در بند/ شش یک /که بودم، مشکلی از نظر استحمام نداشتم، چرا که اتاقکی، یک و نیم در سه با یک دوش در اختیارت بود و با توجه به جمعیت ده نفره، می توانستی هر موقع از روز یا شب، از این حمام استفاده کنی، حمامی یک نفره و تمیز، البته وسایل حمام از قبیل صابون و شامپو، تیغ صورت تراشی و … با خودت بود. تنها مشکل در آن جا فصل زمستان بود و هوای سرد و گاهی آب ولرم. که آن هم با توجه به آخرین روز های فصل بهار و آغاز تابستان دیگر مشکلی نداشت .
گویا بنده کفران نعمت کردم و توسط دوستان حفاظت تشویق!! شدم و به بند مثلا مشاوره ی دو فرستاده شدم، در این بند حمام عمومی است و هر طبقه که سیصد نفر در آن جای داده شده است دارای یک حمام تقریبا چهل متری است با یازده دوش و یک ساعت و نیم زمان برای استحمام، /ساعت سه صبح الی چهار و سی/. سیصد نفر، فضای چهل متری و یازده دوش، حال و حوصله ی ضرب و تقسیم ندارم، و این کار را به شما می سپارم که چطور در این هوای گرم و فضای آلوده، سیصد نفر در یک ساعت و نیم می توانند استحمام کنند و تمیز شوند.
خدا قسمتتان نکند، البته شوخی کردم، خدا را چه به این کارا، امیدوارم بندگان نا اهل خدا، شما را به این گونه محل ها نفرستند.
عرض کنم خدمت شما دوستان عزیز و همراه، اگر با تلاش زیاد بتوانید خود را داخل این چهار دیواری بکنید و شانس بیاورید و آبی به بدنت برسد، قطعا می توانی، باورت به معجزه را اعلام نمایی و بگویی حتما معجزه هست، چرا که توانستی قطراتی از آب را به بدن خود برسانی.
اما این حمام برای امسال بنده که از چهارده سالگی گذشته و دهه ششم عمر خود را در حال گذراندن هستند، و وقتی بدنی نا سالم دارند و ای جراحی قلب باز کرده ان،… واقعا خفقان آور است.
اما چه می شود کرد، می شود حمام نرفت، می شود تمیز نبود، آی کسانی که در هر طبقه از خانه هایتان چند حمام دارید و در آن حمام ها از وان و سونا و جکزی و… استفاده می کنید، در آن لحظات خوب یادی هم از ما بینوایان بکنید، شاید خداوند نیز نظری به ما بکند و دوش هایمان اضافه شود یا وقت استحمام را اضافه کنند.
می گوییم چرا این قدر زمان کم است، می گویند طبقات دیگر نیز باید استفاده کنند و زندانیان از ما بهتر هم هستند که باید بتوانند خود را بشویند، از آن گذشته، مگر حاکمیت محترم، وکیل وصی حمام و تمیزی شماست، فلان خوردید، جرم انجام دادید که به زندان افتادید، حالا جانتان در آید، شپش و ساس بزنید، تا دیگر نگویید بالای چشم، حکومت ابروست.
تا یادم نرفته و فیلمان هوس هندوستان نکرده در مورد قیافه های نکره ی دوستان هم بندم هم عرضی داشته باشم.
آقایان و خانم ها، مخصوصا خانم ها از شما معذرت می خواهم، چرا که قصد دارم، مختصری در مورد این بدن های زیبا بنویسم.
ونوس را دیده اید، اگر ندیده اید حتما در مورد آن شنیده اید، می خواهم عرض کنم که ونوس در این جا هیچ جایگاهی ندارد و من نمی دانم چرا یک باره یاد این اسطوره ی زیبا افتادم،بماند.
در این حمام گاهی شما با شکمی رو به رو می شوید که بقیه ی اندام فرد یاد شده دقایقی بعد روئیت می شود، اگر شما خانم حامله ای را دیده باشید، بلا تشبیح، بلا تشبیح، گمان می کنی این آقا حتما ده قلو حامله است؟! باور نمی کنید؟ تشریف بیاورید و ببینید، صد البته باید عرض کنم که ورود خانم ها به این مکان ممنوع است، آنان مکان دیگری دارند که ورود ما به آنجا ممنوع است.
از شکم که بگذریم، شما شاهد بازو های پیچیده و سینه های ستبر هستی که بر بالای آن سری کوچک قرار دارد و تا جایی که من سراغ گرفته ام، در درون این سر ها، مغز هایی کوچک تر وجود دارد، البته نا گفته نماند، که شما شاهد بدن های ریغو نیز هستی و اگر این جا باشی دعا می کنی که دهانشان باز نشود، چرا که در حین جوانی دندانی در دهان ندارند.
یکی از مهم ترین چیز هایی را که می توانی در دقایقی که در حمام حضور داری مشاهده کنی، تابلو اعلانات و تبلیغات است.
حتما می گویید، دیوانه شده ام، البته پر بی راه هم نمی گویید، چرا که در این هوای خفه، اگر دیوانه هم بشوی بیراه نیست. بله عرض می کردم تابلوی اعلانات شاید هم بیلبورد، یکی می گفت بفرمایید، گالری، خط و نقاشی. بله می توان گفت گالری خط و نقاشی.
خانم ها، آقایان شما هم اکنون شاهد و ناظر بدن هایی هستید که بر آن انواع شکل ها و شمایل نقاشی شده است، یکی می گوید، بفرمایید، خالکوبی، بله خالکوبی. مار، عقرب، تمساح، گرگ، گوسفند، شتر، درویش، زن، تابوت، صلیب، اوه وه اینقدر هست که نمی توانم بیان کنم و ازسوی دیگر، کتاب خاطرات است،نوشته های فراوان از شاعران معاصر و کهن، مثل ها و متل ها، حیف که زمان استحمام کوتاه است وگرنه می توانستی ساعت ها بمانی و ببینی و بخوانی.
در این میان فردی را دیدم که نوبر بود واقعا! یک جای خالی در بدنش نبود، یا نوشته بود یا نقاشی، نوشته ها و نقاشی ها حتی به گونه ای ادامه پیدا کرده بود که در زیر پوشش شرتش قرار گرفته بود
، می خواستم از او بپرسم در آن جا چه نوشته ای یا چه کشیده ای، راستش کمی خجالتی هستم، روم نشد.
هنوز خودم را نشسته بودم که به بیرون رانده شدم در حین خروج با بدنی بر خورد کردم که بر روی آن نوشته بود، توبه رفیق ،و توبه کردم که دیگر به نقاشی ها و نوشته ها نگاه نکنم، واقعا!!!