عاشورا و آن واقعه ی دردناک، اینک چه نسبتی با زندگی ما برقرار می کند؟ این رویداد حزین، می خواهد چه درسی به ما بدهد؟ و ما در مواجهه ی با آن، چه باید بکنیم؟
کسانی که بر پیام های عاشورا انگشت تاکید نهاده اند، می خواسته اند بگویند که عاشورا، به منزله ی درسی است که می توانیم از آن بیاموزیم. اما چه چیزی می توانیم و باید بیاموزیم؟ عاشورا چه درس فراتاریخی و پیام فرافرهنگی دارد که پس از قرن ها می توانیم و باید در باره اش تامل کنیم؟ کسانی پیام ها و درس های عاشورا از منظرهای مختلف بیان کرده اند، اما از نظر نگارنده، عاشورا، یک پیام دارد. پیامی به ارزش همه ی تاریخ و انسانیت. پیام عاشورا این است: زندگی، شریف است. زیستن، زیباست. اما ارزش زندگی به خوب زیستن آن است. و رکن و پایه اصلی خوب زیستن و شرط اصلی خوب زیستن آن است که آدمی بتواند در کمال آزادگی بزیید.
خوب زیستن، در وقتی که حاکمیت و قدرت مستقر، آدمی را به تحقیر می کشاند، ممکن نیست. از این رو امام حسین، برای خوب زیستنش، لاجرم باید در برابر تحقیر دستگاه حکومت، مقاومت می کرد. او زندگی اش را بر سر آن نهاد تا تحقیر نشود، او در برابر تحقیر مقاومت کرد. ایستادگی کرد و گردن فراز و آزاده، مرگ را به زندگی تحقیرشده برگزید. برای حسین، آزادگی، فضیلت بی بدیل بود. او حتی از دشمنانش می خواهد آزاده باشند. “آزادگی”، در برابر تحقیر و زندگی حقیرانه و سرکوب شده، تاب تحمل ندارد. زندگی شیرین را با شیرینی آزادگی در آمیخت.
زبان نهان و پیام پنهانش به همه ی ما این است: زندگی تحقیر شده، ارزش زیستن ندارد.
امام حسین قیام نکرد. قصد جنگ و جدال هم نداشت. این را می شود از رفتارشان در همراهی خانواده و تعداد اندک همراهان فهمید. او مردی کارآزموده و جنگاوری بود و می دانست قیام و جنگ، قانون خودش را دارد. کسی که می خواهد وارد جنگ شود، به جای زنان و فرزندان، ساز و برگ نظامی تمهید می کند. از این رو نمی توان عاشورا را قیام معرفی کرد. تاریخ عاشورا هم این را تایید می کند. به ویژه آن جایی که امام حسین با پیشنهادهای متعدد به اردوگاه مقابلش، می خواهد از بروز جنگ جلوگیری کند. و البته اردوگاه مقابلش، آمده بود تا با جنگ، کار را یکسره کند.
اما امام حسین آمده تا بگوید: زندگی بدون عزت، زندگی لگدمال شده، ارزش زیستن ندارد.
تحقیر و به خفت کشاندن، چنان کشنده است که از میان دو اتهام بزرگی که خداوند بر فرعون می زند، یکی از آن ها، این است که تو ملت را به استضعاف کشانده ای و تحقیرشان کرده ای و به خفت شان کشانده ای. حکومت یزیدی هم همان حکومت فرعونی بود زیرا همین روش را در پیش گرفته بود.
تحقیر را دست کم می توان در دو ناحیه صورتبندی کرد:
1. تحقیر زبانی.
فروکوفتن و دشنام دادن و کسی را از شان انسانی به زیر کشاندن
2. به رسمیت نشناختن و نادیده گرفتن دیگری و اساسا او را مادون خود قرار دادن.
نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن دیگران، از دو مولفه ی بسیار اساسی و بنیادین تشکیل می شود:
1. ابزاری دیدن دیگران. (ابزار انگاری انسان)
دیگران را از مرتبت انسانی به پایین کشاندن و آنها را به منزله ی ابزار و وسایل خویش تلقی کردن.
2. نادیدن گرفتن حق انتخاب و اختیار دیگران
دستگاه و قدرت مستقر می خواست کسی رادر هم شکند که نه اختیار و نه انتخابش را که همانا عزت انسانی اش بود، واگذار نمی کرد. می خواست نخبه ی زمانه ی خود را بر خاک مذلت بنشاند. درخواست بیعت از سوی قدرت مستقر، برای امام حسین چیزی نبود جز این که از او می خواستند خود را نادیده بگیرد و در برابر حاکم، کرنش کند و زانوی عزتش را در پای میز قدرت، پی نماید. حسین اما آزادگی را فضیلتی برتر و برترین فضیلت می دانست. شکسته شدن در برابر قدرت را برنمی تافت، بیعت را که به معنای فرومایگی می دانست، رد کرد و برپای استوار عزت و آزادگی اش ایستاد.
انسان بی اختیار و مجبور که زبونانه در پای قدرت فرو می افتد و قامت زندگی را در مزبله ی عفن روزمرگی آلوده می کند و می شکند، چه می داند که فریاد آخرین حسین چیست، وقتی گفت:
اگر دین ندارید، آزاده باشید