نقل کردهاند: «در آوریل 1998 نخست وزیر وقت مکزیک و دشمن سوگندخوردهی اکتاویو پاز عازم چند سفر مهم دیپلماتیک به اروپا بود که خبر مرگ شاعر را میشنود. سفرها را کنسل میکند و دستور میدهد هواپیما به مکزیکوسیتی برگردد تا بتواند در تشییع اوکتاویو پاز شرکت کند. در پخش تلویزیونی مراسم هم پشت بلندگو میرود و میگوید: پاز اگرچه با من و دولت مکزیک رابطهی خوبی نداشت اما او افتخار ملی ماست و خواهد بود.» حتی اگر این نقل قول نادرست باشد، چیزی رخ داده است که باید و شاید.
عباس کیارستمی، تصویرگر زندگی، در سیزدهمین روز از هفتادوششمین سال زندگیاش دیده بر جهان فرو بست. مرگ او موجب واکنش بسیاری از اهالی سینما و شخصیتهای ایران و جهان شد. مسئولان دولت و حکومت ایران هم در این میان به صرافت افتادند از قافله عقب نمانند و برای اولین بار برایش فرش قرمز پهن کردند؛ برای پیکرش. عجله ایشان سراسر مضحک بود. کسانی که تا دیروز کیارستمی را قدر نمیدانستند و سنگش میزدند از بزرگی او سخن میگفتند.
کیارستمی خاطره 19 سال پیش، هنگام بازگشت به وطن پس از دریافت جایزه پرافتخار نخل طلای کن، را چنین نقل میکند: «زمانی که وارد فرودگاه شدم پاسپورتم را که مهر کردند گفتند از در پشتی برو؛ عدهای جمع شدهاند و قصد دارند کتکت بزنند!» رفتار حکومت و آدمهایش نسبت به کیارستمی، خلاف همه جوامع متمدن بود. هر قدر که آنجا نخبگان فرهنگ و هنر را قدر میدانند، اینجا در فکر کتکزدنشان هستند. تصور کنید دولت فرانسه از ژان-لوک گدار و فرانسیس تروفو یا دولت آمریکا از کوبریک و کاپولا چنین استقبال میکرد. حجم فاجعه بسیار وسیع است. اعتباری که کیارستمی برای سینما، هنر و فرهنگ ایران نزد جهانیان کسب کرد به مراتب بیشتر از کینه و دشمنی کسانی بود که میخواستند کتکش بزنند.
در همین مسیر او هرچه بیشتر رشد میکرد «سنگاندازیهای سفرهلیسان سیاست»1 نیز بیشتر میشد اما آب در دل کیارستمی تکان نمیخورد، ذرهای کوتاه نمیآمد و همچنان زندگی را در ایران میپسندید. باور داشت تصمیم به ماندن، مهمترین تصمیم برای زندگی حرفهایش بوده و حضور همیشگیاش در ایران و ملیت ایرانیاش توانایی او در ساخت فیلم را دوچندان کرده است. در همین باره گفته بود: «اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد آن میوه دیگر به خوبی میوهای که در سرزمین مادریاش میتواند بدهد، نیست. این یک قانون طبیعت است. فکر میکنم اگر سرزمینم را رها کرده بودم درست مانند این درخت شده بودم.»
او در باره تمایلش به نمایش چهرهای خوب از کشورش به گاردین گفته بود: «در تمام فیلمها خواستهام این است که تصویری مهربانتر و صمیمیتر از انسانیت و کشورم را به نمایش بگذارم. … من مثل یک درخت هستم؛ درخت بهخاطر اینکه از زمین رشد کرده و بیرون آمده، نسبت به آن احساس مسئولیت ندارد بلکه باید میوه، برگ و شکوفه بیاورد. من هیچ وظیفهای برای تصحیح شناخت اشتباه از کشور و فرهنگم ندارم. من چه کسی هستم که چنین وظیفهای داشته باشم. از سوی دیگر تعداد کسانی که فیلمهای مرا میبینند را با کسانی که تحت تأثیر رسانههای جمعی غرب هستند مقایسه کنید! من چه کاری میخواهم انجام دهم؟»
او حتی جوایز داخلی را به جوایز پراعتبار خارجی ترجیح میداد. چند سال پیش که در ایران مراسم بزرگداشتی برایش برپا کردند گفته بود: «آدم اینهمه فستیوال در دنیا میرود اما آنچه در خانه خودش باشد، چیز دیگری است».2
عباس کیارستمی نه فقط کارگردان برجسته ایران، هنرمندی مؤثر و جریانساز در سینما و هنر جهان بود. اقبال بزرگان فرهنگ و هنر دنیا به او، برگزاری بزرگداشتهای متعدد برایش و ورکشاپهای بیشمارش در شرق و غرب دنیا گواه این مسئله است. خارجیها هنر کیارستمی را میدیدند و از او میآموختند اما از دیگر سو در وطنش متولیان فرهنگ و هنر راه را بر او میبستند.
شاهبیت غزل بیمهریهای سالیان به هنرمند، هلدادنش سوی مرگ بود. کیارستمی میلی به مرگ نداشت. چنانچه سروده بود: «از مرگ نمیهراسم / نمردهام / هرگز / حتی یک بار». کرختی و بیهودگی را هم تاب نمیآورد. از جسمش زیاد کار میکشید. طرفه آنکه وقتی زمان مداوایش رسید هم وطن را انتخاب کرد. چه کسی نمیدانست اگر اراده میکرد تمام دنیا شرایط درمانش را مهیا میکردند. آمبولانس هوایی کمپانی MK2، تهیهکننده فیلم جدیدش، بود که او را به پاریس برد.
کیارستمی گمان میکرد در وطنش با او بهتر رفتار میکنند. هرچند روزهای پایانی از دست پزشکانش عصبانی بود؛ پزشکانی که به گفته خودش «خراب» کرده بودند. هرچه بود در خانه کار او را تمام کردند. قصور تیم پزشکی بدانجا رسید که وزیر بهداشت گفته بود اگر به بالین هنرمند نمیرسید، کارش تمام شده بود. بنا به گفته پسرش بهمن و بسیاری دیگر، مرگ او بر اثر خطای پزشکی رخ داد.
عباس کیارستمی بر قله هنر جهان ایستاده بود. او همانند حافظ، خیام، فروغ، سهراب و شاملو تا ابد ماندگار است. با این حال برخورد حکومت فرصتطلب و پزشکان بیمسئولیت با او نه فقط ناشایست، تراژیک بود.
—-
1- بخشی از سخنرانی اصغر فرهادی در مراسم بدرقه عباس کیارستمی.
2- بخشی از سخنرانی احمد کیارستمی در مراسم تشییع پدرش: «در این سالهایی که از پدرم کمتر کار در اینجا به نمایش درآمده است کم دیده بودم گله کند ولی چند سال قبل که مراسم بزرگداشتی برایش در ایران برپا شد گفت؛ آدم اینهمه فستیوال در دنیا میرود اما آنچه در خانه خودش باشد، چیز دیگری است. اگر او بود و میدید که مردم چه محبتی نشان میدهند، حتما به او میچسبید.»