرت رانتی بوده و… باعث شد دو قطبی شکل بگیرد که بسیاری از مردم یک طرف را خامنه ای-احمدی نژاد و طرف دیگر را تمامی کسانی دیدند که خواهان تغییر شرایط کشور هستند. این دو قطبی در تحریک مردم به سمت فضای انتخاباتی و رأی دادن خیلی موثر بود. حکومت هم چون به رأی مردم به عنوان کسب مشروعیت نگاه می کرد از این استقبال راضی بود.
یک خاصیت ناگزیر چنین فضایی هم به وجود آمدن اتمسفر اعتراضی است. اعتراضاتی که در شرایط عادی امکان و اجازه طرح ندارد معمولأ در این فضا فرصت مطرح شدن پیدا می کند. چنانکه در تجمعات تبلیغاتی کاندیداها در سال 88 اینطور بود. در همین کمپینها مشخص بود که اعتراضات سرکوب شده و حقوق پایمال شده مردم فراوان است و بی پاسخ گذاشتن آن می رود که به خشم تبدیل شود. در روزهای منتهی به انتخابات شبکه اس ام اس تلفن همراه در سراسر کشور قطع شد و عملأ بخشی از کار تشکیلاتی کمیته صیانت از آراء که توسط موسوی و کروبی تشکیل شده بود مختل شد. روز 23 خرداد مردم در شرایطی به خیابانها آمدند که با بهت و نا باوری اسم احمدی نژاد را به عنوان برنده انتخابات از صداوسیما شنیده بودند. حتی شیوه اجرا و اعلام این طراحی به قدری ناشیانه بود که کسی باور نمی کرد. اسناد و شواهد خدشه ناپذیر تقلب بزرگ در انتخابات ریاست جمهوری 88 به طور مفصل در جزوه ای سیصد و شصت صفحه ای منتشر شده و در اختیار عموم قرار گرفت که روی اینترنت قابل دسترسی است.
حالا آن همه انرژی به خشم و در وهله اول مطالبه رأی تبدیل شده بود. آقای موسوی و سپس آقای کروبی بیانیه صادر کردند. موسوی گفت که اسیر این صحنه آرایی خطرناک نخواهم شد و از مردم تقاضا کرد با صبر و استقامت و به دور از خشونت، مطالبات بحق خود را پیگیری کنند. اما همان روز جمع زیادی از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران حامی موسوی و کروبی دستگیر شدند و تاریخ صدور برگه های بازداشت مربوط به یک هفته پیش از انتخابات بود. موتور سواران سیاهپوش آماده و آموزش دیده ای که با باتومهای برقی به جمعیت معترض در خیابان ولیعصر حمله کردند نشان از آن داشت که حکومت یک نیروی سرکوب گسترده، منسجم و مدرن ساخته و انقلابی که خود را برخاسته از مردم می خواند حالا برای مقابله با همان مردم، تا بن دندان مسلح و آماده است. دو روز بعد یعنی در 25 خرداد 88 جمعیتی که شهرداری تهران تعداد آن را 3 میلیون نفر برآورد کرده بود در خیابان انقلاب تهران حد فاصل میدان امام حسین تا میدان آزادی راهپیمایی سکوت برگزار کرد و تنها دستبندهای سبز بر مچ راهپیمایان و پلاکاردهایی با مضمون رأی من کجاست در دستانشان به چشم می خورد.
موسوی و کروبی که حالا با هم متحد شده بودند در میان جمعیت حاضر شدند از مردم خواستند که آرامش را حفظ کنند و گفتند مردم ما به دنبال رأی خودشان و حق خودشان هستند. از همان زمان که میر حسین موسوی موجودیت جنبش راه سبز امید را اعلام کرد و گفت که هر ایرانی با هر عقیده ای در هر جای دنیا که قلبش برای آزادی و آبادی ایران می تپد عضو این جنبش مردمی است، تا امروز او، مهدی کروبی و زهرا رهنورد همواره خود را همراهان جنبش خواندند و نه رهبران آن.
نظام جمهوری اسلامی اما از عصر همان روز 25 خرداد موقعی که هوا رو به تاریکی می رفت و جمعیت پراکنده شده بود، کشتار راهپیمایان را آغاز کرد. چهار روز بعد آیت الله خامنه ای در حالی که در این فاصله پیشنهاد تشکیل کمیته تحقیق و تفحص با حضور نمایندگان کاندیداها را رد کرده بود، در نطقی آتشین بدون اینکه موضع بی طرف و بالا دست بگیرد و خواستار تحقیقات و نتیجه آن شود، اعلام کرد همه باید این نتیجه را بپذیرند، تصور اینکه می توان این انتخابات را ابطال کرد غیر ممکن است و به صراحت اعلام کرد که نظر بنده به نظر آقای احمدی نژاد نزدیکتر است و تلویحأ فرمان کشتار را هم صادر کرد “زورآزمایی خیابانی باید خاتمه پیدا کند و اگر این زورآزمایی ادامه پیدا کند آن وقت مسئول آشوب و خونهایی که ریخته می شود همین آقایون خواهند بود.” فردای آن روز در سی خرداد سمبل جنبش سبز ندا آقا سلطان با تیر تک تیرانداز در خیابان کارگر شمالی بر زمین افتاد و دقایقی از تصویر او با صورت خونین و در حال جان دادن مثل بمب در شبکه های اجتماعی ترکید و تمام رسانه های مهم جهان را پر کرد و دنیا را تکان داد. تصویر این دختر زیبا این قدر قابلیت داشت که در فاصله کوتاهی به نماد آزادیخواهی ملت ایران در جهان تبدیل شد.
پس از آن دیگر انبوه فیلمها و عکسها از کشته شدگان منتشر شد. کشته هایی که هر روز فزونی می گرفت و هر چند حکومت تعداد را زیر سی نفر اعلام کرد و سعی کرد بخشی از آنها را نیروی بسیجی وفادار به خود معرفی کند که توسط عوامل بیگانه به قتل رسیده اند، اما مستندات زیادی از خانواده های این افراد جمع آوری و منتشر شده که امروز تعداد آنها تا حدود سیصد نفر هم برآورد می شود.
مقابله خشن حکومت از جمله کشتار، زندان و شکنجه و حتی تجاوز جنسی به دستگیر شدگان باعث شد تعداد تظاهر کنندگان از میلیونها به صدها هزار نفر کاهش پیدا کند و عده ای نیز معتقد بودند که در همان تظاهرات سه میلیونی آقایان موسوی و کروبی باید از آن جمعیت برای قدرت چانه زنی با حکومت استفاده می کردند و بخشی از این گروه از ادامه تظاهرات بی حاصل که نمادهایش قصدی برای عبور از حاکمیت نداشتند، خسته شدند. اما واکنشها نشان می داد که همان چند صد هزار نفر هم که در سه شنبه های اعتراض و به هر مناسبت دیگری هم به خیابان می آمدند نیروهای امنیتی را مستهلک و خسته کرده بودند. تا جایی که سردار حسین همدانی فرمانده سپاهی که به تازگی در سوریه کشته شد، در مصاحبه ای گفته بود که در 6 دی ماه 89 مصادف با روز عاشورا، او که مسئول برقراری امنیت تهران بزرگ بوده پنج هزار نفر از اراذل و اوباش قمه به دست را سازماندهی کرده تا بتوانند در صورت لزوم با مردم معترض برخورد کنند.
شعار رأی من کجاست؟ که به مرگ بر دیکتاتور، نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران و استقلال آزادی جمهوری ایرانی تبدیل شده بود، حالا در 6 دی رسیده بود به مرگ بر اصل ولایت فقیه. سه روز بعد در 9 دی 89 حکومت یک راهپیمایی میلیونی به نمایش گذاشت که راهپیمایان آن با زور و تهدیدهایی نظیر اخراج و لغو مجوز فعالیت و زندان از شرکتها و کارخانجات و پادگانها و مدارس و بیمارستانها و ادارات دولتی و غیره جمع آوری شده بود و تعدادی بسیجی و سپاهی در آن با سر دادن شعار خواستار اعدام موسوی و کروبی و خاتمی شدند، شعاری که در مجلس ایران هم سر داده شد. اما این حرکت نمایشی هم موثر نیفتاد و مردم همچنان به اعتراضات خود ادامه دادند و موسوی و کروبی هم بر مواضع خود ایستادند. آن دوران ایرانیان معترض با هر فکر و سلیقه ای تقریبأ متحد شده بودند و اختلافات داخلی را کنار گذاشته بودند.
مهمترین نقطه اتحاد هم این بود که حرکت خیابانی باید ادامه پیدا کند تا در میان مدت حکومت ناچار به امتیازدهی به مردم شود. بیش از یکماه بعد در سه شنبه 25 بهمن 89 که فراخوان صادر شد تا طبق روال مردم ساعت 3 بعدازظهر تهران این بار برای اعلام همبستگی با قیام مردم تونس و مصر به خیابان بیایند و البته اکبر امینی در ساعت 7 صبح همان روز چراغ اعتراض را روشن کرد، با دستور مستقیم رهبر حمهوری اسلامی خانه موسوی و کروبی توسط مأموران محاصره و حصر خانگی آنها و همسرانشان آغاز شد که بعدها همسر مهدی کروبی به دلیل بیماری آزاد شد. از آجایی که موسوی و کروبی از احتمال دستگیری خود با خبر بودند سفیرانی را در خارج از کشور به عنوان اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید انتخاب کردند تا در نبود آنها بتوانند این راه را ادامه دهند. این اتفاق هم رخ داد یعنی در تاریخ سوم، دهم و هفدهم اسفند 89 شورای هماهنگی راه سبز امید فراخوان سه شنبه های اعتراض را ادامه داد و مردم هم به خیابانها آمدند. این اوج استیصال حکومت بود که اگر ادامه پیدا می کرد هیچ چاره ای جز امتیازدهی به معترضان وجود نداشت. چرا که برخورد با موسوی و کروبی آخرین تیر خشاب حکومت بود و پس از آن وقتی مدیریت اعتراضات به خارج از کشور منتقل شد کنترل کمی و کیفی آن غیر ممکن بود.
اما ناگهان از تاریخ 17 اسفند 89 بدون اعلام هیچ دلیل مشخصی فراخوان اعتراض خیابانی برای همیشه و یا دستکم تا امروز متوقف شد. این علامت سوال بزرگ تا امروز جواب منطقی و قانع کننده ای نگرفته و طبیعتأ در نگاه اول دو عامل تهدید یا تطمیع را در ذهن جاری می کند و خود به عامل بزرگی برای بی اعتمادی جامعه و تصور پشت کردن به جنبش در نبود رهبرانش، تبدیل می شود. از طرفی پیشروی و رادیکالیزه شدن شعارهای مردم در طول بیش از یک سال و نیم اعتراض خیابانی نشان می دهد که این مطالبات یک روزه و یک ماهه و بر سر یک انتخابات و یک رأی نبوده. بلکه مجموعه ای از حقوق پایمال شده یک جمعیت بزرگ در طول سالیان دراز بوده که در فضای انتخاباتی و با شجاعت و ایستادگی موسوی و کروبی و رهنورد امکان ظهور و بروز پیدا کرده. با هیچ منطقی نمی توان پذیرفت بعد از خطبه خون آیت الله خامنه ای، کسی که جانش را کف دستش گرفته و در مقابل گلوله به خیابان آمده، خواسته اش برپایی دولت تدبیر و امید با مختصاتی که می شناسیم بوده. اگر نگاه انتزاعی را کنار بگذاریم و آنچه در سه سال گذشته اتفاق افتاده را بررسی کنیم، دولت روحانی در خوشبینانه ترین حالت نمود عینی همان تعریف هاشمی رفسنجانی از اصلاحات در سخنرانی سال 1377 است. بله هاشمی امروز تغییر کرده و در آخرین خطبه نماز جمعه خود به درستی و با زیرکی بندبازی کرد تا هم جانب مردم را داشته باشد و هم قدرت تأثیرگذاری اش بر هسته مرکزی حکومت را از دست ندهد.
اما این قدرتها برای موزه نیست و زمانی ارزش دارد و اسم آن قدرت است که در جهت خواست عمومی از آن استفاده شود و از ذهنیت به عینیت تبدیل شود. این گزاره برای آقای روحانی هم صادق است. او با شعار لزوم آزادی بیان در کشور رأی بخشی از معترضان را جلب کرد و بر سر کار آمد. در حالیکه تا این لحظه این شعار حتی به طور نسبی هم اجرایی نشده است. این مسئله چه برای دولت و چه حتی برای حامیان تندرو حکومت هم خطرناک است. با ادامه این وضعیت دستکم بخشی از جامعه تصور می کند که چنین خواستی در دولت وجود ندارد و فریب خورده. این حس فریب خوردگی در ابتدا به نا امیدی بدل می شود اما در ادامه نباید فراموش کرد که با وجود سرکوب کامل جنبش دانشجویی در سال 78، ده سال بعد جنبشی به مراتب فراگیرتر که این بار علاوه بر دانشجویان، دیگر اقشار مردم و حتی بخشی از حکومت را شامل می شد شکل گرفت و به قولی از سروش تا گوگوش متحد شدند و هوادارانشان به خیابانها آمدند، امروز هم اگر جز پذیرش مطالبات واقعی مردم و گام برداشتن در جهت آن، هر شیوه دیگری اعم از سرکوب و فریب و دروغ به کار گرفته شود تنها خشم را در جامعه تقویت و تعمیق می کند. در کشوری که گرسنگی، بی آبی، خودکشی، اعتیاد و بیکاری و… بیداد می کند، بترسیم از روزی که مردم از سوریه شدن ایران نترسند.