تیتر اول
نه دیگر روزگار از جنبل و جادو خبر دارد
و نه جادوگری از دسته ی جارو خبر دارد
چه سود از گردی گردو و عقل گرد ما وقتی
که کرمی کوچک از بی مغزی گردو خبر دارد
نه ما از خانه های مومی هم با خبر هستیم
نه در ماه عسل زنبوری از کندو خبر دارد
دوباره یک نفر در ازدحام سایه ها گم شد
ببینم بین ما آیا کسی از او خبر دارد؟!
سراغ خانه اش را می گرفتم شاعران گفتند
تمام کوچه از عطر گلِ شب بو خبر دارد
که زندان است و زندان دارد از او مرد می سازد!
وکیلش گفته از پرونده ی بانو خبر دارد!
و تنها جرم او بوسیدنِ لبهای شوهر بود
که قاضی از شراب مانده در پستو خبر دارد
مبادا زیر لب هم گفته باشد دوستت دارم
که در وقت اشاره چشم از ابرو خبر دارد
و فردا، روزنامه ، تیتر اول ، بوسه در زنجیر
و از هر چه که آن سو بهتر از این سو خبر دارد!
دوباره دخمه و زن ، قصه ی زنده به گوری ها
و خواجه لابد از زیر و بم یارو خبر دارد
زمین و این همه سوراخ و کرمِ مردم آزاری
به قول گربه آن تو رفته از آن تو خبر دارد
رگ ما بی خودی از فرط غیرت می زند بیرون
که حتًی از گروهِ خون ما زالو خبر دارد
چه پیش آمد که بزها تازگی از گله می ترسند
کسی از نقشه ی این چند تا ریشو خبر دارد؟
همیشه دور میدان زردها مشکوک تر هستند
که ترسو هر چه باشد از دل ترسو خبر دارد
عروسی و عزا فرقی ندارد
مرگ موروثی است
و قربانی خودش از نیًت چاقو خبر دارد
و تا روزی که احساس شما از ناف پایین تر
و عقل ما فقط بالاتر از زانو خبر دارد
همین آش و همین کاسه ست
من مرده شما زنده
که گاهی ماست حتی از وجود مو خبر دارد!