پس از آن که این شرایط باعث جنگ و جدال بزرگی در جامعه شدند و تمام جامعه را به خطر انداختند “صلح آوران” در جامعه پدیدار شدند و با قدرتی که در دست داشتند اداره جامعه را به عهده گرفتند و با شرایط تازه ای که به نظرشان شرایط حقیقی بود، صورت زندگی جامعه را تازه کردند تا بقای آن را در صلح فراهم آورند.
ولی این “صلح آوران” که پس از هر مشاجره و زد و خورد ظاهر می شوند اکثرا به طور طبیعی از درون خرابکاران، یعنی آنهایی که خواستار حقیقت بر اساس “مال من مال من است و ما تو ما توست” هستند، برمی خیزند. به همین دلیل آنها شجاع ترین افراد جامعه هستند که قهرمانان و دلاوران نامیده می شوند زیرا اگر جامعه با اعتقادات آنها موافقت نکند همیشه حاضرند زندگی خود و زندگی تمام جامعه را به هدر دهند.
در حالیکه سازندگان در جامعه که افراد رحمت و عدالت هستند و زندگی خود و زندگی سایر افراد جامعه برایشان مهم و ارزشمند است برای تحمیل کردن عقاید خود به جامعه حاضر نیستند خود و جامعه را به خطر انداخته و به هدر دهند به همین دلیل آنها همیشه قسمت ناتوان و ضعیف جامعه هستند و افراد ترسو و بزدل خوانده می شوند.
بدین جهت کاملا واضح است که همیشه دست دلاوران و بی باکان هرزه بالاتر از دیگران بوده و به طور طبیعی تمام صلح آوران از بین “خرابکاران” بر می خیزند و نه از بین “سازندگان”.
از آنچه بیان شد می بینیم که امیدهای صلح که افراد این دوره آرزومند و چشم براه آن هستند، هم از نظر فعل وعملکرد و هم با توجه به مستندات بی ارزش است.
زیرا فاعلان یعنی صلح آوران دوره ما و سایر دوره ها که قدرت ایجاد صلح در جهان را در دست دارند، در واقع همیشه از ذات بشری، که ما آن را “خرابکاران” می نامیم ساخته شده اند زیرا خواستار و جویای حقیقت بر اساس “مال من مال من است و مال تو مال توست” هستند.
و این امری طبیعی است که این افراد سرسختانه از عقاید خود دفاع می کنند تا جایی که زندگی خود و زندگی جامعه را به خطر می اندازند. و این چیزی است که همیشه به آنها قدرت غلبه می دهد تا بر ذات بشری که سازندگان و خواستاران رحمت و عدالت نامیده می شوند و حاضرند از اموال خود برای رفاه دیگران صرف نظر کرده و سامان جهان را نجات دهند، غلبه کنند زیرا خواستاران رحمت و عدالت ترسو و بز دل به نظر می رسند.
در نتیجه، خواستن حقیقت و ویرانی جهان هر دو یکی هستند و خواستن رحمت و سامان جهان نیز هر دو یکی هستند. بنابراین نمی توان امیدوار بود که صلح بوسیله خرابکاران بنا و برقرار شود.
بنابراین امید به صلح با توجه به مستندات یعنی از نظر شرایط حالم بر صلح و افرادی که آنرا نوید می دهند، بی ارزش است. زیرا شرایط صحیح و ایده آل برای بهبود فردی و اجتماعی، بنا بر معیار حقیقتی که صلح آوران خواستار آن هستند هنوز ایجاد نشده است. و همانطور که قبلا در باره ناتوانی حقیقت بیان شد، ملزوما همیشه عدۀ مهمی در جامعه از شرایطی که به آنها پیشنهاد می شود ناراضی بوده و خواهند بود. و این عده همیشه به عنوان قدرتی آماده در دست ستیزه کاران و صلح آوران جدید باقی می مانند.
قبل از آنکه موضوع اصلاح بدی بشریت را بررسی کنیم باید در ابتدا ارزش این اصطلاحات خشک “خوب“ و “بد” را تعیین کنیم. به عبارت دیگر هنگامی که ما تصمیم می گیریم که صفت یا عملی “خوب“ یا “بد“ است باید روشن شود که این عمل یا صفت نسبت به چه کسی صورت می گیرد.
برای درک این امر باید کاملاً ارزش نسبی بین جزء و کل را بدانیم، یعنی نسبت بین فرد و جامعۀ او، جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند و احتیاجات او را چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی تأمین می کند.
واقعیت به ما نشان می دهد که اگر فردی خود را از جامعه جدا کند و بدون آن که به قدر کافی عده ای در اطرافش به او خدمت و کمک کنند و احتیاجاتش را برآورده نمایند، به هیچ وجه حق زیست ندارد. انسان از ابتدا برای زندگی کردن در جامعه خلق شده است، و هر فرد در جامعه، مانند چرخی است که با پیوستن به چرخهای دیگر در یک دستگاه یا ماشین قرار دارد. یک چرخ به تنهایی آزادی حرکت ندارد بلکه با حرکت تمام چرخ ها به جهت معینی می چرخد تا ماشین بتواند به خوبی وظیفه و قصد کلی خود را اجرا کند.
اگر اشکالی در یکی از چرخهای دستگاه دیده می شود، این اشکال نسبت به خود چرخ، حساب و بررسی نمی گردد بلکه بنا بر وظیفه و خدمت او به تمام دستگاه ارزیابی می گردد.
همچنین در مورد بشریت، میزان خوبی و احسان هر یک در اجتماعش، بنا بر خوبی خود او ارزیابی نمی شود بلکه بنا بر میزان خدمت او به جامعه کلی بررسی و ارزیابی می گردد. و برعکس، ما میزان بدی هر فرد را بنا بر ارزش شخصی خود او نمی سنجیم، بلکه میزان ضرری را که به طور کلی به جامعه می رساند ارزیابی می کنیم.
در حقیقت این امر مانند نور خورشید برای ما روشن و واضح است، هم از نظر حقیقت و هم از نظر نیکی، زیرا کل فقط دارای چیزی است که در جزء وجود دارد. منفعت فرد منفعت جامعه است و منفعت جامعه منفعت فرد. یعنی کسی که به جامعه زیان می رساند در واقع به قسمت خودش ضرر می رساند و فردی که به جامعه نیکی می کند به قسمت خودش خوبی می کند. هر جزء قسمتی از کل است و ارزش کل بدون کم و بیش، حاصل جمع اجزای آن است.
بنابراین معلوم می شود که اجتماع و فرد در واقع یکی هستند و بندگی فرد در اجتماع باعث ضرر فرد نمی شود زیرا آزادی فرد و آزادی اجتماع یکی است و همانگونه که بین آنها خوبی و نفع تقسیم می شود به همان صورت نیز آزادی و استقلال بین آنها قسمت می شود.
بنابراین میزان خوبی یا میزان بدی و اعمال نیک و اعمال بد، فقط برطبق منفعت اجتماع ارزیابی می شود.
البته آنچه در بالا ذکر شد فقط هنگامی امکان پذیر است که کلیه افراد وظایف خود را نسبت به اجتماع انجام دهند و هیچ یک بیشتر از آنچه مستحق است دریافت نکرده و از گرفتن مال افراد دیگر امتناع می کنند. ولی اگر بخشی از اجتماع به این صورت رفتار نکنند در نتیجه نه تنها به اجتماع زیان می رسانند بلکه در نهایت خودشان نیز صدمه خواهند خورد.
بیش از این لازم به ادامه بحث در این باره نیست زیرا این موضوع برای همه روشن است و آنچه تا کنون بیان گشته، فقط برای نشان دادن نقطه اشکال آن، یعنی آنچه باید اصلاح شود است تا هر فرد درک کند که منفعت او و منفعت اجتماع یکی است. و به این وسیله دنیا به اصلاح کامل خواهد رسید.