اصول گرایی در سپهر سیاست ایران به عنوان یک جریان سیاسی چنان چه نگاهی بدون حب و بغض و کارشناسانه به پدیده های روزمره کشور در ابعاد مختلف داشته و بر اساس مانیفست و اصول اعتقادی خود مسیری مشخص و روشن برای خود در نظر بگیرد نه تنها مورد استقبال مخالفان این جریان واقع خواهد شد بلکه حرکت این جریان در این مسیر امری پسندیده بوده که بعضا می تواند حتی در صورت استیلای مخالفان این جریان در رقابت ها و حضور در عرصه های مدیریتی از نگاه و مشاوره های کارشناسانه و حتی انتقادهای دلسوزانه این جریان فکری بهره برداری مناسب صورت گیرد.
چرا که در عرصه مدیریتی گاه به دلیل درگیر شدن در متن قضایا امکان شناخت دقیق مشکلات فرارو و نقایص وجود نداشته و ناظرانی آگاه و دلسوز از بیرون بهتر می توانند کاستی ها را دیده و برای بهینه سازی آن ، راهکار مناسب مشورتی ارائه دهند.
نهادهای انتصابی هم که سه چهارم قدرت کشور را در اختیار دارند همواره در اختیار این جریان قرار داشته و کمتر از افرادی که در دیگر جریان های فکری حضور دارند در این زمینه استفاده می شود و متاسفانه طی چند دهه اخیر کارنامه این جریان در رابطه با پذیرش قواعد بازی های سیاسی و تن دادن به نتایج رقابت سالم در نهادهای انتخابی نیز چندان مورد قبول نبوده است.
بهره برداری بی حد و حصر این جریان از مواهب قدرت و ثروت و رانت خواری و ویژه خواری باعث شده تا افراد متعددی خود را به جریان اصول گرایی منتسب کنند در حالی که نگرش و عملکرد آنان در حقیقت با مشی اصول گرایی فرسنگ ها فاصله دارد.
نگارنده جریان اصول گرایی را به شاخه های مختلف تقسیم کرده و معتقد است تنها بخش کوچکی از مدعیان ، تعلق کامل فکری به این تفکر سیاسی دارند و اکثر مدعیان اصول گرایی صرفا به دلیل بهره برداری از مواهبی که در صورت حضور در این جریان به آنان تعلق می گیرد حاضر شده اند زیر چتر حمایتی این جریان قرار گیرند.
دسته اول در این جریان افرادی هستند که قلبا به ولی فقیه نگاه آسمانی داشته و رهبری او را در امتداد امامت حضرت ولی عصر پنداشته و با اعتقاد کامل پای در این مسیر نهاده و مشی اصول گرایی را پیشه خود ساخته اند ، معمولا سیاستمداران در دسته اول حضور کمتری دارند و بیشتر ، مردم عادی و بخشی از متدنین در این دسته جای می گیرند و شاید با دیده اغماض بتوان افرادی چون سعید جلیلی و بخشی از بدنه سپاه و بسیج را هم جزء این دسته دانست ، این دسته بیشتر مورد سوء استفاده اعتقادی حاکمیت قرار می گیرند و به عنوان مثال با استفاده از بدنه ی همین قشر حضور در سوریه به عنوان مدافع حرم و هم چنین راهپیمایی ها و سیاهی لشکر در تجمع هایی نظیر سخنرانی رهبری در استان های مختلف و در گذشته برای احمدی نژاد و هم اکنون برای رئیسی با حضور این افراد شکل می گیرد.
دسته دوم بخشی از فرماندهان سپاه و بسیج و نیروهای مسلح هستند که ادعای اعتقاد به ولایت فقیه به عنوان استمرار امامت معصوم را دارند اما در واقع به دلیل قرار داشتن در این جایگاه اجبارا و یا به دلیل منافع خویش وانمود می کنند که به این جریان فکری تعلق خاطر دارند اما در حقیقت از این نحله فکری فاصله گرفته اند و در صدد هستند با اتمام دوره خدمت به زندگی عادی خود پرداخته و یا حتی در صورت امکان مترصد مقابله با جریان حاکم نیز هستند ، بخشی که بیم آن می رود پس از رهبری آقای خامنه ای با کودتا و زد و بند با جریان های خارجی سعی در قبضه کردن قدرت را داشته باشد.
دسته سوم افرادی هستند که نگاه آسمانی به ولی فقیه نداشته اما با واقع نگری ، به رهبری هم دید مثبتی داشته و ضمن آن که او را فردی غیر معصوم دانسته اما مواضع او را فصل الخطاب اختلاف ها و منازعات سیاسی می پندارد ضمن آن که مشی واقعی اصول گرایی را هم می توان در این دسته جستجو کرد که حزب موتلفه و بسیاری از احزاب ریشه دار اصول گرا را می توان جزء این گروه دانست.
دسته چهارم اصول گرایانی معتدل و واقع گرایی هستند که دلسوز نظام و انقلاب بوده ضمن تن دادن به قواعد کلی اصول گرایی و رعایت احترام رهبری و فصل الخطاب دانستن مواضع او در عرصه های لازم و ضروری ، مصالح کشور و ملت را در نظر گرفته و نسبت به اتفاقات گوناگون در کشور اعلام موضع مناسبی کرده اند ، حامیان اصول گرای موسوی در انتخابات سال 88 و نیز آقای ناطق نوری و همراهان آقای لاریجانی در مجلس دهم و بخشی از بدنه اصول گرایی که در انتخابات اخیر هم حامی حسن روحانی بوده و از منتقدان جدی دولت های نهم و دهم بوده اند را می توان جزء این دسته دانست.
دسته پنجم که اکثر افراد حاضر در جریان اصول گرایی را تشکیل می دهد کسانی هستند که نه تنها اعتقادی به رهبری و ولایت فقیه ندارند بلکه در دل بیش از اصلاح طلبان و حتی دگراندیشان منتقد وضع موجود بوده اما به دلیل بهره برداری از مواهب قدرت و ثروت ، خود را میان اصول گرایان جا زده و مدعی این تفکر سیاسی شده اند تا گوشه چشمی به آنان در بزنگاه های تقسیم قدرت و منافع صورت بگیرد ، این افراد بعضا حاضرند بر خلاف عقیده ، خود را بیش از همه به عنوان جان نثار رهبری و ارزش ها معرفی کنند اما قطعا عملکرد آنان حکایت از رویکردی متفاوت دارد.
شاید محمد باقر قالیباف و محسن رضایی را بتوان از افراد شاخص این دسته برشمرد ، افرادی که از منتقدان جدی دولت های نهم و دهم بودند و حتی در جریان انتخابات مجلس هشتم و انتخابات سال 88 از کاندیداهای اصلاح طلبان و مهندس موسوی به صورت پنهانی حمایت می کردند و جلسات مکرر مخفیانه ای را هم با آنان به خصوص با آقای مهدی کروبی برگزار می کردند و حتی قالیباف در اواخر دهه هشتاد مدعی راه انداری یک تشکل سیاسی تحت عنوان اصول گرایان اصلاح طلب شده بود تا بتواند گفتمانی جدید و متفاوت و راه سومی را در عرصه سیاسی کشور بگشاید ، اما این دسته با انتقادها و عتاب های جدی رهبری و برخی نهادهای امنیتی مجبور به تغییر مسیر و روش شده و دوباره در جمع اصول گرایی خود را تعریف کردند.
امثال قالیباف و رضایی در جلسات خصوصی منتقد جدی رهبری و عملکرد شورای نگهبان و بسیاری از نهادهای انتصابی و امنیتی بوده و حتی در پاره ای از موارد تندتر از اصلاح طلبان و حتی دگراندیشان به روش های موجود نگاهی غیرباورمند و انتقادی دارند و نگارنده خود در پاره ای از موارد شاهد انتقادات آنان در محافل خصوصی بوده و این گونه رفتارهای متفاوت آنان را از نزدیک مشاهده کرده است.
اما اکنون دستیابی به مواهب قدرت و ثروت و رانت خواری و ویژه خواری اقتضا می کند این دسته از افراد خود را تابع محض ولی فقیه وانمود کرده و سینه چاکانه از مواضعی دفاع کنند که در دل و فکر هیچ گونه سنخیتی با آن ندارند ، املاک نجومی و مفاسد متعدد و دستبرد به بیت المال و اموال عمومی که داد انسان شریف اصول گرایی چون رحمت الله حافظی را در آورده و ضمن افشای مفاسد شهردار تهران به وضوح می گوید : قالیباف اصولگرا نیست، به او دل نبندید ، همگی حکایت از آن دارد که این دسته هیچ اعتقادی به مشی اصول گرایی نداشته و اصول گرایی تنها مسیری برای دستیابی این افراد به اهداف و مقاصد بلندپروازانه و بهره برداری آنان از مواهب ثروت و قدرت و ویژه خواری دارد.